eitaa logo
🌹ڪانال مدافعان حرم🌹
6.5هزار دنبال‌کننده
30.8هزار عکس
29.7هزار ویدیو
301 فایل
صفایی ندارد ارسطو شدن خوشا پر کشیدن پرستو شدن 📞ارتباط با خادم کانال 👇👇 @diyareasheghi
مشاهده در ایتا
دانلود
💟 🔵شهید مدافع‌حرم 🎙راوے: همسر شهید 💜کميل دائماً به من هدیه می‌داد. بدون هیچ مناسبتی برای من گل می‌خرید. یکی از بهترین هدیه‌هایی که از کمیل گرفتم، گل رزِ صورتی‌رنگی بود که خودش با کاغذرنگی تزئین کرده بود و خیلی هم باسلیقه این کار را انجام داده بود. بعضی اوقات هم به من دست‌نوشته‌هایش را هدیه می‌داد، با شعرهایی از حافظ که با خطّ خودش می‌نوشت. 💙اخلاق خوبی که کمیل داشت، این بود که در بین احادیث و روایات می‌گشت و آنهایی را که مربوط به «نوع برخورد با همسر» بود، انتخاب می‌کرد و سعی‌اش این بود که طبق همان‌ها هم رفتار کند. او همیشه به دنبال لذّت‌های حلال بود؛ همین کارهایش مرا بیشتر از همیشه عاشقش می‌کرد. 🌐 @Iran_Iran 🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran
💟 🌕شهید مدافع‌حرم 🎙راوے: همسر شهید 💜فاطمه دو یا سه سالش بود که آقاجواد برایش پارچه سفید گل‌دار خرید. گفت: «خانم این چادر را برای دخترمان بدوز. بگذار به‌مرور با چادر سر کردن آشنا شود.» 🌻از آن به بعد هر وقت پدر و دختر می‌خواستند از خانه بیرون بروند، آقا جواد می‌گفت: «نمی‌خواهی بابا را خوشحال کنی؟» بعد فاطمه می‌دوید و چادر سر می‌کرد و می‌دوید جلوی بابا و می‌گفت «بابا خوشگل شدم؟» باباش قربان‌صدقه‌اش می‌رفت که خوشگل بودی، خوشگل‌تر شدی عزیزم. فاطمه ذوق می‌کرد. 💜یک روز چادرش را شُسته بودم و آماده نبود. گفتم: «امروز بدون چادر برو.» فاطمه نگران شد. گفت: «بابا ناراحت می‌شود.» بالاخره هم آقاجواد صبر کرد تا چادر خشک شود و بعد بروند بیرون.‌ 🌻وقتی آقا جواد نماز می‌خواند، دخترم پشت سر بابایش سجّاده پهن می‌کرد و همان چادر را سَر می‌کرد و به بابایش اقتدا می‌کرد و هر کاری بابایش می‌کرد، او هم انجام می‌داد. 🌐 @Iran_Iran 🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran
‍‍‍‍‍🌸🌼🌺🌼🌸🌺🌼🌸 🌸🌼🌺🌼🌸 🌸🌼🌺 🌸 💟 🌕شهید مدافع‌حرم 📀راوے: همسر شهید 💜ما در سال۱۳۸۶ ازدواج و ۸سال زندگی کردیم. بعضی آقایان وقتی وارد خانه می‌شوند و محیط خانه را نامرتّب می‌بینند یا متوجه می‌شوند که غذا آماده نیست، اعتراض می‌کنند. مواقعی بود که من به خاطر موقعیّت کاری یا بچه‌‌داری نمی‌توانستم غذا آماده کنم یا خانه را مرتب کنم. 🌻وقتی مصطفی وارد می‌شد‌، از او عذرخواهی می‌کردم. مصطفی از ته قلبش ناراحت می‌شد و می‌گفت:« تو وظیفه‌‌ای نداری که برای من غذا درست کنی! تو وظیفه‌‌ای نداری که خانه را مرتب کنی! این وظیفه من است و حتما من اینجا کم‌کاری کرده‌ام.» 