eitaa logo
روانشناسی اسلامی
300 دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
687 ویدیو
55 فایل
مدیر کانال،مشاور‌ه خانواده،مشاوره مذهبی @HM0014 «مشاوره با تخفیفات ویژه»
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از روانشناسی اسلامی
▪️▪️▪️▪️▪️▪️ 💥 *۵ داستان از شهید حسین یوسف الهی* 🔹 *شهید محمد حسین یوسف الهی، فرمانده واحد اطلاعات عملیات لشگر ۴۱ ثارالله کرمان بود و حاج قاسم وصیت کرده بود که در کنار او دفن شود.* 1⃣ همرزم شهید: حسین به من گفته بود در کنار اروند بمان و درجه جذر و مدّ آب که روی میله ثبت می‌شود را بنویس. بعد هم خودش برای مأموریّت دیگری حرکت کرد. نیمه های شب خوابم برد. آن هم فقط 25 دقیقه. بعداً برای این فاصله زمانی، از پیش خودم عددهایی را نوشتم تا کسی کسی متوجه خوابیدن من نشود. وقتی حسین و دوستش برگشتند، بی مقدّمه به من خیره شد و گفت: "تو شهید نمی‌شوی". با تعجّب به او نگاه کردم! مکثی کرد و باز به من گفت: چرا آن 25 دقیقه را از پیش خودت نوشتی؟ اگر می‌نوشتی که خوابم برد، بهتر از دروغ نوشتن بود. خدا گواه است که در آن شب و در آن جا، هیچ کس جز خدا همراه من نبود!!! او از کجا میدانست!؟ 2⃣مادر شهید: با مجروح شدن پسرم محمّدحسین برای ملاقاتش به بیمارستان رفته بودم؛ نمی دانستم در کدام اتاق بستری است. در حال عبور از سالن بودم که یک دفعه صدایم کرد: مادر! بیا اینجا. وارد اتاق شدم. خودش بود؛ محمّدحسین من! امّا به خاطر مجروح شدن، هر دو چشمش را بسته بودند! بعد از کمی صحبت گفتم: مادر! چطور مرا دیدی؟! مگر چشمانت بسته نبود؟ امّا هر چه اصرار کردم، بحث را عوض کرد! 3⃣برادر شهید: برای پنجمین بار که مجروح و شیمیایی شد سال 62 بود. او را به بیمارستان شهید لبّافی نژاد تهران آوردند. من و برادر دیگرم با اتوبوس راهی تهران شدیم.از کرمان. ساعت 10:00 شب به بیمارستان رسیدیم. با اِصرار وارد ساختمان بیمارستان شدیم. نمی‌دانستیم کجا برویم. جوانی جلو آمد و گفت: شما برادران محمّدحسین یوسف الهی هستید؟ با تعجّب گفتیم: بله! جوان ادامه داد: حسین گفته: برادران من الآن وارد بیمارستان شدند. برو آنها را بیاور اینجا! وارد اتاق که شدیم، دیدیم بدن حسین تمام سوخته ولی می‌تواند صحبت کند. اوّلین سؤال ما این بود: از کجا میدانستی که ما آمدیم؟ لبخندی زد و گفت: چیزی نپرسید؛ من از همان لحظه که از کرمان راه افتادید، شما را می دیدم! محمّدحسین حتّی رنگ ماشین و ساعت حرکت و... را گفت! 4⃣همرزم شهید: دو تا از بچّه های واحد شناسایی از ما جدا شدند. آنهم با لباس غوّاصی در آبها فرو رفتند. هر چه معطّل شدیم باز نگشتند. به ناچار قبل از روشن شدن هوا به مقرّ برگشتیم. محمّدحسین که مسؤول اطّلاعات لشکر41 ثارالله کرمان بود، موضوع را با شهید حاج قاسم سلیمانی- فرمانده لشکر ـ در میان گذاشت. حاج قاسم گفت: باید به قرارگاه خبر بدهم. اگر اسیر شده باشند، حتماً دشمن از عملیّات ما با خبر می‌شود. امّا حسین گفت: تا فردا صبر کنید. من امشب تکلیف این دو نفر را مشخّص می‌کنم. صبح روز بعد حسین را دیدم. خوشحال بود. گفتم: چه شده؟ به قرارگاه خبر دادید؟ گفت: نه. پرسیدم: چرا؟! حسین مکثی کرد و گفت: دیشب هر دوی آنها را دیدم. هم اکبر موسایی پور هم حسین صادقی را. با خوشحالی گفتم: الآن کجا هستند؟ گفت: در خواب آنها را دیدم. اکبر جلو بود و حسین پشت سرش. چهره اکبر نور بود! خیلی نورانی بود. می دانی چرا؟ اکبر اگر درون آب هم بود، نماز شبش ترک نمی‌شد. در ثانی اکبر نامزد هم داشت. او تکلیفش را که نصف دینش بود انجام داده بود، امّا صادقی مجرّد بود. اکبر در خواب گفت: که ناراحت نباشید؛ عراقی ها ما را نگرفته اند، ما بر می‌گردیم. پرسیدم: چه طور؟!  