💠#جانبازان_مدافع_حرم
🟤سید حسن حسینی
🔷اولین جانباز قطعنخاعی مدافعحرم
💿قسمت اول
🇸🇾در سال۱۳۹۲ تقریبا اوایل شروع بحران در سوریه بود؛ آقا تکلیف کردند که باید خط مقاوت و سوریه را در مقابل رژیم صهیونیستی و این بحرانی که در سوریه شروع شد حفظ کنیم؛ ما با یکسری از دوستان، احساس تکلیف کردیم و به سوریه اعزام شدیم.
✈️چون اوج بحران بود، ما همین که رسیدیم دمشق، از طریق پرواز خودمان را به حلب رساندیم؛ مدتی آنجا کار مستشاری کردیم و در نهایت، در تیرماه۱۳۹۲ بهوسیله اصابت گلوله از ناحیه نخاعی مجروح شدم.
🥷ماجرای جانبازی: سال۱۳۹۲ ما هنوز با موجودی به نام داعش درگیر نبودیم بلکه با تروریستهای جبهةالنصره طرف بودیم، آنها منطقه را گرفته بودند.
🪖منطقه به صورت تپه بود. بچههای ما قرار بود آن هدفها را بگیرند. من در کنار شهید مدافعحرم سید مهدی موسوی (فرمانده گردان) بودم.
🔥عملیات شروع شد. یک دسته احتیاط ماند و سهدسته حرکت کرد به جلو. من با آقا سید بودم. من جدا شدم و با بچههای احتیاط رفتیم جلو. به ۵۰متری دشمن رسیدیم اما آنقدر آتش دشمن سنگین بود که ... !
#ادامه_دارد...
🌐 @Iran_Iran
🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran
💠#جانبازان_مدافع_حرم
🟤سید حسن حسینی
🔷اولین جانباز قطعنخاعی مدافعحرم
💿قسمت دوم
☄به ۵۰متری دشمن رسیدیم اما آنقدر آتش دشمن سنگین بود که بچهها نتوانستند بکشند جلو. تروریستها روی تپه بودند و ما پایین بودیم و به ما مسلط بودند.
🧐دیدم صلاح نیست که برویم جلو؛ چون اگر جلو میرفتیم، قطعاً بچهها به شهادت میرسیدند و یا مجروح میشدند. گفتیم برگردیم.
🔫دیدم نیروهای دیگر کشیدند عقب و پشت یک خاکریزی موضع گرفتند. به بچهها که رسیدم، دیدم آقا سید مهدی موسوی از ناحیه سر مورد اصابت گلوله تکتیراندازها قرار گرفته است.
❤️🔥از یکی از بچهها درباره سید پرسیدم و گفتم:«سهراب چه شده است؟» سهراب گفت:«با دوربین اهداف دشمن را نگاه میکرد که از کجا شلیک میشود که ناگهان تک تیرانداز با گلوله به سرش زد.»
🕊نفسهای آخر سید بود. با بچهها کمک کردیم و او را به عقب فرستادیم تا بلکه امیدی به ماندنش باشد اما قسمتش آنجا شهادت بود.
🚜در آنجا گفتیم باقی عملیات را با تانک جلو ببریم، به صورتی که یک حرکت پیاده و تانک انجام شود. بچهها را بسیج کردیم پشت تانکها بروند اما جلوتر متوقف شدند و ... !
#ادامه_دارد...
🌐 @Iran_Iran
🇮🇷
💠#جانبازان_مدافع_حرم
🟤سید حسن حسینی
🔷اولین جانباز قطعنخاعی مدافعحرم
💿قسمت سوم
🔥اما جلوتر متوقف شدند و نتوانستند جلو بروند. بچههای ما زیر آتش دشمن قرار گرفتند. آنجا بود که چند نفر از بچهها که همراه من بودند، همه گلوله خوردند.
😥من هم از ناحیه پشت احساس سوزش کردم و افتادم. نگاه کردم دیدم از نیمتنه به پایین بدنم، قابل حرکتدادن نیست. بدنم بیحس شده بود.
🩸بچههای دیگر هم هر کسی دستش، پایش یا شکمش گلوله خورده بود. سهراب آمد پیش من و صحبت کردیم. سهراب گفت: «من میخواهم بکشم عقب»!
✋گفتم: «سهراب الان وقتش نیست.» به سهراب گفتم:«اگر اینجا بمانی مورد اصابت گلوله قرار میگیری و زخمی میشوی.»
🕹همان موقع دیدم یکی از تانکهای خودی دندهعقب گرفت و داشت میآمد سمت من. خدمهی تانک هم معمولا جلویش را میبیند و عقب را نمیبیند.
🤕دیدم اگر جابجا نشوم، احتمال دارد بروم زیر تانک؛ از طرفی بیحس بودم و نمیتوانستم تکان بخورم. رفیقم سهراب، کمک کرد به پهلو شدم و تانک از کنار ما رد شد و رفت و به خیر گذشت. چند لحظه بعد یک تانک دیگر دندهعقب گرفت و ... !
#ادامه_دارد...
🌐 @Iran_Iran
🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran
💠#جانبازان_مدافع_حرم
🟤سید حسن حسینی
🔷اولین جانباز قطعنخاعی مدافعحرم
💿قسمت چهارم(پایانی)
🩸تانکهایمان داشتند عقب میکشیدند. دیدم سهراب از پشت من را صدا میکرد. نگاه کردم دستش تیر خورده بود. به او گفته بودم آنجا نماند، آخر سر، خودش هم تیر خورد.
⛓آن لحظه دیدم مرا صدا میکند و تانک را نشان میدهد. دیدم یک تانک به سمت عقب میآید. این دفعه تانک کامل میآمد روی من، ولی شنیهای تانک اینطرف و آن طرف قرار میگرفت و من وسط زیر تانک قرار میگرفتم.
👴🏻به سهراب گفتم: «نگران نباش میآید و رد میشود.» تانک از روی من رد شد. خلاصه یک مقدار در آن حال و هوا مانده بودم تا اینکه یک پیرمرد بسیجی سوری خودش را به من رساند.
😇نگرانش بودم. گفتم الان بنده خدا آمده به من کمک کند خودش هم تیر میخورد. اما خواست خدا او بدون اینکه تیر بخورد، مرا عقب کشید؛
🏩نیممتر نیممتر بدنم را میکشید تا اینکه مرا به پشت خاکریز رساند و آنجا بچهها کمک کردند و ما را به بیمارستان انتقال دادند.
💐سلامتی جانبازان اسلام صلوات
☘اَللهُمَّصَلِّعَلَىمُحمَّـدٍوآلمُحَمَّد☘
🌐 @Iran_Iran
🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran
💠#جانبازان_مدافع_حرم
🟤مسعود محمدی
🔷فرستادم بهشت
💿قسمت اول
😢همیشه میگویند بیچاره آنکه حرم ندیده و بیچارهتر آنکه یکبار حرم بیبی زینب و رقیه علیهماالسلام را دیده است.
🪖من یکبار حرم بیبی و خرابه شام را زیارت کرده بودم و آرزو و دعایم این بود که به حرم بروم و افتخار مدافعبودن را داشته باشم.
🇸🇾خیلی دست و پا زدم برای رفتن و سال۱۳۹۴ از آذر تا بهمنماه را در سوریه بودم. تمام حرفها و ذکرهای من حرم شده بود.
💔اگر یک روز فرشتهها بگویند از خدا چه میخواهی؟ لبهایم را باز میکنم و به خواهش و دعا میگویم:«حرم...حرم... حرم....»
🤲خلاصه با التماس از بیبی زینب کبری و سهساله امام حسین خواستم که مدافع حرم بشوم.
🕌شهریور همانسال با مادرم به حرم امام رضا علیهالسلام مشرّف شدیم. همانجا از مادرم قول گرفتم که دیگر از من دل ببرد و راضی باشد که بروم و شهید بشوم. مادرم هم قبول کرد.
