eitaa logo
هـزار راهِ نرفته 🇵🇸
303 دنبال‌کننده
300 عکس
42 ویدیو
1 فایل
﷽ ✍🏻 خُــرده نویس . . کپی؟! خیــ🚫ــر ؛ این‌ها تکه‌هایی از من‌اند ، من را پراکنده نکنید ! 💍 #موسوی . . 💬 جاٰحرفی : ‌https://daigo.ir/secret/6714622677 ‌* تمجیدی اگر یافتید ، در دل نگه‌دارید.
مشاهده در ایتا
دانلود
‌آیا ما سزاوار بودیم تمام خیابان را در باران برویم و در انتهای خیابان ؛ کسی در انتظار ما نباشد ؟!
این ساعت از روز اینجا سر کوچه‌مان چه می‌خواهی ؟!
• 🍁 .. گویی کاتبان قلم به دست ، به انتظار پاییز نشسته بودند که تا از راه نرسیده و خستگی‌را از تن بیرون نیاورده با برگ‌ریزان پاییز آن‌ها هم شروع کنند. با هر قطره که از آسمان فرو چکید واژه‌هایشان جانی دوباره گرفت ، حالا هم که پاییز رگبارهایش را تندتر کرده است تا به زمستان برسد. صاحب قلم‌مان هم دلِ قلم‌شان همچون دانه‌های انار خون شده و دست به گریبان آسمان شده‌اند که واسطه شود و دمی از پاییز وقت بخرد که تا شعرهایشان دم بکشد کمی پاییز بماند. ‌
نویسندگی عجیب دشوار است ! حالا بعد از سال‌ها نوشتن ، اگر روزم بدون نوشتن شب شود و راحت از کنار ماجراهایِ اطرافم بگذرم غمم گین می‌شود ، انگار که روحِ خسته‌ام چیزی را گم کرده باشد. امروز با وجود روزِ شلوغی که داشتم چندباری به سراغِ قلمم رفتم تا از امشب بنویسم اما مات و مبهوت ماندم. نمی‌دانم دستان بی‌رمق‌َم مانع شدند یا سفیدی کاغذ مرا ترساند و ته دلم را خالی کرد. هرچه که بود دل همراه نشد و قلم ننوشت. می‌خواستم از شما بنویسم اما شرم کردم ، قلم بیشتر. خواستم بگویم امشب یک‌دقیقه بیشتر انتظارتان را می‌کشیم و در عشق‌تان می‌سوزیم. اما کدام عشق ؟! اصلا چه کسی برای اولین بار متوجه شد چنین شبی در سال هست که قلب‌ها چندی بیشتر در سینه می‌تپند ؟! به گمانم یک‌عاشق ، یک مجنونِ دور افتاده از لیلی. بی‌شک این حجم از توجه فقط از چنین آدمی برمی‌آید. ما مردمان بیهوده خود را عاشق می‌خوانیم. که اگر بر خلافِ این بود و ادعاهایمان بویی از راستی برده بودند ، یعقوب وار در غمِ هجران می‌گریستیم و زلیخا وار به دنبالِ یوسفِ زمانه‌‌ی خود راه می‌افتادیم. مدت‌هاست بی‌وجودِ مبارک شما شب‌هایمان طولانی شده ، خیلی طولانی. دیگر شب‌هایمان به سحر نمی‌رسد. ما فراموشکار و بسیار غافلیم ... دلیلِ خون جگریِ من و انار یکیست 💔! « عین‌شین‌قآف » ✍🏻
وقت خواب آدم‌ها شد. بی‌عشقان خُفتند ؛
حرف‌هایم را در چشمانم قتل‌عام کردم عجب قاتلِ خبره‌ای شده‌ام ...
باید مشغول بود ؛ چنان دیوانه‌وار که نه توانِ اندیشیدن باشد نه به یاد آوردن . ‌
حالِ دلم رو به راه نیست .. مدت‌هاست. قبل‌تر به یک‌ شیوه حالا به طریقی دیگر. دلم می‌خواهد از همه چیز بهانه بسازم و بزنم زیر گریه. این‌جا ، این آدم‌زاده‌ها ... برای بار چندم است که اینگونه گردهم می‌آییم ؟! چند وقت از آخرین‌باری که اینجا و اینگونه دور هم جمع شدیم می‌گذرد ؟! احساسِ خوبی ندارم انگار محکوم شده‌ام به ننوشتن. روزهایم اتفاقات خوبی برای نوشتن ندارند. دستان من دیگر توانِ به آغوش کشیدن ندارند. ما برای اینکه بزرگ شویم باید آدم‌های زیادی را از دست بدهیم ، صبح بیدار شویم و آدمی را که دوستش داریم زیر خاک پنهان کنیم و بعد نگرانِ این باشیم که مبادا غذای مراسم خوب از آب در نیاید. من هرگز آدم نزدیکی به او نبودم حتی می‌توانم بگویم اصلا نمی‌شناختمش. فقط می‌دانم اشکی که امروز از چشمانم روان می‌شود و غمی که در سینه‌ام جولان میدهد بخاطر او نیست. این‌ها همه زخم‌های خودم هستند که به هر بهانه سر باز می‌کنند و تا عمقِ وجودم را می‌سوزانند. هیچ‌وقت نتوانستم به تنهایی زخم‌هایم را ببندم ، کاش حداقل وقتی کالبدم را شکافتند بتوانند روحِ خوبی را از آن بیرون بکشند. و ما چقدر بچه‌ایم برای این دنیا. ✍🏻 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ آشفتگی رو میشه تو تک‌تک جملاتش دید از بس که ناجور نوشته شده ...
بعد از سخنان دیروز رهبری ..