فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی بحث سگ های ولگرد میشود ، بعضی ها این جوجه سگهای ملوسی که در عکس ها در آغوش این و آن می بینند را تصور میکنند
ما از حیواناتی صحبت میکنیم که علاوه بر نابودی بخشی از گونه های جانوری، پس از خوردن پلنگ ها و گرازهای حیات وحش ایران،به جان ایرانیان افتاده اند
این ویدئو را ازدست ندهید
👤 آقای تحلیلگر☝️
🌹🌹🌹
https://eitaa.com/joinchat/3863806079C4dd2b17a4f
🌹🌹🌹
۱۳تیر ۶۵-سالروز شهادت محمدرضادستواره(جانشین لشکر27محمدرسولالله-ص)
💠 همه چیز را از حاج_احمد یاد گرفتم!
🌷شهید دستواره، از ارادت و دلدادگی خود نسبت به احمد متوسلیان میگوید:
🌴سید محمدرضا دستواره هستم و طبق اطلاعات شناسنامه ای، سال 1338 در محلۀ علیآباد تهران یا همان "گود" به دنیا آمدم. تا اخذ دیپلم متوسطه ادامه تحصیل دادم و بعد هم وارد مبارزات_سیاسی شدم. روز چهارم آبان 1357 در حال توزیع اعلامیه های امام توسط مأمورین ساواک بازداشت شدم و بعد از چند ساعت بازداشت، آزادم کردند.
🌻بعد از پیروزی انقلاب در 12 آبان سال 58 وارد سپاه شدم و از دی ماه همان سال به مناطق_آشوب_زده غرب کشور اعزام شدم که این مقطع، نقطه عطف زندگی من است. چون در این مأموریت با حاج_احمد متوسلیان آشنا شدم.
🌸 همان طور که بارها و در همه جا گفته ام، من از یک محیط فاسد بلند شده ام. اگر انقلاب نبود، سرنوشت من معلوم نبود چه می شد. حتی وقتی توی سپاه آمدم، باز سرنوشت من معلوم نبود، چون امکان داشت آدمی بشوم که سپاهیگری را به عنوان یک شغل انتخاب کرده باشم و یک اسلحه روی دوش خود بیندازم و پُست بدهم و سر برج بروم و حقوقام را بگیرم.
🍀من نمی خواهم از حاج احمد بُت بسازم؛ اما آدمی به اسم حاج احمد بر سر راه من قرار گرفت و وسیله ای شد تا من این جوری که الآن هستم بشوم و نخواهم به سپاهیگری به چشم یک شغل نگاه کنم. حاج احمد استاد من است. او مرا بار آورده! همه چیز را او به من آموخته. این حرف شعار نیست. وااله حرف قلب من است، ولو این که پایبندی به این مطلب،به اخراج من از سپاه منجر شود!
https://eitaa.com/joinchat/3863806079C4dd2b17a4f
💠 #خاکریز_خاطره
⚪️ شوخی طبعی#شهید_سیدمحمدرضا_دستواره🥀
▫️ خودش تعریف می کرد:👇
برای عمل جراحی سرم را تراشیدند. رفتم جلوی آینه و به آقایی که تیغ در دستش بود، گفتم: ابرو و ریشم را هم بزن.🙂
آن آقا گفت: یعنی چی؟😐
گفتم: مال خودم است دیگر؛ بزن کاریت نباشه.🤨
ابرو و محاسنم را زدند و وقتی جلوی آینه رفتم، خودم را نشناختم. پیش خودم گفتم سید (پدرم) را سر کار بگذارم.😈
روی ویلچر نشستم و خودم را جلوی در ورودی بیمارستان رساندم تا سید بیاید.
بابا از در آمد داخل. از کنارم رد شد. اما مرا نشناخت.
گفتم: سید کجا میری؟😄
_بندهزاده مجروح شده آمدم ببینمش.
_آقازادهتان کی باشن؟🤔
_آقا سیدرضا دستواره.
_اِ، آقا رضا پسر شماست؟😅 عجب بچه شجاع و دلیری دارید شما. تو فامیلتون به کی رفته؟ ویلچر منو هُل بده تا شما را ببرم تو اتاق آقا رضا.
و باهم راهی اتاق شدیم.🤭
گفتم:حاج آقا میدانی کجای آقا رضا تیر خورده؟🤔
_نه، اولین باره میروم او را ببینم.🙁
_نترس دستش کمی مجروح شده.
