eitaa logo
🌹ڪانال مدافعان حرم🌹
6.5هزار دنبال‌کننده
30.5هزار عکس
29.3هزار ویدیو
294 فایل
صفایی ندارد ارسطو شدن خوشا پر کشیدن پرستو شدن 📞ارتباط با خادم کانال 👇👇 @diyareasheghi
مشاهده در ایتا
دانلود
ای تا پرواز 8⃣1⃣ هادی حاجی زمانی ⭕️ اصلا رفتارشان خشونت آمیز نبود. پس از صحبت با هم مرا به جداره روبروی نهر منتقل کردند و در پناه تنه درخت نخلی که شکسته بود و در نهر افتاده بود قرار دادند. هر چند با این کار آنها من تقریبا از ترکش خوردن در امان بودم ولی حالا من درست روبروی جاده خاکی قرار گرفته بودم و کلیه ترددهای روی جاده را می دیدم و این برایم خطرناک بود زیرا در دید مستقیم تمام عراقی هایی بودم که برای رسیدن به خط اول باید از این مسیر می گذشتند. 🌺🌺 بناچار چشمانم را بستم و سعی کردم خودم را مثل پیکر شهدا بی تحرک نشان دهم. عراقی ها وقتی سن و سالم را می دیدند یا تعجب می کردند و یا ترحم. به من می گفتنخطیه "لات کتله" آخه بچه زدن نداره? کم کم شدت اصابت گلوله های سلاح های منحنی زن ایران زیاد شده بود. در همین اثناء انفجار مهیبی در نزدیکی من صورت گرفت. صدای انفجار و دود و ترکش های عبوری از کنارم رد می شدند و در همین حین صدای آه و ناله و فریاد عراقی ها مرا مجاب کرد تا برای دیدن صحنه چشم هام را باز کنم. تعدادی از عراقی ها کشته و زخمی شده بودند و..... پیگیر باشید ⬇️⬇️ 🌐 @Iran_Iran 🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran
ای تا پرواز 9⃣1⃣ هادی حاجی زمانی ⭕️ اگر می خواستیم از سمت کانال به عقب برگردیم باید از سیل بند پایین می آمدیم ...از عرض جاده آسفالته عبور می کردیم و پس از طی مسیری کوتاه در زمینی خاکی در مقابل خود جاده باریکه خاکی مواجه می شدیم که در سمت راست آن نهری بود که سمت چپش نیزار و نخلستان قرار داشت و من ابتدای این نهر نشسته بودم و صحنه های جبهه دشمن را تماشا می کردم. دو نفر عراقی دو طرف یکی از مجروحین را که از ناحیه صورت به شدت آسیب دیده بود را گرفته بودند و داشتند از روی جاده خاکی به سمت جاده آسفالته می رفتند و پشت سرشان برادر فرد مصدوم در حال گریه و شیون از وضع پیش آمده به دنبالشان می رفت. 🌺 🌺 در قسمتی دیگر ستونی زرهی از نفربرهایی را می دیدم که یکی یکی به سمت خط اول می رفتند. دو سرباز عراقی که مرا مداوا کرده بودند برگشتند و در حال انتقالم به سمت کانال بودند که برادر سرباز مصدوم سر رسید. با دیدن سر و وضع و پوشش و چهره من از بالای نهر جستی به داخل زد و با عصبانیت خطاب به سربازهای عراقی گفت: "هذا ایرانی؟؟؟" تایید پرسش او کافی بود که به سرعت گلنگدن گرینوف را بکشد و به سمتم بیاید تا انتقام برادرش را از من بگیرد. پیگیر باشید ⬇️⬇️ 🌐 @Iran_Iran 🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran
ای تا پرواز 0⃣2⃣ هادی حاجی زمانی ⭕️ دو نفر عراقی مرا زمین گذاشتند و بین من و او قرار گرفتند و مانع این کار شدند. او واقعا قصد کشتن مرا داشت و تقلا می کرد تا خودش را در موقعیت تیراندازی قرار بدهد و دو نفر دیگر می گفتند باید اسیر را نزد فرمانده ببرند چون او از اسارت من مطلع است. من هم کماکان منتظر سرنوشتم بودم هر چند شهادتینم را خواندم ولی می دانستم اگر دو نفر عراقی کوتاه بیایند از هیکلم آبکش قشنگی درست می کند. 🌺 🌺 به هر صورت همراه دو نفر عراقی به عقب رفتم و با ورودم به کانال تعداد زیادی عراقی را دیدم که در کانال کیپ تا کیپ نشسته اند و ترس در چهره هایشان بیداد می کرد. خیلی دلم گرفته بود. دو سه ساعت پیش یادم آمده بود و چهره بچه هایی که با هم بودیم و الان از سرنوشت هیچ کدامشان اطلاعی نداشتم . با کمک عراقی ها به داخل کانال رفتم و مقابل افسر عراقی نشستم. حالا باید در تنهایی جوابگوی سوالات ستوان عراقی می بودم. عراقی ها از دیدن من تعجب می کردند. شاید اولین اسیری بودم که آنها می دیدند. افسر عراقی ازم پرسید از کدوم یگان هستی؟ من هم فقط نگاه می کردم تا او مطمئن شود عربی نمی فهمم. پیگیر باشید ⬇️⬇️ 🌐 @Iran_Iran 🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran
ای تا پرواز 1⃣2⃣ هادی حاجی زمانی ⭕️ با بی پاسخ ماندن سوالاتش کالک منطقه را مقابلم باز کرد و در اولین نگاه دقیقا روی کالک معابر وصولی ما و یگان های مجاور خودمان را دیدم. افسر عراق از من خواست معبر ورودی خودم را نشان دهم . معبر را نشان دادم. سوالات وی از وجود دیگر رزمندگان ایرانی در منطقه و تعداد نیروها و... همه بی پاسخ ماند. با دستور افسر عراقی برای انتقال به عقبه همراه سرباز عراقی از کانال خارج شدم و به سمت جاده آسفالته که حالا مملو از خودروها و نفرات عراقی شده بود حرکت کردیم....... 🌺 🌺 به محض پایان بازجویی و تخلیه اطلاعاتی افسر عراقی از من و بنا به دستور وی یک سرباز عراقی تنومند مامور انتقال من به عقبه گردید. با سرد شدن بدنم درد پای شکسته ام تشدید شده بود. از طرفی پای راستم نیز به دلیل مجروح شدن توان و تحمل جابجا کردنم به صورت لی لی کردن را نداشت و هر دو سه قدم پرش کردنم مساوی بود با درد شدید. پیگیر باشید ⬇️⬇️ 🌐 @Iran_Iran 🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran
ای تا پرواز 2⃣2⃣ هادی حاجی زمانی ⭕️ از بالای سیل بند تردد ستون زرهی و خودروهای عراقی را به خوبی می دیدم که از روی جاده و سیل بند در رفت و آمد بودند. ایفا و جیپی هم که دیشب توسط بچه ها منهدم شده بود به خوبی دیده می شدند. تعدادی نفر بر زرهی که آرم صلیب سرخ روی آنها دیده می شد در کنار جاده ایستاده و در حال سوار کردن مجروحین عراقی بودند که از مناطق مختلف درگیری جهت انتقال به درمانگاه های پشت جبهه به این نقطه منتقل می شدند. برای لحظاتی چندین گلوله کاتیوشا و یا مینی کاتیوشا در منطقه، جهنمی به پا کرد. هر کس به طرفی می دوید و در این بین سرباز عراقی هم با رها کردن من برای خود جان پناهی گرفت و من که به زمین افتاده بودم منتظر روشن شدن تکلیفم توسط کاتیوشاهاماندم. 🌺 🌺 با شروع این آتش بازی ایران، سرباز عراقی به طرفم آمد و با اشاره و بیان جملاتی اعتراض خود را از این وضع به من اعلام کرد غافل از این که ما خودمان از این تاخیر آتشباری، بزرگترین شاکی از واحدهای توپخانه خودی بودیم. پیگیر باشید ⬇️⬇️ 🌐 @Iran_Iran 🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran
ای تا پرواز 3⃣2⃣ هادی حاجی زمانی ⭕️ دیگر توان راه رفتن نداشتم. به یاد جمله مشهور امام حسین(ع) افتاده بودم که خطاب به پیکر حضرت عباس(ع) فرمودند: الان ان کسر ظهری ...) از کلمه ظهر استفاده کردم و به سرباز عراقی گفتم "الم شدید خلی ارکب علی ظهرک یعنی دردم شدیده کولم کن سرباز عراقی با نگاهی معنا دار گفت .لا ، لا ظهری مجروح یعنی نخیر کمرم زخمیه. 🌺 🌺 با هر زحمت و مشقتی بود مرا از بالای سیل بند به پایین رساند و در کنار شانه جاده شنی یا آسفالته نشاند و به آن سوی جاده رفت تا با مسئولین انتقال مجروحین برای انتقال من هماهنگ کند. نفربر زرهی خاکی رنگی که علامت صلیب سرخ بزرگی روی آن بود با باز کردن درب های عقب در حال سوار کردن مجروحین بود. محروحین را همراه برانکاردها یکی به یکی به داخل نفربر هل می دادند. مجروحینی هم که توان نشستن داشتند را در فضاهای خالی نفربر جا می دا ند. و اما در این سوی جاده اتفاق دیگری را شاهد بودم.... پیگیر باشید⬇️⬇️ 🌐 @Iran_Iran 🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran
