#داستان_کوتاه
برگرفته از کتاب دختر شینا (قدم خیر محمدی کنعانی)
#فصل_سوم (#قسمت_هفدهم)
شنیدم یک نفر از پشت در صدا می زند : یاالله یاالله . صمد بود . برای اولین بار از شنیدن صدایش حال دیگری بهم دست داد . قلبم به تپش افتاد . برادرم ، ایمان دوید جلوی در و بعد از سلام . احوال پرسی تعارفش کرد بیاید تو . صمد تا من را دید ، مثل همیشه لبخند زد و سلام داد . حس کردم صورتم دارد آتش می گیرد . انگار رو تا کفگیر داغ گذاشته بودند روی گونه هایم . سرم را پاِین انداختم و رفتم توی اتاق . خدیجه تعارف کرد صمد بیاید تو . تا او آمد، من از اتاق بیرون رفتم . خجالت می کشیدم پیش برادرم با صمد حرف بزنم یا توی اتاقی که او نشسته ، بنشینم . صمد یک ساعت ماند و با برادرم و خدیجه حرف زد . وقتی از دیدن من ناامید شد ، بلند شد ، خداحافظی کرد برود . توی ایوان من را دید و با لحن کنایه آمیزی گفت : ببخشید مزاحم شدم . خیلی زحمت دادم . به حاج آقا و شیرین جان سلام برسانید .
@ircom_8
#تربیتی_و_روانشناسی
چگونه شاد باشیم
(#قسمت_هفدهم)
عامل دیگری که نشاط و سرزندگی به دنبال میآورد، کسب هنر رضایتمندی و تحمل و افزایش ظرفیت روحی و روانی برای ایستادگی و استقامت در برابر هجوم مشکلات و معضلاتی است که کام اعضای خانواده را تلخ میکند و شادی و نشاط را به کنج غربت میکشاند.
بی گمان، گاهي در زندگي مشكلاتي به وجود مي آيد كه حلّ آنها از توان انسان بيرون است و دلسردي و ناخرسندي به دنبال مي آورد و شادی و نشاط را از فضای زندگی میزداید. در این مواقع فرد تلاش مي كند به هر طريق ممكن بر آن مشكل فائق آيد.
@ircom_8