🥲طولی نکشید که در ماه محرم، دوم آبان سال۱۳۹۵ مجدداً اعزام شدم. همیشه و شاید هر شب به گلزار شهدا میرفتم و آرزو داشتم که شهید شوم ولی قبل از مجروحیّتم و زمانی که در سوریه بودم، ... !
#ادامه_دارد...
🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran
💠#جانبازان_مدافع_حرم
🟤مسعود محمدی
🔷فرستادم بهشت
💿قسمت دوم
🙏قبل از مجروحیّتم و زمانی که در سوریه بودم، در سحرگاهی از خدا خواستم که اگر مرا شهید نمیکند، لااقل جانبازم کند!(همان لحظات هم فیلمِ «از پاریس تا پاریس» از تلویزیون پخش میشد)
🏅گفتم ای کاش من جای این یا مثل این جانباز بودم. صبح همان سحر هم جانباز شدم ولی آرزوی من، کسب مدال افتخارآمیز شهادت است؛ چون پایان مأموریت بسیجی شهادت است.
🔥ماجرای جانبازی: برای انجام مأموریتی به سمت گروه تکفیری داعش رفتیم. پس از انجام مأموریت در راه برگشت، برای انجام مأموریت دیگری از موتورسیکلت پیاده شدم.
💣زمین را کمی بررسی کردم و تغییراتی در سطح زمین مشاهده نکردم. ادامه مسیر را که آغاز کردم، ناگهان مین زیر پایم منفجر شد.
😢در آن لحظات فقط ذکر "یا الله" و "یا زهرا" بود که بر زبانم جاری میشد. تا به خودم آمدم، دیدم که پای راستم نیست.
👀اطراف را نگاه کردم، اما چیزی جز تکّههای ریز و از هم پاشیده شده که بین لباسهای پاره پارهام بود، ندیدم.
☄درد بسیار شدیدی را تحمل میکردم و پای چپم نیز پُر از ترکش شده بود. دستهایم سوخته بودند و ... !
#ادامه_دارد...
🌐 @Iran_Iran
💠#جانبازان_مدافع_حرم
🟤مسعود محمدی
🔷فرستادم بهشت
💿قسمت سوم
👋🏾دستهایم سوخته بودند. حدود ۲/۵کیلومتر با نیروهای خودی و ۲/۵کیلومتر با نیروهای دشمن فاصله داشتم و تنها میان تپهها افتاده بودم.
🩸سریعاً خونریزی خود را کنترل کردم و با شالی که مادرم داده بود و همیشه دور گردنم بود، پایم را بستم.
💐دردِ غیر قابل تحملی بود. لحظاتی به فکر فرو رفتم و با خود نجوا کردم. حضرت زینب و حضرت رقیه نیز در شام زجر کشیدند؛ این پای من هم فدای بیبیهای دمشق!
🕋نایِ راهرفتن نداشتم. هر لحظه بر من ساعتها میگذشت. امیدی به زندهماندن نداشتم؛ شهادتینام را گفتم؛«اَشهَدُ اَن لا اِله اِلّا الله وَ اَشهَدُ اَنَّ مُحمَّداً رَسولُالله...»
❤️🔥در همین احوالات بودم که دیدم دو نفر به سمت من میآیند. آن دو نفر مرا کول کردند و به مقر خودی برگرداندند. کسی که مرا برگرداند، جانباز مدافعحرم حاج حسین یوحنا بود.
🏩زمانی که در بیمارستان بستری بودم، حاجقاسم سلیمانی خیلی سرزده به آنجا آمدند و ما اصلاً خبر نداشتیم. حاجی وقتی بالای سرم آمدند، صورتم را بوسیدند و گفتند پایت کجاست؟، گفتم: «فرستادم بهشت» و ...!
#ادامه_دارد...
🌐 @Iran_Iran
💠#جانبازان_مدافع_حرم
🟤مسعود محمدی
🔷فرستادم بهشت
💿قسمت چهارم(پایانی)
🌷حاجی گفتند پایت کجاست؟، گفتم: «فرستادم بهشت»! سردار دستش را روی شانهام گذاشت و گفت یک کتاب نوشته شده با عنوان «پایی که جا ماند»؛ تو هم پایت را فرستادی؛ پایی که فرستادی بهشت.
🗣بعدها یکی از رزمندگان جبهه مقاومت به من گفت یکبار حاجقاسم را دیدم و به ایشان گفتم یکی از دوستانم سال۱۳۹۵ در سوریه پایش قطع شده بود و شما ایشان را در بیمارستان بقیةالله(عج) عیادت کردید.
🧖🏻این جمله را که گفتم، حاج قاسم یادش آمد. بعد گفتم آن بندهخدا چند وقت پیش نامزد کرده و به زودی ازدواج میکند.
💙حاج قاسم در جوابم گفت که یک انگشتر به او هدیه میدهم. منم گفتم نه حاجی! یک متن یادگاری برایش بنویس تا به دستش برسانم!
🔖یک دفتر شناسایی داشتم که یک برگ از آن را جدا کردم و به او دادم تا برایش یادگاری بنویسد؛ حاجی متن یادگاری را اینگونه نوشت:
✍«بسمه تعالی! دست مبارک مسعود عزیز را میبوسم؛ خصوصاً پایی که قبل از خود به بهشت فرستادی. عروسی مبارکتان مبارک باد! برادرت، قاسم سلیمانی»
💐سلامتی جانبازان اسلام صلوات
☘اَللهُمَّصَلِّعَلَىمُحمَّدوَآلمُحمَّد☘
🌐 @Iran_Iran
💠#جانبازان_مدافع_حرم
🟤حبیب الله عبداللهی
🔷تنها جامانده انفجار بزرگ
💿قسمت اول
🥀تروریستهای تکفیری داعش با موشک تویوتا را میزنند. یک انفجار بزرگ؛ تعداد زیادی شهید پاکستانی، عراقی و ایرانی و یک مجروح که تنها بازمانده این انفجار است.
🗓جانبازی ک تقویم خاطراتش روی ۲۱دی سال۱۳۹۴ و ساعتی به وقت انفجار، تنظیم شده است. ساعتی که او را از همرزمان شهیدش جدا کرد و باعث شهادت دوست صمیمیاش محمد اینانلو شد.
🏩پنج جراحی در حلب سوریه و دو جراحی در تهران، پیوند عضله و روزها و هفتههایی که طول کشید تا بتواند روی پایش راه برود. چشم، پا، دست، گوش و... درگیر مجروحیت شد و یک دنیا تغییر برایش ماند.
🔥ماجرای جانبازی: شرایط خیلی سخت بود. یک شرایط جنگی به تمام معنا بود. یکلحظه آتش دشمن قطع نمیشد.
🔫محمد اینانلو هم بهواسطهی اینکه تیربارچی بود، باید دائما جای خود را عوض میکرد و موضعش را تغییر میداد تا موضعش لو نرود.
🩸آتش دهانه تیربار، محل تیربارچی را لو داد. در این جابجایی، تکتیرانداز تکفیری محمد اینانلو را زد. هفت یا هشتمتری با هم فاصله داشتیم. طبق قاعده جنگی، کسی نباید ... !
#ادامه_دارد...
🌐 @Iran_Iran
💠#جانبازان_مدافع_حرم
🟤حبیب الله عبداللهی
🔷تنها جامانده انفجار بزرگ
💿قسمت دوم
⛑طبق قاعده جنگی کسی نباید بالای سر کسی که تیر خورده است، برود. تروریستها روشی دارند که فرد را از کمر به پایین مجروح میکنند؛
🥷بعد او را طعمه قرار میدهند و افراد دیگری را که برای کمک به او میآیند، مورد هدف قرار دهند. یعنی ممکن است گاهی برای یک نفر، ۴نفر تلفات بدهیم.
✋قاعده بر این بود که کسی نرود؛ چون به ما در آموزشها گفتند که حتی اگر برادرت مجروح شد، نباید بالای سر او برَوی.