ای تا پرواز 4⃣2⃣ هادی حاجی زمانی ⭕️ خودروها و نفربرها با رعایت فاصله های ۵۰ تا ۱۰۰ متری در حال عبور از روی جاده و کنار من بودند . از دور یک دستگاه بی ام پی که روی جاده در حال حرکت بود، به من نزدیک می شد و سر راننده دیده می شد که علاوه بر روبرو به اطراف هم نیم نگاهی داشت. برای لحظه ای نگاهش به نگاه من قفل شد. همدیگر را نگاه می کردیم. بله دقیقاً متوجه ایرانی بودن من شده بود و ....... 🌺 🌺 در چشم بر هم زدنی با چرخش فرمان بی ام پی، شنی سمت راست خود را وارد شانه جاده یعنی جایی که من نشسته بودم کرد. هر دو نفر ما می توانستیم حدس بزنیم که تا لحظاتی دیگر چه اتفاقی خواهد افتاد. صدای جیر جیر بسیار بلند شنی روی آسفالت به همراه لرزش شدید زمین لحظه به لحظه بلندتر و ترسناک تر می شد..... پیگیر باشید ⬇️⬇️ 🌐 @Iran_Iran 🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran
ای تا پرواز 5⃣2⃣ هادی حاجی زمانی ⭕️ لبخند او را هنوز به یاد دارم و همچنین تلاش بی حاصل خودم را که برای کشاندن بدنم به بیرون جاده هر چه سعی می کردم کمتر موفق می شدم. باورم شده بود که اینجا دیگر برایم آخر خط است. فاصله من و شنی وحشتناک نفربر، به کمتر از ۳ تا ۴ متر رسیده بود که شهادتینم را خواندم . 🌺 🌺 اشهد ان لااله الا الله و اشهد ان محمد رسول الله سعی کردم چشمانم را ببندم که به ناگاه در دل صدای شدید شنی نفربر فریاد بلندی را شنیدم. چشمانم را که باز کردم تا منشاء فریاد را ببینم دویدن سرباز عراقی از آن سوی جاده به طرفم را می دیدم که با سرعتی زیاد و گام هایی بلند در رسیدن به من با نفریر مسابقه گذاشته بود . پیگیر باشید ⬇️⬇️ 🌐 @Iran_Iran 🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran
ای تا پرواز 6⃣2⃣ هادی حاجی زمانی ⭕️ یکی برای له کردن و دیگری برای نجات دادن کسی که تا ساعاتی قبل دشمنش بوده و هم اکنون اسیرش گردیده. دقیقاً سایه نوک فلزی نفربر به کمتر از یک متری من رسیده بود که سرباز عراقی با عبور از مقابل نفربر T و در حالیکه تلاش می کرد از مقابل این غول آهنی به سرعت عبور کند با دست راست خود به شدت یقه پیراهن نظامی مرا گرفت و با خود به بیرون جاده کشید و هر دو نفر ما به زمین خوردیم 🌺 🌺 نفربر موفق نش، زیرا اراده خدا چیز دیگری بود و من حالا هر چند از رفتن لابلای زنجیرهای بی ام پی جان سالم به در برده بودم ولی درد وحشتناکی در پاهایم حس می کردم. کمی صبر کردیم تا حال هر دو نفرمان جا بیاید. سرباز عراقی که حالا فرشته نجات من شده بود با جدیت فراوان از بهیاران درخواست کرد تا مرا همراه نفربر بهداری به عقبه اعزام کنند و آنها هم موافقت کردند. فهمیدن این که با سوار شدن به نفربر باید منطقه را ترک کنم غم و غصه سنگین و وحشتناکی را روی دلم مستولی کرد. درحال خفه شدن بودم. پیگیر باشید ⬇️⬇️ 🌐 @Iran_Iran 🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran
ای تا پرواز 7⃣2⃣ هادی حاجی زمانی ⭕️ آن دشت و نیزار و جاده شنی و خاکی و معبر و رفقا و برادر و ...... همه در برابرم صف کشیده بودند. کاش برادر آن مصدوم عراقی !!!! کاش آن گلوله خمپاره خودی!!!! کاش آن گلوله آرپی جی!!!! کاش یک گلوله از آن همه رگبارها!!!! کاش آن گلوله که به سر آخرین یاورم خورد و او را شهید کرد!!!! 🌺 🌺 کاش یکی از این ها!!!! نمی گذاشتند اینجا را ترک کنم. من در جبهه عراقی هایی را با چشمان خود دیدم که برایم گریه کردند. و در همان جا افرادی بودند که در انجام هر جنایت و وحشیگری هیچ هیچ هیچ کوتاهی نمی کردند. پایان 🌐 @Iran_Iran 🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran