بسم الله الرحمن الرحیم
#وفات_حضرت_امالبنین_سلامالله
محرمانِ این حرم هستیم با أُمالْبَنِینَ
معنیِ یافاطمه یعنی که یا أُمالْبَنِینَ
عقل از درکِ مقامات بلندش عاجز است
عشق میگوید سلامالله عَلیٰ أُمالْبَنِینَ
زائرِ زهرا فقط این راز را فهمیده است
مصطفی بالاسر و پایینِ پا أُمالْبَنِینَ
مرقدِ این فاطمه پایینِ پای فاطمه است
نیست از آن قبرِ پنهان راه تا أُمالْبَنِینَ
زندگیات شد علی و بندگیات شد علی
آمدی تا قُرب تا حق تا خدا أُمالْبَنِینَ
با تو باید دید زهرایی شدن زینب شدن
با تو باید خواند ما اَدراک ما أُمالْبَنِینَ
در نجف نقشِ ضریحِ مرتضی یافاطمه است
در حرم دیدم به ایوانِ طلا أُمالْبَنِینَ
ابتدای این غزل از بیتِ زهرا شد شروع
ابتدایی که ندارد انتها أُمالْبَنِینَ
آمدی گفتی به اذنالله عشق آغاز شد
نامِ تو شد مادرِ آیینهها أُمالْبَنِینَ
از همان روزی که زینب گفت مادرجان به تو
از همان روزی که دختر شد تو را أُمالْبَنِینَ
مادری کردی برای تشنگیهای حسین
مادری کردی برای مجتبی أُمالْبَنِینَ
با کنیزان مینشستی و کنیزی کردهای
از خودت حتی زِ نامِ خود رها أُمالْبَنِینَ
"ای تمامِ مادران قربان این نامادری"
ای پس از سوءُ القضا حُسن القضا أُمالْبَنِینَ
چهار فرزندت فدای چهار فرزندِ علی
زندگی را ساختی با هشت تا أُمالْبَنِینَ
آه از روزی که آمد بِینِ آغوشت حرم
تکیه میدادی پس از آن بر عصا أُمالْبَنِینَ
در میانِ کاروانِ بچههایت رفتی و...
یک نفر اما ندیدی آشنا أُمالْبَنِینَ
تا که گفتی پیرزن دنبالِ زینب آمدم
گفت حق داری که نشناسی مرا أُمالْبَنِینَ
جانِ من داغِ کجا اینقدر پیرت کرده است
گفت رفتم قتلگاهِ کربلا أُمالْبَنِینَ
ای بلا دیده کدامش در کجایش سخت بود
گفت : وای از شام از شامِ بلا أُمالْبَنِینَ
کربلا بود و هجومِ نیزها در نیزها
شام بود و ضربههایی بی هوا أُمالْبَنِینَ
کربلا و خندها بر رو زدنهای حسین
شام بود و ناسزا در ناسزا أُمالْبَنِینَ
خواندهای وَیلی عَلیٰ شِبلی علیکَ یاحسین
خواندهای لا تَدْعُوِنِّی وَیْکِ یا أُمالْبَنِینَ
(حسن لطفی ۴۰۱/۱۰/۱۶)
▫️ڪانال مدافعان حـــــرم
🌐 @Iran_Iran
https://t.me/joinchat/AAAAADvRqlwtdgFnCnTrvQ
بسم الله الرحمن الرحیم
#وفات_حضرت_امالبنین_سلامالله
پیرزن آمده هنگام خزانش چهکند
اینهمه داغ ربوده است توانش چهکند
خبر آمد که پسرهای تو را نیزه زدند
رفت از دست خدایا ضربانش چهکند
هرچه گفتند چه آمد سرشان گفت: حسین
گفت بی سایهی آن سروِ روانش چهکند
تا که گفتند عصای تو هم اُفتاد زمین
خم شد و ماند که با قدِ کمانش چهکند
پیشِ طفلانِ حرم پیش رُباب و زینب
غمِ شرمندگی اُفتاده به جانش چهکند
روضهها را همه خواندند و فقط داد کشید
اشک آبش شد و غم تکهی نانش ، چهکند
بعد از آن هیچ زمان پیشِ تنوری ننشست
جگرش سوخته و... سوخته جانش چهکند
خواند زینب دو سه خط روضه و اُفتاد زمین
مانده با خاطرهی چند جوانش چهکند
خواهری که به برش پنج برادر را داشت
پنج، سرنیزه نشین بُرده امانش چهکند
همسفر بودنِ با شمر برایش کم نیست
آه با حرمله و زخم زبانش چهکند
این سر از چند جهت وا شده ، آهسته بران
وای اگر نیزه دهد باز تکانش چهکند
میرود شامِ پُر از سنگ و غم و زخم ولی
مانده با جمعیت چشم چرانش چهکند
* *
نفس آخر و چشمش به در و بی پسر است
پیرزن مانده که بی فاتحهخوانش چهکند
آنکه نامادریاش آبروی مادرهاست
گر نیایند دگر گریه کنانش چهکند
(حسن لطفی ۴۰۲/۱۰/۰۵)
▫️ڪانال مدافعان حـــــرم
🌐 @Iran_Iran
https://t.me/joinchat/AAAAADvRqlwtdgFnCnTrvQ