eitaa logo
روانشناسی اسلامی
310 دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
828 ویدیو
60 فایل
مدیر کانال،مشاور‌ خانواده،مشاور ازدواج و روابط زوجین @HM0014 «***مشاوره با تخفیفات ویژه***»
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 😔غیرت و چه شد⁉️ 🔯شیخ بهاءالدین عاملی در یکی از کتاب‌ های خود مینویسد: ❇️«روزی زنی نزد قاضی کرد که پانصد مثقال طلا از شوهرم دارم و او به من نمیدهد. 🔴 قاضی شوهر را کرد. سپس از زن پرسید: آیا شاهدی داری❓ 🔯زن گفت: آری، آن دو مرد . 🔴قاضی از پرسید: 🔸گواهی دهید که این زن پانصد مثقال از شوهرش طلب دارد. 😒گواهان گفتند: سزاست این زن صورت خود را عقب بزند تا ما وی را درست که او همان است. 😔چون زن این را شنید، بر خود ! 😡شوهرش برآورد شما چه گفتید⁉️ ❇️برای پانصد مثقال طلا، من چهره ‌اش را به شما نشان دهد؟! ❌هرگز! هرگز! من پانصد مثقال را خواهم داد و نمی‌دهم که چهره‌ی همسرم درحضور دو مرد نمایان شود. 💟چون زن آن و را از شوهر خود مشاهده کرد از شکایت خود چشم پوشید و آن مبلغ را به شوهرش .»❤️ 🌟چه خوب بود که آن مرد با غیرت، جامعه‌ امروز ما را هم میدید که چگونه و به همگان نشان میدهند و شوهران و پدران و برادرانشان نیز هم عقیده‌ آنهایند و در کنارشان به رفتار آنان می کنند💞
هدایت شده از روانشناسی اسلامی
در روزگاران قدیم دختری که تازه ازدواج کرده بود با شوهرش سر موضوعی بحث شان شد ؛ دختر هم قهر کرد آمد خانه پدرش واز شوهر خود شروع کرد به بد گفتن که پدر جان شوهر من چنینه وچنانه . پدر بعد از اینکه به حرفهای دخترش گوش داد گفت باشه عزیز دل بابا با شوهرت صحبت می کنم . پدر دختر تمام مردهای فامیل که به دختر محرم بودند را به خانه اش دعوت کرد و به هر یک عبایی داد بعد به زنش گفت دختر را نیمه عریان داخل اتاق بفرستد مادر دختر دستور شوهرش را اطاعت کرده دخترش را نیمه عریان به اتاق فرستاد. دختر تا وارد اتاق شد از خجالت سرخ شد وداشت نگاه می کرد ، پدرش عبایش را کنار زد گفت : بیا زیر عبای من دختر نرفت ،برادرانش گفتند بیا زیر عبای ما اما نرفت خلاصه در آن جمع سریع رفت زیر عبای شوهرش پناه گرفت . بعد پدر دختر گفت دیدی دخترم محرمتر از شوهرت کسی نیست پس بهتر است بروی زندگی کنی او عیبهای تو را بپوشاند تو نیز عیبهای شوهرت را بپوشان . او از خطای تو بگذرد تو از اشتباهات شوهرت چشم پوشی کن. آری دونفری که با هم ازدواج میکنند کامل نیستند ولی می توانند همدیگر را کامل کنند. https://eitaa.com/islamic1397 🌹🌹🌹🍃🌷🌷🌷
📚 روزی از روزها در جنگلی سرسبز روباهی درصدد شکار یک خارپشت بود؛ روباه از خارهای خارپشت می ترسید و نمی توانست به خار پشت نزدیک شود. خارپشت با کلاغ نیز دوستی داشت. کلاغ هم به پوشش سخت خار پشت غبطه می خورد. روزی کلاغ به خار پشت گفت: پوشش تو بسیار خوب است؛ حتی روباه هم نمی تواند تو را صید کند. خار پشت با شنیدن تمجید کلاغ گفت: درسته اما پوشش من نیز نقطه ی ضعفی دارد. هنگامی که بدنم را جمع می کنم، در شکم من یک سوراخ کوچک دیده می شود. اگر این سوراخ آسیب ببیند، تمام بدن من شروع به خارش خواهد کرد و قدرت دفاعی من کم خواهد شد. کلاغ با شنیدن سخنان خار پشت بسیار تعجب کرد و در اندیشه نقطه ضعف خار پشت بود. خار پشت سپس به کلاغ گفت: این راز را فقط به تو گفتم. باید آن را حفظ کنی. زیرا اگر روباه این راز را بداند، مرا شکار خواهد کرد. کلاغ سوگند خورد و گفت: راحت باش. تو دوست من هستی. چطور می توانم به تو خیانت کنم؟ چندی بعد کلاغ به چنگ روباه افتاد. زمانی که روباه می خواست کلاغ را بخورد، کلاغ به یاد خار پشت افتاد و به روباه گفت: برادر عزیزم، شنیده ام که تو می خواهی مزه گوشت خار پشت را بچشی. اگر مرا آزاد کنی، راز خار پشت را به تو می گویم و تو می توانی خار پشت را بگیری. روباه با شنیدن حرفهای کلاغ او را آزاد کرد. سپس کلاغ راز خار پشت را به روباه گفت و روباه توانست با دانستن این راز خارپشت بینوا را شکار کند. هنگامی که روباه خار پشت را در دهان گرفت، خار پشت با ناامیدی گفت: کلاغ، تو گفته بودی که راز من را حفظ می کنی؛ پس چرا به من خیانت کردی؟! این داستان خیانت کلاغ نیست، بلکه خارپشت با افشای راز خود در واقع به خودش خیانت کرد. این تجربه ای است برای همه ی ما انسان ها که بدانیم رازی که برای دیگری افشا شد، روزی برای همه فاش خواهد شد. در واقع انسان ها هستند که باید رازدار بوده و راز خود را نگه دارند تا کسی از آن مطلع نشود و آن را در معرض خطر و آسیب قرار ندهد. آموزنده https://eitaa.com/islamic1397 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