_خدا رو شکر.☺️
_حاج آقا دست راست رضا قطع شده اگه نمیترسی.😈
_خدایا راضیام به رضای خدا.😥
_حاج آقا دست چپش هم قطع شده.😈
_خدا رو شکر؛ خدایا این قربانی را قبول کن.😢
در آسانسور صحبت را به جایی رساندم که پای راست خودم را قطع کردم.😂 بابا تکانی خورد و کمی ناراحت شد.😓 تا بالای تخت که رسیدیم، آمد که مرا روی تخت بگذارد، طوری وانمود کردم که رضا دستواره را بدون دست و پا خواهد دید...😈
کمی ناراحت شد و اشکش درآمد.😭
_حاج آقا خیلی باحالی؛ بچهات ۱۰ دقیقه پیش شهید شد او را بردند سردخانه.🤭
این بار دیگر لرزه به تن پدرم افتاد، اشکش درآمد و رو به قبله ایستاد و گفت: خدایا این قربانی را از ما بپذیر.😭
با خنده گفتم: بابا، خیلی بیمعرفتی، ما را کُشتی تمام شد، رفت؟!🤣
پدرم یک نگاهی کرد و تازه ما را شناخت. گفت: ای پدرسوخته اینجا هم دست از شیطنت برنمیداری؟!»😠😡
╭═━⊰*💠*⊱━═╮
https://eitaa.com/joinchat/3863806079C4dd2b17a4f
╰═━⊰*💠*⊱━═╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #فیلم | مصاحبه شهید محمدرضا دستواره ، معاون لشگر 27 در زمان جنگ
🎤 سخن شهید دستواره راجع به پبشروی نیروها تیپ به سمت شلمچه و خین در طی عملیات بیت المقدس (آزادسازی خرمشهر)
او در این مصاحبه از تدبیر و مدیریت شهید همت می گوید، زمانیکه که فرمانده سپاه قدر بود و نیز ساماندهی تشکیلات تیپ محمد رسول الله (ص) و تبدیل آن به لشگر
🌴 دوران دفاع مقدس
🌹🌹🌹
https://eitaa.com/joinchat/3863806079C4dd2b17a4f
🌹🌹🌹
💠 سردار شهید محمدرضا دستواره :
▫️ من نتوانستم آنطوری که میخواستم به اسلام خدمت کنم از امام پیروی کنید و به نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران خدمت نمائید، من به سپاهی بودن به چشم شغل نگاه نمیکنم.
سپاهی بودن را تلکیف و افتخار میدانم و معتقدم تا وقتی زندهام، باید راه "حاج احمد متوسلیان" را ادامه دهم.
سپاهی بودن برای من به معنای ادامه راهی است که "حاجاحمد" نشانم داد.
مهمترین فعل و بالاترین عبادت در راه رضای خدا همانا جهاد فی سبیلالله است، چرا که در جهاد فی سبیلالله ما خالصانهترین اعمال را میبینیم. ........
📚 کتاب رهیافتگان وصال
🌹🌹🌹
https://eitaa.com/joinchat/3863806079C4dd2b17a4f
🌹🌹🌹
🌷 ۱۳ تیر ۱۳۶۵ -سالروز شهادت محمدرضادستواره- از یاران و همراهان حاج احمد متوسلیان و قائم مقام لشکر27 محمد رسولالله(ص)
ا
🌱🔹🌱🔹🌱🔹🌱
همسر سردار شهید محمدرضا دستواره:
وقتی به خانه می رسید، گویی جنگ را می گذاشت پشت در و می آمد تو. دیگر یک رزمنده نبود. یک همسر خوب بود برای من و یک پدر خوب برای مهدی. با هم خیلی مهربان بودیم و علاقه ای قلبی به هم داشتیم. اغلب اوقات که می رسید خانه، خسته بود و درب و داغان. چرا که مستقیم از کوران عملیات و به خاک و خون غلتیدن بهترین یاران خود باز می گشت. با این حال سعی می کرد به بهترین شکل وظیفه سرپرستی اش را نسبت به خانه صورت دهد. به محض ورود می پرسید؛ کم و کسری چی دارید؛ مریض که نیستید؛ چیزی نمی خواهید؟ بعد آستین بالا می زد و پا به پای من در آشپزخانه کار می کرد، غذا می پخت. ظرف می شست. حتی لباسهایش را نمی گذاشت من بشویم. می گفت لباسهای کثیف من خیلی سنگین است؛ تو نمی توانی چنگ بزنی. بعضی وقتها فرصت شستن نداشت. زود بر می گشت. با این حال موقع رفتن مرا مدیون می کرد که دست به لباسها نزنم. در کمترین فرصتی که به دست می آورد، ما را می برد گردش.
•┈┈••••✾•🌿🦋🌿•✾•••┈┈•
📡
https://eitaa.com/joinchat/3863806079C4dd2b17a4f
🕊🕊
7.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📽 فیلم ناب از "شهید سید محمّد رضا دستواره" - سوار بر موتورسیکلت .... و شهید مجید رمضان بر ترک موتور
🎞 در این تصاویر، "شهید اسدالله پازوکی" نیز دیده می شود
🌴 دوران جنگ تحمیلی
🌹🌹🌹
https://eitaa.com/joinchat/3863806079C4dd2b17a4f
🌹🌹🌹
✅ شوخی جالب شهید دستواره با رهبر انقلاب!
پس از عملیات والفجر8 بچه های کادر لشکر ۲۷ بملاقات #آیت_الله_خامنهای در محل ریاست جمهوری رفتند. بعد از دریافت گزارش عملکرد لشکر در عملیات، و در پایان دیدار، وقتی آقا داشتند از پلکان انتهای سالن بالا میرفتند، دفعتاً شهید دستواره، معاون جوان و پرجنب و جوش لشکر با همان روحیهی شاد و بذلهگویی خاص خودش، با صدای بلند گفت: برای رفع سلامتی ریاست جمهور… - و مکث کرد و چیزی نگفت.
همهی حضار متحیر به رضا خیره شدند، حتی آقا هم سر به عقب چرخاندند تا ببینند چه کسی این جمله را گفت. دستواره تا دید آقا سر به عقب چرخاندهاند و به او نگاه میکنند با لبخند ادامه داد:.. بعث عراق اجماعاً صلوات.
همهی حضار با خنده زدند زیر صلوات! آقا هم خندیدند😊😊
📚 از کتاب دستواره سخن میگوید
📌 پ.ن: شهید محمدرضا دستواره، قائم مقام لشکر ۲۷ حضرت رسول(ص) در ۱۳ تیر ۱۳۶۵ و در جریان عملیات کربلای۱ به شهادت رسید.
🌹🌹🌹
https://eitaa.com/joinchat/3863806079C4dd2b17a4f
🌹🌹🌹
❂○° امدادهای غیبی °○❂
💠 خاطرهای از شهيد «سيّد محمّدرضا دستواره»، قائممقام فرماندهي لشكر 27 محمدرسول الله(ص):
🔸«... قبل از شروع عمليات بيتالمقدس(آزادسازی خرمشهر)، مسئوليت واحد پرسنلي تيپ 27 را به عهده داشتم. به خاطر دارم غروب روزي كه قرار بود عمليات شروع بشود، نزد #حاج_احمد_متوسليان(فرمانده تیپ) رفتم و از او تقاضا كردم اجازه بدهد به عنوان يك نيروي سادة رزمي، همراه رزمندگان عملكننده بروم به عمليات. وی بعد از اصرار زياد من اجازه داد. اين شد كه رفتم به غرب رودخانه كارون و آن شب در خدمت شهيد #رضا_چراغی كه آن زمان فرماندهي گردان حمزه را به عهده داشت، حركت كرديم و رفتيم جلو، فراموش نميكنم كه وقتي به آن خاكريزهاي سراسري شمالي ـ جنوبي دشمن نزديك ميشديم، سگهاي نگهبان تعليم ديدة دشمن، مرتب پارس ميكردند، اما هيچ چشم بينا و هيچ گوش شنوايي از طرف بعثيون كافر وجود نداشت كه متوجه حركت و عبور ما از آن خاكريزها بشود.
🔹حدود 2 كيلومتري جادة اهواز به خرمشهر كه رسيديم،حاج احمد از طریق بيسيم، رمز شروع درگيري و آغاز عمليات را اعلام کرد. در آن لحظات، من به اتفاق شهيد چراغي، در سر ستون گردان حمزه بوديم. هيچ كسي جلوتر از من و چراغي در ستون گردان نبود. گردان حمزه در بين پنج گردان تكور محور عملياتي سلمان، جلوترين گردان بود و بنده، چراغي و نصرت قريب و سايرين در سر ستون بوديم.
🔺موقعي كه خواستيم رمز را به نيروهایمان اعلام كنيم، شاهد اتفاق عجيبي شديم: من تا همين امروز هم اين معما برايم حل نشده كه آخر چه كسي جلوتر از ما قرار داشت كه آن طور شديد، صداي فريادهاي انبوه اللهاكبر، يا زهرا (س) و يا عليبن ابيطالب (ع) و يا حسين (ع)، جلوتر از ما شنيده ميشد!
▪️در آن لحظات، هرچه فكر كردم، ديدم خدايا، ما كه جلوتر از همة نيروها هستيم، نيروها در پشت سر ما هستند و تيراندازي و فريادهاي آنها از پشت سر ما به گوش ميرسد. اين صداهايي كه از مقابلمان شنيده ميشوند؛ اين فريادهاي پرشوري كه مثل شعارهاي مردم در تظاهرات قبل از پيروزي انقلاب است، از جانب چه كسي است؟! وقتي كه به دژ دشمن بر روي جاده اهواز ـ خرمشهر رسيديم، آنجا ديديم هيچ كس جز خود ما حضور ندارد و ساير نيروهاي بسيجي از پشت سر ما دارند ميآيند.
