#ذاستان_کوتاه
برگرفته از کتاب دختر شینا (قدم خیر محمدی کنعانی)
✅ فصل اول (قسمت اول)
پدرم مریض بود . می گفتند به بیماری خیلی سختی مبتلا شده است . من که به دنیا آمدم ، حالش خوب خوب شد . همه ی فامیل و دوست و آشنا تولد من را باعث سلامتی و بهبودی پدر می دانستند. عمویم به وجد آمده بود و می گفت : چه بچه خوش قدمی ، اصلا اسمش را بگذارید قدم خیر.
آخرین بچه پدر و مادرم بودم . قبل از من ، دو دختر و چهار پسر به دنیا آمده بودند ، که همه خیلی بزرگتر از من بودند و یا ازدواج کرده ، سر خانه و زندگی خودشان رفته بودند . به همین خاطر من شدم عزیز کرده پدر و مادرم ، مخصوصا پدرم . ما در یکی از روستاهای رزن زندگی می کردیم . زندگی کردن در روستای خوش آب و هوا و زیبای قایش برایم لذت بخش بود .
⚫️ ادامه دارد ...
@ircom_8