❤️🩹حرفشان که تمام شد، من بلند بلند گفتم:«اما اگر محمد اینانلو مجروح شد، من میروم». وقتی من این حرف را میزدم، همه میخندیدند، اما بعدا این اتفاق واقعاً افتاد.
😡وقتی محمد مجروح شد و من دویدم و بالای سر او رفتم، خیلیها به من خُرده گرفتند و اعتراض کردند و گفتند بنشین و نرو!
☄من رسیدم بالای سرش و بعد او را از جیب خشابش گرفتم و کشیدمش به عقب و کنار تخته سنگی گذاشتم.
⏰حدود نیم ساعت یا ۴۰دقیقه معطل شدیم تا ماشین بیاید و بتوانیم به عقب برویم. در این مدت هم تکتیرانداز ... !
#ادامه_دارد...
🌐 @Iran_Iran
🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran
💠#جانبازان_مدافع_حرم
🟤حبیب الله عبداللهی
🔷تنها جامانده انفجار بزرگ
💿قسمت سوم
🧨در این مدت هم تکتیرانداز تکفیری دقیق محل ما را مورد هدف قرار میداد و میزد ولی خداروشکر به ما اصابت نمیکرد.
🔥۴۰دقیقه آتش کامل و بدون وقفه داشتیم. با اینکه دشمن آتش میریخت، دو نفر از دوستان آمدند پیش ما. خود محمد خیلی اصرار داشت که کسی نایستد و همه برویم.
😢من میگفتم: «تو چیزیت نشده! فقط تیر خوردی، میبَریمت.» ماشین نمیتوانست آنجا بایستد. چون تکتیراندار یکی از رانندهها را شهید کرد.
🛻ماشین را جابجا کردند و بُردند ۶۰ یا ۷۰متر پایینتر. به هر مشقّتی که بود، محمد را سوار برانکارد کردیم. من سر برانکارد را گرفتم.
🦶🏾تیربار دشمن تیر میزد و من همینطور که میدویدم، یک تیر به پای چپم خورد. خورده بود روی پای من اما من متوجه نشدم.
🌺فقط یک لحظه پایم سوخت. آن لحظه فکر کردم یک خار به پایم فرو رفته است. برانکارد را گذاشتیم عقب تویوتا در قسمت بار.
😳وقتی خواستم سوار ماشین شوم و نشستم توی ماشین، دیدم پای چپم بالا نمیآید! وقتی خم شدم و خواستم ببینم که ... !
#ادامه_دارد...
🌐 @Iran_Iran
🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran
💠#جانبازان_مدافع_حرم
🟤حبیب الله عبداللهی
🔷تنها جامانده انفجار بزرگ
💿قسمت چهارم(پایانی)
🚀وقتی خم شدم و خواستم ببینم پایم چه شده که بالا نمیآید، موشک به ماشین اصابت کرد و موجب شهادت بسیاری از بچهها شد.
😭فقط من بودم که از آن جمع زنده ماندم متاسفانه. چندتا از بچههای عراقی، پاکستانی و ایرانی شهید شدند. مرتضی کریمی، محمد اینانلو و مصطفی چگینی آنجا شهید شدند.
💥به دلیل اصابت موشک، موج موشک و برخورد ترکشهایی که در اثر اصابت به ماشین پخش شده بود، تمام پشت پای راست من ریخته بود. بعد پیوند عضله کردند.
✂️چهار یا پنج جراحی در حلب انجام دادند و بعد مرا به ایران فرستادند و یکی دو جراحی هم اینجا انجام شد. چشم و پا و دست و گوش و... درگیر مجروحیت شد و یک دنیا تغییر برایم ماند.
💚چندوقت بعد که در حرم حضرت عباس علیهالسلام بودم، آنجا به حضرت عباس گفتم:«آقا! کاش بیشتر میخریدید و به جای یک انگشت، یک دست را میبُردید».
💐سلامتی جانبازان اسلام صلوات
☘اَللهُمَّصَلِّعَلَىمُحمَّدوَآلمُحمَّد☘
🌐 @Iran_Iran
🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran