eitaa logo
خاطرات‌ِشهدا🌹ورزمندگان‌ِایور
167 دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
146 ویدیو
5 فایل
کانالی خودجوش و مردمی از خاطرات، تصاویر و مستندات از افتخار آفرینانِ #دفاع_مقدس #ایور 🇮🇷 شهرستان گرمه (خراسان شمالی) ارتباط با مدیر جهت ارسال مطالب: 👉 @ivar_defae_moghaddas 🏵 09157684588 فعال در صفحات مجازی ایتا، تلگرام و گپ 👇📿 لینک‌کانال‌:
مشاهده در ایتا
دانلود
📃 ۵ به مناسبت سالروز ✍ به قلم رزمنده جانباز دفاع مقدس ۶۶/۱۰/۱۹ 🌹سلام بر سبک بالان 🍀 خاطره قسمت ۵ شب سوم عملیات، ساعت ۸ شب شیفت ما که ۶ نفر بودیم رسید که قبضه مینی کاتیوشا را از ۶ نفر قبلی تحویل بگیریم. تقریبا یک ساعتی گذشته بود و طبق معمول دیده بان گرا می داد و به درخواست او باید عمل می کردیم. در همین موقع یک کامیون بنز همراه یک راه بلد در تاریکی با چراغ خاموشی جلو سنگر آمدند و گفتند گلوله آورده ایم، بیایید تحویل بگیرید و خالی نمایید. از قضا دیده بان گرا دادند و تقاضای شلیک تکمیل دوازده موشک را داشتند. ما باید شلیک می کردیم. شش نفر قبلی که باید استراحت می کردند، بیرون آمدند تا در سنگر مهمات گلوله را خالی نمایند. تا ما شلیک کردیم. دیدیم راننده کامیون که یک نفر تقریبا ۶۰ ساله بود، روی زمین دراز کشید. با همان لباس های رانندگی خودش همه ما از ته دل با صدای بلند شروع کردیم به خندیدن. راننده وقتی دید ما خنده می کنیم ناراحت شد و با لهجه اصفهانی خودش گفت: چرا می خندید. گفتیم ازکارتو.(بنده خدا حقم داشت از آن راننده هایی بود که در موقع اضطرار پلیس راه می گرفت و با یک راه بلد برای حمل بار نظامی به پادگان ها می فرستاد) گفت: به ما گفتند هر وقت صدای بلند و وحشتناک شنیدید روی زمین دراز بکشید. گفتیم درست گفتند ولی الان ما شلیک کردیم باید عراقی ها درازکش بروند. هدایتش کردیم به سمت سنگر مهمات تا گلوله هایش را تخلیه نمایند. برایش شام، کنسرو آوردیم گفتیم استراحت کن سه چهار ساعت طول می کشد تا بارت تخلیه شود. خیلی ترسیده بود. می گفت تمام زندگی من همین ماشین است اگر امشب از بین برود بیچاره و بدبخت می شویم. شام که خورد بعد از یک ساعتی دلهره اش ریخت. آوردیمش پای قبضه گفتم فقط تماش کن شلیک هارا. آی کیف می کرد! کاربه جایی رسید که پشت دکمه شلیک که در فاصله چند متری بود بردیمش وقت شلیک گفتیم دکمه را فشار بده تا دکمه را فشار داد، قبضه شلیک کرد. آی کیف کرد، آی کیف کرد. با همان لهجه شیرین اصفهانی گفت: خدایا شکرت تو شاهدباش که من هم به طرف دشمن موشک زدم! دیگرعادت کرد و خیلی هم کیف می کرد. تا آن مدت سه چهار ساعتی که پیش ما بود چهار پنج باری دیده بان گرا داد و درخواست شلیک داشت تماشا میکرد وکیف می کرد، انگار به تفریح آمده بود. بالاخره بارش تخلیه شد موقع رفتن در حق ما خیلی دعا می کرد. می گفت ولله اگر ماشین من خاکستر بشود ارزشی ندارد. مگر خون من از شما رنگین تر است که شما این همه فداکاری و از خود گذشتگی می کنید. حالا من یک باری آورده ام و منت کنم. تقریبا ساعت ۱۲ شب بود از ما خداحافظی گرمی کرد و با همان راه بلد با چراغ خاموش برگشت به عقب. ولی ما منتظر صدای دلنشین یازهرای دیده بان بودیم. تا در جوابش بگوییم به گوشم الله اکبر و شلیک کنیم. ادامه دارد... ┄┅══✼🍃🌺🍃✼══┅┄ 🌐 @ivar_razmandegan 🕊 🇮🇷 gap.im/ivar_razmandegan Admin➠ @ivar_defae_moghaddas ┄┅══✼🍃🌺🍃✼══┅┄ 💎 «منتظرتصاویروخاطراتتان‌هستیم»