🔸بر روی دژ با كمال حيرت ديديم كلي از سنگرهاي دشمن متلاشي شدهاند، بسياري از نيروهاي مزدور بعثي وحشتزده پا به فرار گذاشته بودند. من اين نكته را با تمام وجودم احساس و لمس کردم كه آن صداها، صداي ملائكةالله بود؛ ملائك بودند كه در جلوي ما به گفتن تكبير و ذكر يا زهرا (س) و يا حسين (ع) پرداخته بودند و جنود الهي به امداد و كمك ما آمده بودند.
▫️اين خاطره، همين طور برايمان باقي ماند و انشاءالله اصل و صورت واقعي اين قضيه در قيامت براي ما روشن و نمايان شود.»
📚 برگرفته از کتاب «نبردهای جنوب اهواز»، نوشته گلعلی بابایی
🌹🌹🌹
https://eitaa.com/joinchat/3863806079C4dd2b17a4f
🌹🌹🌹
ایثار مشهد منطقه ۲
▫️خبر شهادت پسر همسایه
تابستان 1364 - تهران
یکی از روزها که برای مرخصی آمده بودیم تهران، رفتیم دم خانه محمدرضا تعقلی در نازی آباد. حرف محمد دستواره و بازیهایش به میان آمد. محمدرضا گفت که یک سر برویم دم خانهشان.
سوار بر موتور، رفتیم به کوچههای تنگ علیآباد در جنوب تهران و خانه آنها را پیدا کردیم. سیدحسین، کوچکترین پسر خانواده در را باز کرد. حسین که مقداری حالت داشمشدی داشت، مثلا خواست قیافه بگیرد و خیلی سنگین و با تکبر داد زد
- داش ممّد، بیا دم در ریفیقات کارت دارن.
که من خندیدم و گفتم: بهبه داداشمون یه پا لاته ها.
که نگاه تندی انداخت و رفت داخل.
محمد که آمد دم در، گیر داد برویم تو. هرچه گفتیم نه، قبول نکرد. خانهای نقلی و داغان که ظاهرا طبقه پایین آن متعلق به حاج رضا دستواره بود که با زن و بچهاش آنجا زندگی میکرد.
به طبقه بالا رفتیم که پدر و مادرشان هم آمدند نشستند. حسین با همان قیافه سنگین آمد کنار محمد نشست. حاج خانم میان صحبتهایش، نگاهی به محمد انداخت و گفت:
- اینم که آبروی ما رو توی محل برده.
وقتی پرسیدیم چی شده؟ خود محمد گفت:
- هیچی بابا. حوصلهام سررفته بود، گفتم یه کاری کنم یه کم بخندیم. رفتم دم خونه عباس همسایه روبهروییمون و گفتم: میبخشید حاج خانم، عباس خونه است؟ که ننهاش گفت: "نه، عباس آقا جبهه است"
که منم گفتم:
"نه آبجی. عباستون شهید شده، فردا هم جنازهش رو میآرن تهران."
همه محل از این شوخی محمد ریخته بود به هم، ولی او خونسرد گفت:
خب حالا خواستیم یه ذره بخندیم.
سیدمحمدرضا دستواره متولد: 1 بهمن 1338 شهادت: 13 تیر 1365 عملیات کربلای 1 مهران. مزار: بهشتزهرا (س) قطعه 26 ردیف 89 شماره 50
سیدمحمد دستواره متولد: 6 اردیبهشت 1343 شهادت: 20 دی 1365 عملیات کربلای ۵ شلمچه. مزار: بهشتزهرا (س) قطعه 26 ردیف 90 مکرر شماره 50
سیدحسین دستواره متولد: 28 فروردین 1348 شهادت: 29 خرداد 1365 منطقه مهران. مزار: بهشتزهرا (س) قطعه 26 ردیف 90 شماره 50
محمدرضا تعقلی متولد: 6 اردیبهشت 1348 شهادت: سهشنبه 27 اسفند 1364 عملیات والفجر 8 در جاده فاو. مزار: بهشتزهرا (س) قطعه 26 ردیف 98 شماره 3
( داودآبادی)
🌹🌹🌹
https://eitaa.com/joinchat/3863806079C4dd2b17a4f
🌹🌹🌹
5.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰 بیانات شهید سلیمانی درباره پیام حج امام خمینی(ره)
ای نشستگان در مقابل خانه خدا، به ایستادگان در مقابل دشمنان خدا دعا کنید...
🌹🌹🌹
https://eitaa.com/joinchat/3863806079C4dd2b17a4f
🌹🌹🌹
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