eitaa logo
مه‌شکن🇵🇸
1.3هزار دنبال‌کننده
6.5هزار عکس
532 ویدیو
76 فایل
✨﷽✨ هرکس‌می‌خواهدمارابشناسد داستان‌کربلارابخواند؛ اگرچه‌خواندن‌داستان‌را سودی‌نیست‌اگردل‌کربلایی‌نباشد. شهیدآوینی نوشته‌هایمان‌تقدیم‌به‌ اباعبدالله‌الحسین(ع)‌وشهیدان‌راهش..‌. 🍃گروه‌نویسندگان‌مه‌شکن🍃 💬نظرات: https://payamenashenas.ir/RevayatEshgh
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله امروز جایزه جشنواره یاس به دستم رسید؛ کتاب زیبای یوما، رمانی درباره زندگی حضرت خدیجه سلام‌الله‌علیها. این هدیه برای من و اعضای گروه انارهای چریک خیلی ارزشمنده. با سپاس فراوان از استاد محترم آقای واقفی و سرکار خانم آقابابایی که زحمت ارسال هدیه رو بر عهده داشتند.🌿🌷
دوستان من الان باید برم جایی، ان‌شاءالله بعد از این که برگشتم به سوالاتی که فرستادید پاسخ می‌دم.
سلام بله کاملا درسته.
سلام به کتاب‌های ایشون ایرادات محتوایی جدی وارده ان‌شاءالله سر فرصت نقد کتاب‌هاشون رو منتشر می‌کنم. ولی در کل، بزرگ‌ترین ایراد رمان‌های ایشون محتوای مبتذل هست.
سلام قدم اول مطالعه زیاد در زمینه مبانی دینی و شناخت درست و دقیق رسانه.
سلام بله، کار در نیروی انتظامی برای روحیه لطیف زنان سخته. البته نیاز هست تعدادی از زنان وارد این شغل بشن ولی نه همه بانوان.
سلام ممنونم، لطف دارید🙂🌿 راستش به جای خاصی نرسیدم. هرچی هست لطف خداست. اما توانمندی نویسندگی با زیاد خوندن و زیاد نوشتن به دست میاد.
سلام سعی کنید کم‌کم کتاب خوب رو جایگزین گوشی کنید. باور کنید لذتش بیشتر از گوشیه. زمان کار کردن تون با گوشی رو محدود کنید، مثلا گوشی رو در اختیار پدر یا مادر قرار بدید و بگید غیر از ساعت خاصی که تعیین کردید گوشی رو بهتون ندن. دو سه روز اولش فقط سخته. برای هدف هم، فکر کنید! به جهان فکر کنید، به جایگاهتون توی جهان، به جایی که ازش اومدید، جایی که درش هستید و جایی که قراره برید... فکر کردن کار خیلی مهمیه، عبادتیه که فراموش شده. قرآن رو مطالعه کنید و فکر کنید. هدف رو پیدا می‌کنید.
سلام توصیه بنده اینه که تا قبل از گرفتن دیپلم وارد حوزه نشید. فعلا عجله نکنید و مسیر طبیعی تحصیل رو طی کنید. برای ورود به نیروی انتظامی یا حوزه وقت هست.
سلام لطفاً لینک رو در ناشناس بفرستید تا محتوای کانال رو بررسی کنیم. اگر خوب بود ان‌شاءالله تبادل می‌کنیم‌
سلام به ارزش خودتون فکر کنید. به این که جایگاه شما توی آفرینش چیه. وقتی ارزش خودتون رو پیدا کنید متوجه می‌شید نمره نمی‌تونه شما رو ارزش‌گذاری کنه و اعتماد به نفس تون بیشتر میشه. برای نمره حرص نخورید. درس بخونید برای خدا، نتیجه رو به خدا بسپارید.
مه‌شکن🇵🇸
سلام قدم اول مطالعه زیاد در زمینه مبانی دینی و شناخت درست و دقیق رسانه.
سلام بعد از مطالعه، باید دیگه خودتون و مهارت‌هاتون رو شناخته باشید با توجه به استعداد و مهارت هاتون اقدام به فعالیت کنید🙂
نظرات شما عزیزان در رابطه با رمان
....................🎈🎈................... نوشتن دردناک است؛ یک دردناک دوست داشتنی! نوشتن یک لذت غمگین است...🙂🍃 وقتی برای یافتن واژه‌ها، باید دامنه لغاتت را توسعه دهی... زمانی که تو در نقطه‌ای از جغرافیا زندگی می‌کنی، که از ادبیات روز جامعه و از امکانات کافی و اساتید خوب و کلاس و کارگاه‌های نویسندگی، صدها کیلومتر فاصله داری... نوشتن یک هنجارشکنی جسورانه است! و تو پنهانی از عشق می‌نویسی و می‌خوانی... با عشق می‌خندی و گریه می‌کنی؛ و فکر می‌کنی شاید عشق، همان اسم اعظم باشد و ما را نجات دهد... نوشتن همان دردناک دوست داشتنی است، که تو را زنده نگه داشته است!❤️ روز جهانی نویسنده مبارک😍🎁🎊 ╭─┈┈ │𝗛𝗮𝘀𝗵𝘁𝗮𝗴 ➺ │𝗝𝗼𝗶𝗻 ➺ @ANARASHEGH ╰─────────────
🔰 🔰 یا علی مددی...💚 📕 رمان امنیتی ⛔️ ⛔️ ✍️ به قلم: قسمت 169 عرق صورتم را پاک می‌کنم و می‌ایستم مقابل در خانه‌شان. نگاهم به دسته‌گل نرگس است و زنگ در را فشار می‌دهم. از برادرش شنیدم گل نرگس دوست دارد. صدای قدم‌هایش روی موزاییک‌های حیاط را می‌شنوم و بعد در را باز می‌کند. لبخند ملیح و محجوبی می‌زند و سرش را پایین می‌اندازد. هنوز یخش باز نشده؛ خودم هم کمی از او ندارم. دست و پایم را گم کرده‌ام. درحالی که دست‌پاچگی از حرکاتم می‌بارد، گل را روبه‌رویش می‌گیرم. با دیدن گل لبخندش پررنگ‌تر می‌شود و چشمانش برق می‌زنند. گل را دو دستی می‌گیرد و زیر لب می‌گوید: ممنون! و گل را می‌بوید. تعارف می‌زنم که بنشیند داخل ماشین. نسبت به قبل امیدوارتر شده‌ام. انگار دلخور نیست؛ حداقل رفتارش این را نشان نمی‌دهد. با یک هفته تاخیر داریم می‌رویم خرید عقد؛ بخاطر ماموریت من. با این وجود انگار عصبانی نیست؛ دلخور هم. راستش را بخواهید خودم را آماده کرده بودم که اخم و قهرش را تحمل کنم و نازش را بخرم و منت بکشم؛ اما به رویم نمی‌آورد که یکهو فردای مهربرون غیب شدم و یک هفته ماموریتم طول کشید. اصلا انگار نه انگار. خیالم راحت می‌شود و ته دلم آرزو می‌کنم کاش مطهره همیشه همین‌طور بماند؛ کاش از دستم دلخور نشود. با این وجود، خودم قدم پیش می‌گذارم: ببخشید که... اجازه نمی‌دهد حرفم کامل شود: اشکال نداره! نفس عمیقی می‌کشم و زیرچشمی نگاهش می‌کنم. دارد آرام گل‌های نرگس را نوازش می‌کند. قلبم چقدر تند می‌زند؛ طوری که انگار صدای ضربانش را مطهره و تمام مردم شهر می‌شنوند. قلبم تند می‌زند؛ انگار ضربانش را همه دنیا می‌شنوند. در یک تونل راه می‌روم. یک تونل نیمه‌تاریک. دنبال کسی هستم. باید پیدایش کنم. خسته‌ام و هوا سرد است؛ خیلی سرد. بدنم کوفته است؛ نمی‌دانم چرا، شاید از فعالیت زیاد. خیلی خسته‌ام. دستانم را جلوی دهانم می‌گیرم و ها می‌کنم که گرم شوند. تندتر می‌روم. صدای همهمه از دور می‌آید. همه جا تاریک است. باید بروم...دنبال یک نفر... اما نمی‌دانم کجا. صدای نفس زدن و خرناس کشیدن از پشت سرم می‌شنوم؛ صدای خرناس و دندان‌قروچه یک حیوان. خیلی نزدیک است. می‌خواهم برگردم که پهلویم تیر می‌کشد و می‌سوزد. از درد نفسم بند می‌آید و پاهایم شل می‌شوند. 🔗لینک قسمت اول رمان 👇 🌐https://eitaa.com/istadegi/1733 ⚠️ ⚠️ 🖋 💞 https://eitaa.com/istadegi
🔰 🔰 یا علی مددی...💚 📕 رمان امنیتی ⛔️ ⛔️ ✍️ به قلم: قسمت 170 یک چیز نوک‌تیز در پهلویم فرو رفته؛ انقدر عمیق فرو رفته که حس می‌کنم الان است که از سمت دیگر بیرون بزند. دستی آن چیز نوک‌تیز را از پهلویم بیرون می‌کشد؛ دردش شدیدتر می‌شود. از سرما به خودم می‌لرزم. خون گرم روی بدنم جریان پیدا می‌کند. - عباس جان! مادر! بیدار شو دیگه! سرم تیر می‌کشد و گوش‌هایم زنگ می‌زنند. گلویم از خشکی می‌سوزد. سرم سنگین است. صداها محو می‌شوند؛ سکوت. دوست دارم بخوابم تا سردردم خوب شود. نمی‌توانم سرم را تکان بدهم. گیج می‌رود. تشنه‌ام. می‌خواهم بلند شوم و بروم دنبال آب؛ اما بدنم کرخت‌تر از آن است که بتوانم تکانش بدهم. پلک‌هایم حکم یک وزنه ده تُنی را پیدا کرده‌اند که به سختی بازشان می‌کنم. چیزی نمی‌بینم. هیچ‌چیز. نه می‌شنوم و نه می‌بینم. نکند مُرده‌ام؟ اما مرگ که این شکلی نیست. من هنوز فرشته مرگ را ندیده‌ام! کمی که می‌گذرد، چشمانم به تاریکی عادت می‌کنند. جایی تاریک است و درش را هم نمی‌بینم. یک جایی شبیه زیرزمین. به ذهنم فشار می‌آورم تا یادم بیاید من این‌جا چکار می‌کنم. درد سر و گردنم، اولین نشانه است تا یادم بیاید آخرین ادراکم از واقعیت چه بود. واقعیت و رویا با هم قاطی شده‌اند. مطهره، مادر، کمیل، دوره‌های آموزشی... همه هجوم آورده‌اند به این زیرزمین تاریک. کم‌کم رویا رنگ می‌بازد و حواسم جمع می‌شود. یک نفر زد پشت سرم، همین‌جایی که هنوز از درد ذق‌ذق می‌کند و بعدش هم دستمال خیس و بعد سکوت. پس آن دستمال خیس، آلوده به ماده بیهوش‌کننده بوده و این کرختی و بی‌حالی که در بدنم هست هم اثر همان ماده است؛ مگر چقدر بیهوش‌کننده به آن دستمال زده بود که انقدر اثرش قوی است؟ می‌خواهم دستم را بالا بیاورم و سرم را لمس کنم که ببینم ورم کرده یا نه؛ اما متوجه می‌شوم دستانم از پشت بسته است. چندبار تکانشان می‌دهم؛ هرکس بسته خیلی محکم بسته نامرد. یادتان هست گفته بودم بدترین اتفاق برای یک مامور امنیتی-اطلاعاتی اسارت است؟ الان من دقیقاً در همان موقعیت قرار گرفته‌ام؛ چیزی بدتر از مرگ. آن هم درحالی که نمی‌دانم دقیقاً با کی طرفم. با یادآوری این که چه اتفاقی افتاد، انبوهی از افکار و سوالات آوار می‌شوند روی سرم. چقدر وقت است که بیهوشم؟ نباید زمان زیادی باشد؛ چون هنوز سردردم خوب نشده. چه بلایی سر صامد و همسرش آمد؟ چرا صدای جیغ و داد می‌آمد؟ کسی متوجه گم شدن من شده است؟ سعد چه شد؟ سعد... سعد پشت ما نشسته بود. نکند سعد... وای خدایا... 🔗لینک قسمت اول رمان 👇 🌐https://eitaa.com/istadegi/1733 ⚠️ ⚠️ 🖋 💞 https://eitaa.com/istadegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام فعلا پارت‌گذاری رو کم نمی‌کنیم ولی برای امتحانات دی‌ماه کم میشه.
سلام هالووین در اصل یک جشن مذهبی مسیحی بوده برای بزرگداشت قدیسان و شهیدان مسیحیت که احتمالا تحت تاثیر مراسم‌های سنتی برداشت محصول هم قرار گرفته(مثل ما ایرانی‌ها که جشن مهرگان داریم) ولی بعداً فرهنگش کم‌کم تغییر کرده و شده این مسخره‌بازی‌ای که می‌بینید. توضیحش مفصله. ولی مثلا همین چهارشنبه سوری خود ما هم جشن مذهبی زردشتی بوده ولی کم‌کم فرهنگ غلط واردش شده و تبدیل شده به چهارشنبه‌سوزی و یه رسم مسخره. هالووین هم همین‌طوره. که البته، بدتر از این رسم و رسومات بی‌معنی و ترسناک هالووین، غرب‌زدگی بعضی از ایرانی‌هاست که از یه رسم منحط و اشتباه غربی پیروی می‌کنن و اداش رو درمیارن!
سلام نگران نباشید، هرچی خدا بخواد همون میشه. شما برای خدا درس بخونید و نتیجه رو بسپارید به خودش.
سلام متاسفانه وقت نکردم ببینم
سلام شما خودتون ببینید چی می‌خواید و به کدوم علاقه دارید و استعداد بیشتری درش دارید. باید خودتون برای خودتون تصمیم بگیرید. امتیازات هرکدوم از انتخاب‌ها رو بنویسید و ببینید کدوم بهترن
ممنونم از لطف شما عزیزان🌿🌷
سلام فعلا که فرصتش نبوده متاسفانه
سلام ان‌شاءالله مشکل‌تون حل بشه. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
سلام متاسفانه تا حالا نرفتم ولی خیلی دوست دارم برم. با رعایت پروتکل‌های بهداشتی چه اشکالی داره برید؟
سلام بهترین حالتش استاد شدن یا هیئت علمی شدن در دانشگاهه. اما مددکاری اجتماعی هم یکی از آینده‌های شغلیش هست. و یا استخدام به عنوان مشاور در نهادهای دولتی و یا حتی شرکت‌های خصوصی.