💜بعد با خنده به او می‌گفتم:«پس من چه‌کاره هستم و وظیفه من چیست؟» مصطفی هم پاسخ می‌داد:«وظیفه‌ی تو فقط تربیت بچه‌‌هاست. بقیه کارهای خانه وظیفه من است. اگر خودم بتوانم، کارهای خانه را انجام می‌دهم و اگر نتوانستم، باید با کسی هماهنگ کنم که این کارها را برای تو انجام دهد.» 🌻زندگی با مصطفی خیلی خیلی شیرین بود. مصطفای من خیلی عاطفی بود! خوشبختی‌‌ای که من چشیدم، در یک یا دو زمینه نیست. شاید برخی فکر کنند کسانی که مذهبی و حزب‌‌اللّهی هستند، آدمهای خشکی در خانه‌‌شان هستند ولی مصطفای من خیلی عاطفی بود. 💜کوچکترین تغییر و تحوّلاتی را که در خانه و ظاهر خانه اتفاق می‌‌افتاد، خیلی سریع ابراز می‌کرد که مثلا چیزی در خانه عوض شده است. خیلی زیبا می‌توانست محبتش را ابراز کند. زمانی به او اعتراض می‌کردم تا درباره‌ی این مبلغی که در خانه گذاشته است، بپرسد که چه شد و کجا خرج شد، اما مصطفی می‌گفت «فرقی نمی‌کند که او خرج کند یا من خرج کنم.» 🌻هیچ وقت در هیچ موردی بازخواستم نمی‌کرد و سوال و جواب نداشتیم. اینکه مثلا بپرسد "کجا رفتی؟ چه‌کار کردی؟ پول را برای چه خرج کردی؟" وجود نداشت. در واقع بین ما یک حالت اعتماد کامل وجود داشت. 🌐 @Iran_Iran 🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran
💟 🌕شهید مدافع‌حرم 🎙راوے: همسر شهید 🌻رفتار مهدی در خانه خیلی خوب بود. بعد صرف غذا دست مرا می‌بوسید و پسرم امیرمحمد را هم تشویق می‌کرد که این کار را انجام دهد که این عمل بابت قدردانی از من بابت خانه‌داری و تربیت فرزند بود. 🌻رابطه‌ی عاطفی خاصی با فرزندانش داشت. هنگام نمازخواندن، از رکعت اول تا آخر، امیرمحمد روی شانه‌ی پدرش آویزان می‌شد. مهدی در جواب این رفتار به من می‌گفت «دوست دارم بچه‌ام به نماز و تأثیری که در اخلاق می‌گذارد، پی ببَرد و نسبت به نمازگزار حُسن‌ظن داشته باشد.» 🌐 @Iran_Iran 🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran
💟 🌕شهید مدافع‌حرم 🎙راوے: همسر شهید 💜حسن خیلی بچه دوست داشت. قبل از به‌دنیا آمدنِ فرزند اولم نامش را گذاشت «علی‌اکبر». هنوز دو ماهش نشده بود که می‌گفت:«ببرمش هیئت؟!». هرجا می‌رفتیم، مسافرت یا مهمانی علی‌اکبر را خودش می‌آورد و کمک‌حالم بود. وقت تولد بچه‌های دیگر هم همین‌طور بود. ⭐️هر زمان که خانه بود، کار‌های بچه‌ها را انجام می‌داد و وقتی که من مشغول بچه‌ها بودم، خودش غذا درست می‌کرد. دوست داشت پسر‌ها شجاع و مردانه بار بیایند. با این همه علاقه‌ای که به علی‌اکبر داشت، وقتی مهدیه به دنیا آمد، خیلی به او ابراز محبت می‌کرد. نوع تربیتش فرق داشت، لطیف و مهربان. 💜به مهدیه می‌گفت «ملکه!». مهدیه هم خیلی بابایی بود. شب‌ها در آغوش پدر آرام می‌گرفت و می‌خوابید. من در دورانی که حسن‌آقا بود، کار‌های هنری انجام می‌دادم، با روحیه نظامی که داشت با ظرافت کار‌های من را نگاه می‌کرد و تشویقم می‌کرد. دوست داشت سرم گرم باشد که وقتی مأموریت می‌رود، حوصله‌ام سر نرود. ✨هدیه به روح مطهر شهید صلوات 💐اَللهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَى‌مُحمَّـدٍوآل‌مُحَمَّد💐 🌐 @Iran_Iran 🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran
