eitaa logo
مه‌شکن🇵🇸
1.3هزار دنبال‌کننده
6.5هزار عکس
532 ویدیو
76 فایل
✨﷽✨ هرکس‌می‌خواهدمارابشناسد داستان‌کربلارابخواند؛ اگرچه‌خواندن‌داستان‌را سودی‌نیست‌اگردل‌کربلایی‌نباشد. شهیدآوینی نوشته‌هایمان‌تقدیم‌به‌ اباعبدالله‌الحسین(ع)‌وشهیدان‌راهش..‌. 🍃گروه‌نویسندگان‌مه‌شکن🍃 💬نظرات: https://payamenashenas.ir/RevayatEshgh
مشاهده در ایتا
دانلود
🔸اقبال عجم بود، قدم رنجه نمودید یڪ «فاطمه» هم قسمت ایران شده باشد🌼 سالروز ورود سلام‌الله‌علیها به شهر 🌸🍃
مه‌شکن🇵🇸
🎼 ترانهٔ Freer Than the Wind ترانهٔ انگلیسی «رهاتر از باد» چهارمین آهنگ Vetr از آلبوم «پناهگاه (She
13.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یک ادیت زیبا از ترانهٔ Freer Than the Wind ترانهٔ انگلیسی «رهاتر از باد» چهارمین آهنگ Vetr از آلبوم «پناهگاه (Shelter)» این آهنگ درباره حضرت قاسم بن حسن، قهرمان ۱۳ ساله کربلاست. تقدیم به نوجوانان کانال🌷🎉
🔰 🔰 یا علی مددی...💚 📕 رمان امنیتی ⛔️ ⛔️ ✍️ به قلم: قسمت 165 رو می‌کنم به مرد؛ به عمق چشمان عاجز و ملتمسش. صورت سبزه‌اش از عرق برق می‌زند و قطرات اشکش با عرق قاطی شده. ما برای حفظ جان مردم این‌جاییم؛ مگر نه؟ این را از خودم می‌پرسم و پاسخش این است که دست مرد را بگیرم و ببرم به سمت ماشین. می‌دانم شهر آن هم در شب ناامن است؛ اما حتی اگر یک درصد احتمال داشته باشد که همسر مرد واقعاً درحال مرگ باشد، نباید معطل کرد. بشیر جلو می‌آید: آقا خطرناکه. یهو به کمین می‌خورید! نگاهی به جمع بقیه بچه‌ها می‌اندازم. اگر خطری هم هست باشد برای من. نمی‌شود جوان‌های مردم را بفرستم در دل خطر و خودم بنشینم نان و سیب‌زمینی بخورم. در جواب بشیر لبخند می‌زنم. سعد جلو می‌دود؛ یکی از بچه‌های سوری و اهل تدمر که از نیروهای حامد است. می‌گوید: سآتي معك. انه خطير. (همراهتون میام. خطرناکه.) سر تکان می‌دهم و به مرد اشاره می‌کنم جلو بنشیند تا راهنمایی‌مان کند به سمت خانه‌اش. سعد هم روی صندلی‌های عقب می‌نشیند و راه می‌افتم. نگاهی به کوچه می‌اندازم. حامد هنوز دارد نماز می‌خواند؛ کمیل را هم نمی‌بینم. سوییچ را می‌چرخانم و ماشین روشن می‌شود. پایم را که روی پدال گاز فشار می‌دهم، چیزی ته دلم خالی می‌شود. شب‌ها در کوچه‌های خلوتِ یک شهرِ تازه آزاد شده خطرناک نیست؟ وجب به وجب خاک سوریه خطرناک است؛ اما مایی که تا این‌جا آمده‌ایم از قبل خطرش را هم به جان خریده‌ایم. کمیل همیشه در موقعیت‌های خطرناک که قرار می‌گرفتیم، با بی‌خیالی می‌خندید و می‌گفت: خب دیگه تهش اینه که شهید می‌شیم، ترس نداره! بعد هم شروع می‌کرد قصه بافتن از نحوه‌های مختلف شهادت؛ آن هم به فجیع‌ترین و دردناک‌ترین حالت‌های ممکن. می‌خواست ترس خودش و ما بریزد و عادی شود برایمان. سعد ساکت است. مرد هنوز گریه می‌کند. هربار از او می‌پرسم از کدام سو بروم و او با دست جهت را نشان می‌دهد. دعا می‌کنم به موقع برسیم و بتوانیم همسر مرد را نجات بدهیم. برای این که اضطراب مرد کم‌تر شود، می‌پرسم: شو اسمک؟(اسمت چیه؟) 🔗لینک قسمت اول رمان 👇 🌐https://eitaa.com/istadegi/1733 ⚠️ ⚠️ 🖋 💞 https://eitaa.com/istadegi