گفت: شهید شده اند. جنازه های شان را امشب آب می آورد لب ساحل. من به حرف حسین مطمئنّ بودم. شب نزدیک ساحل ماندم. آخر شب نگهبان ساحل از کمی جلوتر تماس گرفت و گفت: یک چیزی روی آب پیداست. وقتی رفتم، دیدم پیکر شهید صادقی به کنار ساحل آمده! بعد هم پیکر اکبر پیدا شد! 5⃣همرزم شهید: زمستان سال 64 بود. با بچّه های واحد اطّلاعات در سنگر بودیم. حسین وارد سنگر شد و بعد از کلّی خنده و شوخی گفت: در این عملیّات یک راکت شیمیایی به سنگر شما اصابت می کند. بعد با دست اشاره کرد و گفت: شما چند نفر شهید می شوید. من هم شیمیایی می شوم. حسین به همه اشاره کرد به جز من!  چند روز بعد تمام شهودهای حسین، در عملیّات والفجر 8 محقّق شد! از این ماجراها در سینه بچّه های اطّلاعات لشکر ثارالله بسیار نهفته است. خداداندچه رابطه ای بین شهیدقاسم سلیمانی وشهیدیوسف الهی بوده که شهید حاج قاسم سلیمانی وصیت کرد مرا پیش شهید يوسف الهی دفن کنید.... خدایا تورابه امام حسین (ع)راه شهدارانشان مابده تاازقافله عقب نمانیم. یاد کنیم شهدا را با ذکر صلوات •┈┈••••✾•🏴🚩🏴•✾•••┈┈• 👌حداقل برای یک نفر بفرست! 😢😢😢😢🌴🌴🌴🌴 https://chat.whatsapp.com/Jud1GoR73s9I6TiWLnydg5
هدایت شده از روانشناسی اسلامی
*خیلی عالی و زیبا* 👆👆👆🪴⬆️⬆️⬆️
‏عکس از مشاورمذهبی‌وخانواده
هدایت شده از روضه خانگی
روضه خانگی - حضرت رقیه (س) - 730.mp3
11.6M
🎙در کودکی پیرم پدر جان ... 🔻روضه (سلام‌الله‌علیها) 🔹مجلس آیت الله (ره) ⏱ | 12:34 👤حاج محمد 💡 کانال روضه‌های کوتاهِ کاملِ خانگی @RozeKhanegee
هدایت شده از روضه خانگی
روضه خانگی - حضرت رقیه (س) - 731.mp3
12.77M
🎙با آستین پاره سرم را گرفته‌ام ... 🔻روضه (س) ⏱ | 13:58 👤حاج احمد 💡 کانال روضه‌های کوتاهِ کاملِ خانگی @RozeKhanegee
هدایت شده از روضه خانگی
روضه خانگی - حضرت رقیه (س) - 732.mp3
11.23M
🎙داره برام مهمون میاد... 🔻روضه (س) ⏱ | 14:10 👤 حجت‌الاسلام ‌سید 💡 کانال روضه‌های کوتاهِ کاملِ خانگی @RozeKhanegee
هدایت شده از روانشناسی اسلامی
شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها تسلیت و تعزیت باد. ⬛️⬛️⬛️🖤⬛️⬛️⬛️
هدایت شده از سفیر
🚨احترام ویژه به سردار پاسدار علی فضلی می‌گوید: 💠 من برادری داشتم به نام «رحمان» که در سال ۱۳۶۱ در جبهه شهید شد. وی پسری به نام دارد که در زمان شهادت پدر چهارماهه بود. یک روز که در محضر مقام معظم رهبری بودیم، مصطفی را نیز با خود بردم. او در داخل حیاط نشسته و ما وارد جلسه شدیم، جلسه‌ی ما حدود دو ساعت طول کشید. بعد از جلسه که بیرون آمدیم، حضرت آیت‌الله خامنه‌ای چشمشان به مصطفی افتاد من او را به معرفی کردم. معظم له وقتی فهمیدند که وی فرزند شهید است چهره‌شان شد و مصطفی را در آغوش کشیدند و بوسیدند. سپس به صورت گلایه به من فرمودند: «چرا زودتر به من نگفتی؟» بعد، معظم‌له به داخل اتاق خود رفتند و یک و برای مصطفی هدیه آوردند و به وی دادند. 📘 خورشید در جبهه، ص ۱۹۴ 🆔@sireh_agha
هدایت شده از روانشناسی اسلامی
7.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 چگونه محبّت از بین رفته بین زن و شوهر برمی‌گردد؟؟ 🔴 🆔 @islamic1397
هدایت شده از روضه خانگی
روضه خانگی - امام حسن(ع) - 736.mp3
10.37M
🎙ناامید کوچه ها کی ناامیدم کرده است... 🔻روضه (ع) ⏱ | 11:07 👤حجت الاسلام سید 💡 کانال روضه‌های کوتاهِ کاملِ خانگی @RozeKhanegee
هدایت شده از روضه خانگی
روضه خانگی - امام حسن(ع) - 737.mp3
6.71M
🔻روضه (ع) ⏱ | 06:45 👤 استاد 💡 کانال روضه‌های کوتاهِ کاملِ خانگی @RozeKhanegee
هدایت شده از روضه خانگی
روضه خانگی - امام حسن(ع) - 738.mp3
6.6M
🔻روضه (ع) ⏱ | 06:38 👤استاد 💡 کانال روضه‌های کوتاهِ کاملِ خانگی @RozeKhanegee