💟 🌕شهید مدافع‌حرم 🎙راوے: همسر شهید 💜فاطمه دو یا سه سالش بود که آقاجواد برایش پارچه سفید گل‌دار خرید. گفت: «خانم این چادر را برای دخترمان بدوز. بگذار به‌مرور با چادر سر کردن آشنا شود.» 🌻از آن به بعد هر وقت پدر و دختر می‌خواستند از خانه بیرون بروند، آقا جواد می‌گفت: «نمی‌خواهی بابا را خوشحال کنی؟» بعد فاطمه می‌دوید و چادر سر می‌کرد و می‌دوید جلوی بابا و می‌گفت «بابا خوشگل شدم؟» باباش قربان‌صدقه‌اش می‌رفت که خوشگل بودی، خوشگل‌تر شدی عزیزم. فاطمه ذوق می‌کرد. 💜یک روز چادرش را شُسته بودم و آماده نبود. گفتم: «امروز بدون چادر برو.» فاطمه نگران شد. گفت: «بابا ناراحت می‌شود.» بالاخره هم آقاجواد صبر کرد تا چادر خشک شود و بعد بروند بیرون.‌ 🌻وقتی آقا جواد نماز می‌خواند، دخترم پشت سر بابایش سجّاده پهن می‌کرد و همان چادر را سَر می‌کرد و به بابایش اقتدا می‌کرد و هر کاری بابایش می‌کرد، او هم انجام می‌داد. 🌐 @Iran_Iran 🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran
💟 💠شهید مدافع‌حرم تربیت بچه‌ها برای حیدر👨‍👧‍👧 خیلــــی مهــــم بــــــــود و خودش از هر فرصتی⏳ استفاده می‌کــــرد و ثنا را با ائمه و قرآن آشنا می‌کرد به من هم سفارش می‌کرد🧏‍♂ که هرروز🗓 ضمن اینکــــه من خودم قرآن می‌خوانم به ثنا هم یاد بدهم👩‍🎓 و دوســــت داشت ثنا با قــــرآن اُنس بگیــــرد📖💞 📀راوے: همسر شهید 🌸 🌸🌼🌺 🌸🌼🌺🌼🌸 🌸🌼🌺🌼🌸🌺🌼🌸 🌐 @Iran_Iran 🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran
💟 🟡شهید مدافع‌حرم 💜همسر شهید نقل می‌کنند: محمود خیلی مهربان و باگذشت بود؛ زمانیکه ایشان در منزل بود، در کارها به من کمک می‌کرد؛ نقطه قوت اخلاقی ایشان، احترام خاصّی بود که به پدر و مادر و کلیه اعضای خانواده می‌گذاشتند و این را من در کمتر کسی می‌دیدم؛ این خصوصیت ایشان در من تاثیرگذار بود‌. 💛مردم‌داری محمود زبانزد اقوام و فامیل بود. صله‌رحم و رفت‌وآمد با اقوام را هیچ وقت قطع نمی‌کرد؛ حتی با اقوامی که از لحاظ تفکر و اعتقادی با ایشان هم‌عقیده نبودند، این عامل، مانعِ رفتن به منزل ایشان نمی‌شد. 🌸 🌸🌼🌺 🌸🌼🌺🌼🌸 🌸🌼🌺🌼🌸🌺🌼🌸 🌐 @Iran_Iran 🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran
💟 🌕شهید مدافع‌حرم محمدحسین حمزه ☔️همسر شهید نقل می‌کند: نامزدی ما، چهارماه دوست‌داشتنی بود! تماس می‌گرفتم و با حالت دلتنگی می‌پرسیدم آخر هفته تهران می‌آیی؟ محمدحسین می‌گفت: باید ببینم چه می‌شود! چندثانیه بعد، آیفون به صدا درمی‌آمد و ایشون پشت در ایستاده بود! ☔️یادم هست یکبار دیگر میخواستم برای خرید به بیرون بروم. پول نداشتم. خجالت می‌کشیدم از پدر و مادرم پول بخواهم. مشغول ورق‌زدن کتابم بودم که دیدم ۳۰هزارتومن پول لای آن است! از پدر و مادرم سوال کردم که آنها پول برایم گذاشته‌اند؟ گفتند نه! مامانم گفت احتمالا کار محمدحسین‌آقاست. بعد از خرید، هرچه تماس گرفتم و از او پرسیدم، طفره می‌رفت و می‌گفت: نمیدونم! من؟ من پول بگذارم؟ 🌐 @Iran_Iran 🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran
💟 🔴شهید مدافع‌حرم 🎙راوے: همسر شهید 🎈علی همیشه می‌گفت: «سعی کنیم محیطی فراهم کنیم که بچه در اون به آرامش برسه. مثلا بلند صحبت نکنیم یا مشکلات رو جلوی اون مطرح نکنیم.» به بچّه شخصیت می‌داد و بهش احترام می‌گذاشت. سعی می‌کرد بهش انرژی مثبت بده و سرکوبش نکنه و همیشه تشویقش می‌کرد و با احترام با بچه رفتار می‌کرد. 🎈علی‌آقا مسائل رو برای دخترم توضیح می‌داد و روشنش می‌کرد. به مراسم مذهبی می‌بُردیمش. از کوچیکی گمونم چهار سالگیش مادرم براش چادر دوخت و سرش می‌کردم. علی خیلی خوشش میومد. دست زینب رو می‌گرفت و بیرون می‌بُرد. می‌گفت «دختر باید از بچّگی با حُجب و حیا بار بیاد.» 🌸 🌸🌼🌺 🌸🌼🌺🌼🌸 🌸🌼🌺🌼🌸🌺🌼🌸 🌐 @Iran_Iran 🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran
💟 🌕شهید مدافع‌حرم 📀راوے: همسر شهید 💜اقا میثم می‌گفت: «دوست دارم معلومات بچه من بالا باشد. ما مسلمانها وقتی به دنیا می‌آییم، امام حسین علیه‌السلام را راحت و همین جوری قبول داریم ولی در دوره جدید، بچه‌ها مفاهیم را اینطور قبول نمی‌کنند و باید با دلیل برایشان توضیح دهیم. 💛دوست دارم با علت و دلیل به فرزندم بگویم خدا و امام حسین چگونه‌اند. دوست دارم دخترم کتابخوان شود و کتابخوانش می‌کنم و از این طریق به او یاد می‌دهم که خدا را بشناسد. دوست ندارم زیاد تلویزیون نگاه کند. گاهی هم به شوخی به من می‌گفت: «اگر بچه‌ی ما تلویزیونی شود، من ازت راضی نیستم.» 💜دخترمان، حلما، ۱۷روز بعد از شهادت پدرش به دنیا آمد. میثم خیلی مشتاقِ دیدنِ بچه بود ولی عشقش به حضرت زینب علیهاالسلام بیشتر بود. اگر بیشتر نبود، اول صبر می‌کرد بچه‌اش به دنیا می‌آمد و بعد می‌رفت اما دیگر هیچ‌چیز نمی‌توانست جلوی او را بگیرد. 🌸 🌸🌼🌺 🌸🌼🌺🌼🌸 🌸🌼🌺🌼🌸🌺🌼🌸
💟 🔴شهید مدافع‌حرم 🎙راوے: همسر شهید 🎈علی همیشه می‌گفت: «سعی کنیم محیطی فراهم کنیم که بچه در اون به آرامش برسه. مثلا بلند صحبت نکنیم یا مشکلات رو جلوی اون مطرح نکنیم.» به بچّه شخصیت می‌داد و بهش احترام می‌گذاشت. سعی می‌کرد بهش انرژی مثبت بده و سرکوبش نکنه و همیشه تشویقش می‌کرد و با احترام با بچه رفتار می‌کرد. 🎈علی‌آقا مسائل رو برای دخترم توضیح می‌داد و روشنش می‌کرد. به مراسم مذهبی می‌بُردیمش. از کوچیکی گمونم چهار سالگیش مادرم براش چادر دوخت و سرش می‌کردم. علی خیلی خوشش میومد. دست زینب رو می‌گرفت و بیرون می‌بُرد. می‌گفت «دختر باید از بچّگی با حُجب و حیا بار بیاد.» 🌸 🌸🌼🌺 🌸🌼🌺🌼🌸 🌸🌼🌺🌼🌸🌺🌼🌸 🌐 @Iran_Iran 🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran