#رمان #مدافع_عشق
#قسمت_75
هوالعشــــــق
زل میزنی به چشمهایم...دلم میلرزد!
_دلم برات تنگ شده بود ریحان...
دستت را با دو دستم محکم فشار میدهم میخواهم بهتر لمس پر مهرت را احساس کنم. ریز میخندم
_جونم؟دلم برای خنده های قشنگت تنگ شده بود دستت را سریع میبوسم!!
_ا؟؟چرا اینجوری کردی!!؟؟
کنارت می ایستم و در حالی که تو دستت راروی شانه ام میگذاری، جواب میدهم:
_چون دلم برای دستات تنگ شده بود...
لی لی کنان باهم داخل میرویم و من پشت سرمان دررا میبندم.کمک میکنم روی تخت بشینی...
چهره ات لحظه ی نشستن جمع میشودو لبت را روی هم فشار میدهی
کنارت میشینم و مچ دستت را میگیرم
_درد داری؟؟
_اوهوم...پام!!
نگران به پایت نگاه میکنم.تاریکی اجازه نمیدهد تاخوب ببینم!!
_چی شده؟...
_چیزی نیست...از خودت بگو!!
💞 💞
_نه! بگو چی شده؟...
پوزخندی میزنی
_همه شهید شدن!!...من...
دستت را روی زانوی همان پای آسیب دیده میگذاری
_فکر کنم دیگه این پا،برام پا نشه!
چشمهایم گرد میشود
_یعنی چی؟...
_هیچی!!!....برای همین میگم نپرس!
نزدیک تر می آیم...
_یعنی ممکنه...؟
_آره...ممکنه قطعش کنن!...هرچی خیره حالا!
مبهوت خونسردی ات،لجم میگیرد و اخم میکنم
_یعنی چی هر چی خیره!!! مو نیس کوتاه کنی درآدا...پاعه!
_قربون خانوم برم! شما حالا حرص نخور...
وقت قهر کردن نیس بایدهر لحظه رو با جون بخرم!!
سرم را کج میکنم
_برای همین دیر امدید؟آقاسجاد پرسید همه خوابن...بعد گفت بیام درو باز کنم!
_آره! نمیخواست خیلی هول کنن با دیدن من!...منتظریم آفتاب بزنه بریم بیمارستان!
_خب بیمارستان شبانه روزیه که!
_آره!!ولی سجاد جدن خسته است!
خودمم حالشو نداره...
اینا بهونس...چون اصلش اینکه دیگه پامو نمیخوام!! خشک شده...
💞 💞
تصورش برایم سخت است! تو با عصاراه بروی؟؟...با حالی گرفته به پایت خیره میشوم...که ضربه ای آرام به دستم میزنی
_اووو حالا نرو تو فکر!!...
تلخ لبخند میزنم
_باورم نمیشه که برگشتی...
_آره!!...
چشمهایت پر از بغض میشود
_خودمم باورم نمیشه! فکر میکردم دیگه بر نمیگردم...اما انتخاب شده نبودم!!
دستت را محکم میگیرم
_انتخاب شدی که تکیه گاه من باشی...
_تکیه گاه تو بودن که خودش عالمیه!!
میخندی...
لبهای ترک خورده میان ریش خسته ات که در هر حالی بوی عطرمیدهد!!
_بخند!!
میخندی...
_بیشتربخند!
صدایت را بم و آرام میکنی
_دوستم داشته باش!
_دارم!
_بیشتر داشته باش!!
_بیشتر دارم!
بیشتر میخندی!!!!
_مریضتم علی!!!
تبسمت به شیرینی شکلات عقدمان میشود!
بیمار خـــنده های توام بیشتر بخند
ادامہ دارد...
نویسنده این متن:
#میم_سادات_هاشمے
🌐 @Iran_Iran
🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran