سلام مادر !
منم ، همان دختر ناخلفتان. سر بهزیر انداختهام و آمدهام تا عقدهی دل وا کنم. چرایش را نمیدانم ولی قرارِ من و این دلِ وامانده بعد از کوچ پاییز بود. قرار بود پاییز که بار سفرش را بست و از دیارمان رفت ، دست دوباره قلم را به آغوش بکشد و راٰزنامه بنویسد. از ابتدا. جوری که انگار نه انگار تابهحال رازنامهای نوشته است. آن قدیمیها را که یادتان هست ؟! در آتش سوختند و دود شدند. اما حالا مهم است. حالا که هنوز چندروزی را پاییز میماند. بیشک این از لطف و نگاه شماست که آغازِ دوبارهٔ راٰزنامهها با نام مبارک شما باشد. اصلا چهکسی راز نگهدار تر از حضرتِمادر ؟! شما که خود بزرگترین رازِ این عالمید ، مگر میشود برایتان از رازها نگفت و سربهمهر نگهشان داشت ؟!
یُخرِجُهُم مِن الظُّلُمات ، فقط کارِ مادر است ...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
از کاهیِکاغذ تا صفحهیِ کیبورد ،
صرفاً برای آغازِ دوباره.
#راٰزنامه | ۲۵ آذر/صفردو