🔰 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 🔰
یا علی مددی...💚
📕 رمان امنیتی ⛔️ #خط_قرمز ⛔️
✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا
قسمت 89
این فکرها مثل آبی که از پشت سد شکسته بریزد، سرازیر میشود توی مغزم و اعصابم را میریزد بهم.
انگار اصلاً فکر کردن به مسائل شخصی و خانوادگی به من نیامده. من در همان کارم غرق بشوم بهتر است.
انگار پروندههای سنگین ضدجاسوسی و ضدتروریسم خیلی سادهتر هستند در مقابل مسائل شخصی؛ آن هم وقتی پای عشق وسط باشد و بدتر از آن، هنوز اصلاً ندانی عاشقی یا نه؟
سرم را که از روی فرمان برمیدارم، خانم رحیمی را میبینم که از خانه بیرون میآید.
دستانم یخ میکنند و سرم داغ میشود. حس میکنم الان است که از این تغییر ناگهانی دما ترک بخورم!
از خانه بیرون میآید و در را پشت سرش میبندد. انگار مطهره است. همانجا جلوی در خانهشان میایستد و به کیفش نگاهی میاندازد.
با یک دست، چادرش را میگیرد که عقب نرود، مثل مطهره. مطهره هم همیشه یا با دست یا حتی با دندان، چادرش را میگرفت و نمیگذاشت عقب برود.
خانم رحیمی شاید از بودن چیزی در کیفش مطمئن میشود و شاید هم گوشیاش را چک میکند. سرش پایین است.
در کیفش را که میبندد، تازه یادم میافتد نباید من را ببیند. قبل از این که سرش را بلند کند و رویش را تنگ بگیرد، سرم را کمی پایین میبرم که نبیندم. هرچند شاید اگر ببیند هم نشناسد.
اصلاً مگر من را چندبار دیده؟ یک بار شاید...آن هم نصفهنیمه. من بیشتر او را دیدهام؛ تقریباً سر هر قراری که با خانم صابری داشته.
رو گرفتنش هم شبیه مطهره است. کمیل داد میزند:
- هوی! کجایی؟ نامحرمه ها!
لبم را محکم گاز میگیرم تا به خودم بیایم. آمدهام زاغسیاه دختر مردم را چوب میزنم که چه بشود؟
چقدر من احمقم. چشم میبندم و دست میکشم روی صورتم. از خودم انتظار نداشتم.
استارت میزنم و دیگر نگاه نمیکنم به خانم رحیمی که دارد پیاده خودش را میرساند به سر کوچه.
به مادر قول داده بودم زود برگردم و چمدان ببندیم. قرار است برویم مشهد؛ بعد از مدتها...
باید بروم این درگیری ذهنی را در حرم حل کنم...ببینم راه حل امام چیست؟
🔗لینک قسمت اول رمان 👇
🌐https://eitaa.com/istadegi/1733
⚠️ #ادامه_دارد ⚠️
🖋 #فاطمه_شکیبا
#روایت_عشق 💞
https://eitaa.com/istadegi
Nazar Alqatari - Rahe Eshgh (320).mp3
7.63M
💞 حبیب الله عشاقا اتینا
ابد ولله ما ننسی حسینا... 💚😢
🎧مداحی طریقالعشق با صدای نزار القطری 🎤
#امام_حسین
#اربعین
#کربلا
#روایت_عشق
@istadegi
مهشکن🇵🇸🇮🇷
💞 حبیب الله عشاقا اتینا ابد ولله ما ننسی حسینا... 💚😢 🎧مداحی طریقالعشق با صدای نزار القطری 🎤 #امام
💞 #به_نام_خدای_حسین_آفرین 💞
ابد ولله ما ننسی حسینا
پارسال و سال قبلش نزدیک اربعین، هرجا من را میدیدید درحال زمزمه مداحی طریقالعشق بودم. سر کلاس، توی خانه، داخل ماشین، بین جمع دوستان و... داخل موکبها هم طریقالعشق را میگذاشتم. طریقالعشق یک نشاط خاصی داشت. یک نشاط ناشی از شوق زیارت. مثلا آنجا که میگوید: بازم جاده به جاده، میام با خانواده، حسین اجازه داده، بیام حرم پیاده...
موقع شنیدنش، بیشتر از اندوه احساس میکردی همین الان میتوانی بلند شوی و تا خود مرز ایران و عراق پرواز کنی و بعد هم پیاده شناور شوی در دریای زوار. اصلاً جان میگرفتم.
امسال اما، وقتی وارد لیست مداحیهای مورد علاقهام شدم و طریقالعشق را پخش کردم، برای اولین بار بغضم ترکید. مثل یک نفر که عزیزی را از دست داشته باشد و خیلی اتفاقی چشمش به یک عکس زیبا و خندان از عزیزش بیفتد.
- عجب حال و هوایی...عجب شور و صفایی...بازم دارم میشم کرب و بلایی...
