#حکایت_شبانه
"متوکل "یکی از سفاک ترین و خون ریزترین خلفای عباسی بود. در دوران خلافت او با شیعیان، غیر مسلمانان و ایرانیان به بدترین شکل رفتار میشد.
یکی ازکارهای ناپسند دوران حکومت او این بود که، حاکمان افراد بیگناه را به دلایل واهی زندانی میکردند، در نتیجه زندان ها پر از افراد بیگناه شد، خلیفه پس از مدتی، از نگهداری این بیگناهان خسته شد و به جای آنکه فرمان آزادسازی آنها را بدهد، دستور داد، همه را به نوبت بکشند.
باری در یکی از همین روزها که افراد بیگناه را قتل عام میکردند ، فرمانده کشتار، در بین محکومان جوانی خوش سیما و خوش رفتار را میبیند، دل جلاد با دیدن رفتار جوان به رحم می آد، پیش رفته و می گوید :"اهل کجایی؟" جوان میگوید:"همدان. "فرمانده کشتار میپرسد :"جرمت چیست؟ "جوان همدانی میگوید :"نمیدانم."فرمانده میگوید: "نمیتوانم از فرمان خلیفه سرپیچی کنم و باید تو را حتماً اعدام کنم، اما می توانم آخرین خواسته تو را برآورده کنم، آخرین خواستهات چیست؟ "جوان می گوید :"مدتی است غذای درستی نخوردهام اگر میشود لقمه نانی به من برسان. "
فرمانده دستور میدهد برای جوان غذای ماکولی آورند، و جوان بی اعتنا به صحنه کشتار به آرامی مشغول خوردن میشود، فرمانده از حال آرام او دچار شگفتی میشود و میپرسید :"پسر جان! تا چند لحظه دیگر تو را اعدام می کنند، چگونه اینقدر آرامی، گویی که در سفرخانه مشغول خوردن غذایی؟!؟ "جوان سنگی را از زمین بلند می کند و آنرا به هوا پرتاب می کند و می گوید :"این سنگ هزار چرخ می خورد تا به زمین برسد، خدا داناست که در طول چرخش این سنگ چه اتفاقاتی ممکن است، پیش آید. "هنوز سنگ به زمین نرسیده بود، که خبر دادند، کشتار را متوقف کنید، خلیفه به قتل رسیده است.
این مثل گاهی با سیب هم گفته می شود، ولی درواقع با توجه به ریشه تاریخی حکایت، سنگ درست تر است."سنگی که به هوا می رود تا برگردد هزار چرخ می خورد. "،یعنی حتی در بدترین شرایط هم از لطف و کرم پروردگار ناامید نشو، اگر خدا بخواهد روزگار دوباره به کامت خواهد شد.
#کانال_توییتر_ایران_سرافراز_من_🇮🇷👇
@iransarafrazman