پنجشنبه این فرصت پیش آمد که در جمع دختران یک مدرسه، درباره بانوان شهید صحبت کنم. پایههای چهارم، پنجم و ششم دبستان بودند و پایه هفتم و هشتم متوسطه اول.
اولش که گفتم فکر میکنید چند بانوی شهید داشته باشیم، کمی لبهاشان را کج و کوله کردند و گفتند: ده تا؟ بیست تا؟
گفتم هفت هزارتا و آن حیرت همیشگی را دیدم. گفتم که وقتی همسن آنها بودهام با بانوان شهید آشنا شدم. گفتم رفیق شهیدم زهره است.
رزقها را پخش کردم و به کمک پوسترهای موکب، روایتگری کردم.
هر شهیدی را که نام میبردم، صدای یکی دونفر بلند میشد که: عه این شهید منه!
روایتگری که تمام شد، تکتک بچهها رزقشان را با صدای بلند خواندند.
بعد یکساعت، دبستانیها رفتند سر کلاسشان و هفتمیها و هشتمیها ماندند چون کلاس نداشتند. جلسه خودمانیتر شد و جمعتر نشستیم. گفتند از زهره بنیانیان بگو. چشمهاشان برق میزد و با شوخی و خنده، برای شهادت برنامه میریختند. شهادت دیگر یک آرزوی دور و دراز نبود برایشان. خندههای از ته دل و توی سر و کله زدنشان، من را هم دلتنگ روزهای دبیرستان کرد، دلتنگ اسم گذاشتن روی هم، به همهچیز خندیدن و حتی دلتنگ سر کلاس نشستن.
امیدوارم به بچهها هم خوش گذشته باشد.
8.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ای محمد!🌷
تولدت آغاز همه زیباییهاست
آغاز همه خوبیها✨
میلاد حضرت محمد صلیالله علیه و آله و امام صادق علیهالسلام مبارک!🌱
#میلاد_پیامبر_اکرم #هفته_وحدت
@VetrMusic
9.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
عیدی امشب...
چه حدسی میزنید؟
عیدتون مبارک 🌷✨