#خیلی_قشنگه
#پیشنهادمطالعه
✍بچه ها مراقب چشماتون باشید
خیلی وقتا حواسمون به چشمامون نیس😔
هنوز چشمامون خوشگل ندیده 😍❌
که یه دختره یه پسره خودشو درست میکنه دلمون میره😞گل روی یوسف زهرا رو تو بگیر،چشمتو ببند بگو نگاهش نمیکنم تا جیگر امام زمان خنک بشه😌بگو میخام با این چشما امام زمانمو ببینم،بچه ها اگه جیگر حضرت زهرا خنک بشه جیگر زندگیت خنک میشه😌
دنیا مبناش تیپ زدنه بچه ها،اما مهم این که برای کی تیپ بزنی!تیپ وقتی تیپه که خوشگل خوشگلا نگات کنه.آخرین تیپیولوژی شهیدان،چون تیپ لباس التقوا زدن،خوشگل خوشگلا یوسف زهرا نگاهشون کرد.🙂
حالا حساب کن شهدا پاشدن رفتن تو جبهه که دیگه نامحرم نبود،دیگه اینترنت و بلوتوث و موبایل نبود.خدا بودوخدا،دعا بود وگریه 😭 روبرو ام شهادت بود.
بچه ها بخدا از شهدا جلو میزنید اگه کوفتتون بشه لذت گناه!اگه رعایت کنی قلب امام زمانت نلرزه💓
بچه کل زندگی مسابقه الی اللهِ نکنه تو این مسابقه کم بیاریم؟؟؟!
#راوی:حاج حسین یکتا
@istadeh_tashahadat
خیلیقشنــگہ #پیشنهادمطالعه
#خاطرات_شهدا🌷
💠 #انگشتر
🍃با سید رفته بودیم حمام عمومی. سید #انگشترهای دستش را در آورد و کنار حوض گذاشت. آب را پاشیدم سمت حوض. رنگ از چهره سید پرید. او به دنبال انگشترش می گشت. انگشترش را #آب برده بود داخل چاه. دیگه کاری نمی شد کرد. به شوخی به سید گفتم تو نباید به مال دنیا #دلبسته باشی.
🍃گفت: «راست میگی ولی این #هدیه همسرم بود؛ خانمی که ذریه #حضرت_زهرا (س) است. اگر بفهمد همین اوایل زندگی هدیه اش را گم کردم بد می شود.» روز بعد به همراه سید راهی #مازندران شدیم در حالی که ناراحتی در چهره اش موج می زد.
🍃دو روز #مرخصی ما تمام شد. سوار بر خودروی سپاه راهی تهران شدیم. ناخودآگاه نگاهم به دست سید افتاد. خواب از چشمانم پرید. دستش را در دستانم گرفتم. با تعجب گفتم: «سید این #همون انگشتره!!» خیلی آهسته گفت آروم باش. انگشتر خود خودش بود. من دیده بودم که سید یه بار به زمین خورد و گوشه نگین این انگشتر پرید. خودم دیدم که همان انگشتر به داخل فاضلاب حمام افتاد. حالا #همان انگشتر در دست سید بود.
🍃با تعجب گفتم تو رو خدا بگو چی شده؟ اما سید حرفی نمی زد و بحث را عوض می کرد. اما این موضوعی نبود که به سادگی بشود از کنارش گذشت. سید را حق مادرش #قسم دادم. گفت چیزی را که می گویم تا زنده ام جایی نقل نکن و حتی اگه تونستی بعد از من هم به کسی نگو چون تو را به خرافه گویی متهم می کنند.
🍃سید گفت: «من آن شب به خانه رفتم. مراقب بودم همسرم دستم را نبیند. قبل از خواب به مادرم #متوسل شدم. گفتم مادر جان بیا و آبروی من را بخر. بعدش طبق معمول سوره #واقعه را خواندم و خوابیدم.
🍃نیمه شب بود که برای #نمازشب بیدار شدم. مفاتیح من بالای سرم بود. مسواک و انگشترم روی مفاتیح بود. رفتم وضو گرفتم و #آماده نماز شب شدم. رفتم سمت مفاتیح تا انگشترم را دستم کنم . یکباره با #تعجب دیدم دو تا انگشتر روی مفاتیح هست. با تعجب دیدم همان انگشتری که در حمام دانشکده تهران گم شده بود روی مفاتیح قرار داشت. با همان نگینی که گوشه اش پریده بود، نمی دانی چه حالی داشتم.»
📚کتاب علمدار
#شهید_سیدمجتبی_علمدار🌷
#ذاکر_اهل_بیت
#جوانان_انقلابی
http://eitaa.com/joinchat/176947216C4c94613ff4