امیدوارم هیچکس عزیز از دست ندهد. وقتی یکی از عزیزانت را از دست میدهی، حتی با خاطرات خوشی که با هم داشتید هم گریه میکنی. قبلا با دیدن عکس خندانش میخندیدی و حالا گریه میکنی. دائم یاد خوبیهایش میافتی، یاد شوخیهایش، یاد مهربانیهایش و بعد داغ دلت تازه میشود که قبلا چنین عزیزی را داشتی و حالا نداری.
-دعام شده اجابت...شدم دوباره دعوت...به امید شفاعت...دارم میرم زیارت...
اصلا اگر میخواهید یک آدمِ عزیز از دست داده را زجر بدهید، باید بروید برایش از خوبیهای عزیزش بگویید. انقدر دلش میسوزد که نگو...اصلا خاکستر میشود.
بعد فکر کنید چیزی برای ما عزیزتر از حسین و زیارت اربعینش هست در این دنیا؟
یک زمانی پیادهروی اربعین داشتیم...و حالا... هعی...
- صدایی میشه تکرار...خود اربابه انگار...که میگه بین اذکار...هله بیکم یا زوار... به استقبالتان آمده زهرا...ابد ولله ما ننسی حسینا...
#امام_حسین
#اربعین
#کربلا
#فاطمه_شکیبا
#فرات
#روایت_عشق
@istadegi
🔰 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 🔰
یا علی مددی...💚
📕 رمان امنیتی ⛔️ #خط_قرمز ⛔️
✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا
قسمت 90
***
مثل مارگزیدهها به خودم میپیچیدم و در اتاق راه میرفتم.
با این که به بچههای مرزبانی غرب سپرده بودم کسی کاری به کار قرار تجهیز نداشته باشد و بچههای اداره ایلام هم تیم تروریستی را زیر چترشان گرفته بودند، باز هم دلم آرام نبود.
نمیدانم چرا؛ اما همیشه باید کاری را خودم انجام بدهم تا خیالم راحت راحت بشود. این هم شاید یک عیب باشد؛ اما چکار کنم؟
برای چندمین بار بیسیم را برداشتم و با بچههای اداره ایلام ارتباط گرفتم:
- یاسین یاسین عباس...
- یاسین به گوشم.
- اعلام موقعیت؟
- تجهیزشون انجام شده، دارن میرن به سمت شرق. موردی نیست.
- بسیار عالی یاسین جان. هرخبری شد به من اطلاع بده.
- چشم.
بیسیم را گذاشتم روی میز و با دو انگشت، پیشانیام را فشردم. چشمان و سرم درد میکرد.
ساعت دو و نیم نصفهشب بود؛ اما با این که شدیداً کمبود خواب داشتم، دلم نمیخواست بخوابم.
حس بدی بود این که میدانستم الان یک تیم تروریستی مسلح دارند در خیابانها و جادههای ایران وول میخورند.
فعلا نمیتوانستیم دستگیرشان کنیم؛ چون باید به تیمهای تروریستی دیگر هم میرسیدیم و همه را با هم زیر ضربه میبردیم.
جلال قرار بود آمار قرارهای تجهیز را به ما بدهد؛ البته اصل کارش این بود که ما را رساند به سرتیم تجهیزشان؛ همان مرد درشتهیکلی که در پارتی دیده بودم.
اسمش حافظ بود؛ اصالتاً ایرانی اما ساکن ترکیه. یکی دو سال میشد که برگشته بود ایران برای خرید و فروش اسلحه و تجهیز تیمهای تروریستی.
🔗لینک قسمت اول رمان 👇
🌐https://eitaa.com/istadegi/1733
⚠️ #ادامه_دارد ⚠️
🖋 #فاطمه_شکیبا
#روایت_عشق 💞
https://eitaa.com/istadegi
🔰 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 🔰
یا علی مددی...💚
📕 رمان امنیتی ⛔️ #خط_قرمز ⛔️
✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا
قسمت 91
- عباس جان نمیخوای بخوابی؟
برگشتم به سمت صدا. میلاد بود که داشت صندلی چرخدارش را هل میداد به سمت من.
نور آبیِ مانیتور لپتاپش روی صورتش افتاده بود. شکستهتر از سنش به نظر میرسید.
بعد از حادثه وحشتناکی که سال هشتاد و هشت تجربه کرد و چندماهی به کما رفت، با نذر و نیاز و دعای خانوادهاش توانست به دنیا برگردد؛ اما بدون پا.
ویلچر نشین شد و دیگر نتوانست به عنوان نیروی عملیات فعالیت کند.
گفتم:
- نمیتونم بخوابم. اعصابم ریخته به هم.
و رها شدم روی مبل کنار اتاق. با دست چشمانم را ماساژ دادم. دست میلاد روی شانهام نشست:
- شما ناراحت نباش دادا. یکم بخواب. اگه خبری شد بیدارت میکنم.
- راستی امید کجاست؟
میلاد لبخند زد و دندانهای مصنوعی و ردیفش پیدا شد؛ فک و دندانهایش در آن تصادف آسیب جدی دیده بود.
گفت:
- حواست نیستا! باهاش تماس گرفتن، فوری مرخصی گرفت رفت، من اومدم بجاش. قراره دوباره بابا بشه.
لبخند زدم. بابا شدن به امید میآمد. با خودم گفتم امید بابای خوبی میشود؛ حتی اگر نتواند بیشتر وقتش را با بچههایش بگذراند. از آن باباهایی میشود که در زمان کمِ بودنشان هم خاطره خوب میکارند در ذهن بچهها.
من چی؟ شاید اگر مطهره زنده بود من هم پدری را تجربه کرده بودم. شاید من هم بابای خوبی میشدم...
به مطهره گفته بودم دلم میخواهد یک دختر داشته باشم که اسمش را بگذارم زینب. شاید اگر مطهره زنده بود، زینبمان دو سه سالش بود...
شاید...
میلاد دید که دوباره رفتهام توی فکر. برای همین دوباره زد سر شانهام:
- یکم بخواب عباس جان. من بیدارم، حواسم هست.
🔗لینک قسمت اول رمان 👇
🌐https://eitaa.com/istadegi/1733
⚠️ #ادامه_دارد ⚠️
🖋 #فاطمه_شکیبا
#روایت_عشق 💞
https://eitaa.com/istadegi
سلام
سخنرانی بیشتر از آقای پناهیان گوش میدم. چند سال پیش مجموعه تنها مسیر رو کامل گوش دادم، بعد آخرین مراحل انتظار، پارسال مجموعه شرح خطبه متقین و مکتب سلیمانی، امسال هم کنترل ذهن در مسیر تقرب.
البته مناسبتی تک جلسه هم گوش میدم.
البته از سخنرانی آقای عباسی ولدی، آقای عظیمی، و سایر بزرگواران هم استفاده میکنم.
کتابهای شهید مطهری، استاد طاهرزاده و آقای پناهیان رو مطالعه میکنم.
البته مطالعه کتابهای رمان و دفاع مقدس هم سر جای خودش هست.
اوقات فراغتم هم، بیشتر با نوشتن پر میشه.
سلام
ببینید، اول از همه این که باید یاد اربعین رو بین خودمون هم زنده نگه داریم
یعنی همین بچه مذهبی ها حتی، که هرسال اربعین میرفتند و امسال و پارسال نتونستند برند، نباید اربعین از یادشون بره و اشتیاق شون نسبت به شرکت در راهپیمایی اربعین کم بشه؛ نباید به اربعین نرفتن عادت کنند چون در این صورت بعد از همهگیری کرونا، خدای نکرده جمعیت زائران اربعین کم میشه.
درباره معرفی اربعین به غیرمسلمانها، خب شما باید ببینید اصلا انقدر قدرت تاثیرگذاری و مهارت و توانایی دارید؟
خیلی از ما حتی اگر عضو اینستاگرام هم باشیم، نمیتونیم یک متن انگلیسی زیبا بنویسیم یا اصلا صدتا فالوور بیشتر نداریم که همهشون هم ایرانیاند؛ خب به چه درد میخوره؟
اصلا خودمون انقدر علم نداریم که بتونیم با غیرمسلمانان مواجه بشیم و سوالاتشون رو پاسخ بدیم.
بعد تازه اگر توانایی و مهارت داشته باشیم، کی گفته غیرایرانی ها عضو تلگرام هستند؟!
تلگرام بین کشورهای دیگه طرفدار زیادی نداره. حتی اینستاگرام هم انقدری که فکر کنید فراگیر نیست.
هر کشوری مردمش توی یک پیامرسان متمرکز هستند مثلا چینیها از ویچت استفاده میکنند.
یا شبکه اجتماعی لینکدین برای افرادی هست که بیشتر به کار علمی و تخصصی علاقمند هستند یعنی یک محیط نخبگانی داره.
هزاران پیامرسان و شبکه اجتماعی هستند با اعضای زیاد از سراسر دنیا...که میشه در آنها فعالیت کرد.
اصلا مگه اینترنت فقط به شبکههای اجتماعی محدوده؟
وبلاگها و سایتها و فرومها(انجمنهای اینترنتی) هم طرفدار خودشون رو دارند. اونجا میشه فعالیت کرد.
سلام.
بله خیلی زیباست
ترجمهش داخل کلیپش هست:
https://www.aparat.com/v/GDBUM/%D9%86%D9%85%D8%A7%D9%87%D9%86%DA%AF_%D8%B7%D8%B1%DB%8C%D9%82_%D8%A7%D9%84%D8%B9%D8%B4%D9%82_%D8%A8%D8%A7_%D8%B5%D8%AF%D8%A7%DB%8C_%D9%86%D8%B2%D8%A7%D8%B1_%D9%82%D8%B7%D8%B1%DB%8C_%D9%88%DB%8C%DA%98%D9%87_%D8%A7%D8%B1%D8%A8%D8%B9%DB%8C%D9%86_96