🔰 🔰 یا علی مددی...💚 📕 رمان امنیتی ⛔️ ⛔️ ✍️ به قلم: قسمت 166 برمی‌گردد و چند لحظه گیج نگاهم می‌کند. انقدر اضطراب دارد که اسم خودش را هم یادش رفته. کمی فکر می‌کند و می‌گوید: صامد. چه اسمی! تا الان نشنیده بودم. به سوال پرسیدن ادامه می‌دهم: مو معنی صامد؟(معنی صامد چیه؟) این بار گیج‌تر نگاهم می‌کند. اسمش را یادش نبود؛ چه رسد به معنی‌اش. هرچند فکر کنم معنای صامد، استوار و ثابت‌قدم باشد. می‌خواهم سنش را بپرسم که با دست اشاره می‌کند در کوچه‌ای بپیچم. شب‌ها کلا کوچه‌ها خلوت و تاریک است و این‌جا خلوت‌تر و تاریک‌تر. ناخودآگاه دستم می‌رود به سمت سلاح کمری‌ام و سرمای فلزش را لمس می‌کنم. نه آرام‌تر می‌شوم و نه نگران‌تر. حس بدی دارم؛ از تاریکیِ کوچه که فقط با نور ماه روشن می‌شود. طبق حرف صامد، تا انتهای کوچه می‌روم. ماشین روی تکه‌های سنگ و آجر و آسفالتِ ناصاف کوچه بالا و پایین می‌شود. به انتهای کوچه رسیده‌ایم، بن‌بست است. و من هنوز حس بدی دارم. حس می‌کنم یک سایه سیاه افتاده روی سرم؛ روی سر من و صامد. صامد پیاده می‌شود و در یکی از خانه‌ها را می‌زند. گریه می‌کند؛ نمی‌دانم این همه نگرانی‌اش طبیعی ست یا نه. یعنی همه مردهایی که همسرشان درد زایمان دارد همین‌قدر نگرانند؟ شاید صامد خیلی همسرش را دوست دارد. شاید اگر من هم بیشتر می‌توانستم با مطهره زندگی کنم، همین حس صامد را تجربه می‌کردم؛ همین شوقِ آمیخته با ترس را. به صامد نگاه می‌کنم. ردپایی از شوق در رفتارهایش نیست؛ اما ترس در تک‌تک حرکاتش بیداد می‌کند. دستم را دوباره می‌گذارم روی سلاح کمری‌ام. از سرمای فلزش بدم می‌آید. آدم سلاح را با خودش همراه می‌کند که دلش گرم باشد؛ نه این که با سرمایش دل را خالی کند. صامد وارد یکی از خانه‌ها می‌شود. صدای جیغ می‌آید؛ جیغ یک زن. صدای جیغ یک زن و فریاد یک مرد؛ فریاد صامد. نگران می‌شوم. دست به دستگیره در می‌گیرم تا در را باز کنم و هم‌زمان، می‌خواهم سر برگردانم به سمت سعد که پشت سرمان ساکت نشسته؛ اما ناگاه درد وحشتناکی در پس سر و گردنم حس می‌کنم؛ انقدر که نفسم بند می‌آید و چشمانم تاب باز ماندن ندارند... 🔗لینک قسمت اول رمان 👇 🌐https://eitaa.com/istadegi/1733 ⚠️ ⚠️ 🖋 💞 https://eitaa.com/istadegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام ببینید همیشه لازم نیست جواب همه رو بدید. اگه یه نفر نمی‌خواد حقیقت رو بفهمه، شما هرچقدر استدلال بیاری بازم قبول نمی‌کنه. از این حرفا و مشابهش زیاد می‌زنند. غصه نخورید. اگه کسی واقعاً سوال داشت جوابشو بدید، ولی اگه فقط هدفش کل‌کل کردن هست بی‌خیالش بشید.
سلام بله همینطوره گاهی ما یک تصوری داریم که فکر می‌کنیم اگه وارد نیروی انتظامی بشیم مثل توی فیلم‌ها کارای هیجان‌انگیز می‌کنیم ولی واقعیت مثل توی فیلم‌ها نیست. البته قطعاً به نیروی خانم در ناجا نیاز هست و تعدادی از بانوان لازمه که وارد این شغل بشن، ولی با دید باز و واقع‌بینانه
سلام ببینید هر رشته‌ای در جایگاه خودش مهمه، و نیازه که تعدادی در اون رشته تحقیق کنند چیزی که مهمه اینه که ببینید این رشته برای شما مناسبه یا نه. دیروز تا الان دوستان دارند نظر بنده رو درباره تک‌تک رشته‌ها می‌پرسند. ببینید نظر من اصلا مهم نیست. مهم اینه که شما به درد اون رشته می‌خورید یا نه.
سلام نه اصلا. اتفاقاً جزو دوران‌های شیرین زندگیه.
سلام بله، کاملا واقعی بود.
سلام چندهمسری مختص اعراب نبوده و از سال‌ها قبل چندهمسری در میان اقوام مختلف بشر رواج داشته، از جمله ایران. فقط کافیه یک نگاه به مطالعات مردم‌شناسی تاریخ ایران و جهان بندازید. اتفاقاً در ایران باستان و طبق آیین زردشت، چندهمسری مجاز بوده، و البته مردهایی که فقیرتر بودند و توان تامین هزینه‌های چند زن رو نداشتند مجبور می‌شدن یه همسر داشته باشن. اگه مردی یک همسر داشت بی عرضه محسوب می‌شد.
سلام کتاب‌های آقای جهرمی رو برای نوجوانان توصیه نمی‌کنم. و نقدهای جدی بهشون دارم. کتاب‌های آقای سکاکی خوبند ولی هنوز به سطح تعلیق بالایی نرسیدند. درباره آهنگ‌های آقای زمانی هم، بعضی از آهنگ‌هاشون کمی ریتمش تنده ولی در کل محتوای خوبی دارند.
نظرات شما عزیزان پیرامون رمان دیشب. والا منم نمی‌دونم عباس چی شد🤷‍♂ خدا کنه اتفاق بدی نیفتاده باشه🙄
سلام ببینید، سازگار بودن با روحیات با سختی داشتن فرق داره اگر ناجا با روحیات شما سازگار نباشه تحمل سختی‌هاش ممکن نیست. ولی اگر با روحیاتتون سازگار باشه، باز هم اذیت می‌شید ولی می‌تونید تحمل کنید درباره صحبت با یک فرد شاغل در نیروی انتظامی، فعلا راهی به ذهنم نمی‌رسه متاسفانه.
سلام بله درسته کسی که خوابه رو می‌شه بیدار کرد، ولی کسی که خودشو به خواب زده رو نمی‌شه بیدار کرد.
سلام بله واقعا آموزش مجازی کیفیت آموزش حضوری رو نداره ان‌شاءالله که زودتر درست بشه..
سلام اگر واقعاً توانایی کار امنیتی رو داشته باشه بله. بعد از پخش گاندو همه این توانایی رو توی خودشون حس کردن. مهم اینه که واقعا تواناییش باشه.
سلام بله حق با شماست. فکر نکنم بتونن حضوری برگزار کنند. چون ممکنه خدای نکرده پیک ششم کرونا بیاد.
راستی یادم رفت این پیام رو بذارم. چند وقت پیش یکی از دوستان پیام دادن و ادامه رمان رو درست پیش‌بینی کردند. بنده پیامشون رو توی کانال گذاشتم و پاسخ دادم فقط همین قسمت رو حذف کردم که ادامه رمان لو نره. باید بگم آفرین به پیش‌بینی درست شما🌿
قبل از گذاشتن دو قسمت امشب، نظرات شما رو پیرامون رمان منتشر می‌کنیم:
فعلا حدسی نزنید چون امشب هیچی معلوم نمیشه.