📃 ۶ به مناسبت سالروز ✍ به قلم رزمنده جانباز دفاع مقدس ۶۶/۱۰/۱۹ 🌴 سلام بر مردان کربلای ۴و۵، کجایند مردان بی ادعا 🪴 خاطره قسمت ۶ شب ششم عملیات ساعت ۸ شب شیفت ما ۶ نفر بود که پای قبضه بیاییم، موشک را با پارچه و با گازوئیل تمیز کردیم و ۱۲ موشک را در قبضه جاسازی کردیم و منتظر درخواست دیده بان بودیم، تقریبا یک ساعتی گذشت صدای دلنشین یازهرای دیده بان از بی سیم طنین انداز شد، گرا داد و تقاضای شلیک ۶ موشک را داشت، ما هم جواب دادیم به گوشم، الله اکبر شلیک کردیم، آن شب بر خلاف همیشه هم تقاضای شلیک بیشتر بود و هم گرا اصلا تغییری نداشت تقریبا هر نیم ساعتی بین ۵ تا ۷ موشک تقاضا می شد. بچه ها خسته و کلافه شده بودند. از یک نواختی شلیک ها، بین ما ۱۲ نفر، ۳نفر معلم بودند. دو نفر تازه کار بچه سرخس بودند یادشان به خیر، معلمان شوخی بودند و یک نفر معلم سن بالایی بود به نام آقای توکلی خوش مشرب بود. خیلی هم بااخلاق محل کارش اداره کل آموزش وپرورش خراسان بزرگ بود، به حساب خودمان ما به ایشان احترام کردیم گفتیم شما پای قبضه نیا داخل سنگر پشت بی‌سیم و صفحه پلاتین بورد باش. دیده بان که به شما گرا داد شما مختصات را ببند و به ما اعلام نما، تا ما با همان مختصات، قبضه را تنظیم و شلیک نماییم، (البته تمام این ها باید در کمتر از یک دقیقه انجام می گرفت وگرنه هدف از تیررس خارج می شد به قولی تیر به سنگ می خورد) ولی بعدها فهمیدیم که به بنده خدا چقدر جفا کردیم، وقت استراحت خیلی کم داشت همه اش پشت بی‌سیم و تنظیم گرا بود، بزرگواری می کرد به روی خودش نمی آورد، البته ما ازش حلالیت طلبیدیم او هم با لبخند همیشگی اش ما را بخشید، من آن موقع دانش آموز کلاس دوازدهم بودم، از معلم ها سوال کردیم حقوق شما چقدر است، گفتند: ۳۰۰۰ تومان. ای کاش نمی گفتند، فرماندهان می گفتند: قیمت هر موشک مینی کاتیوشا، ۱۸۰۰۰ تومان است، ما سر به سر این معلم ها می گذاشتیم، هر موشک که شلیک می کردیم می گفتیم: آقا معلم حقوق ۶ماهت رفت به حساب صدام، برو ازش بگیر! همگی قهقه می خندیدیم، آن شب نماز صبح شیفت ما تمام شد. به آقای توکلی فشار آوردیم، چرا امشب گرا ثابت بود، پدر ما را در آوردی باید علت را بگویی. گفت دست همگی شما درد نکند، چشم، از دیده بان علت را خواست. او هم گفته بود، آنجا سر یک سه راهی بود، که عراقی ها از آنجا تجهیزات نظامی و نیرو به خط مقدم خودشان تقسیم و می آوردند، و آنجا باید نا امن می شد و باید از آنها تلفات می گرفتیم، با این صحبت همه بچه ها خوشحال و خدا را شکر کردیم و شیفت را تحویل گروه بعدی دادیم و نمازصبح را خواندیم و شروع به استراحت کردیم ولی بنده خدا آقای توکلی پشت بی‌سیم منتظر یازهرای دیده بان بود و... ادامه دارد... ┄┅══✼🍃🌺🍃✼══┅┄ 🌐 @ivar_razmandegan 🕊 🇮🇷 gap.im/ivar_razmandegan Admin➠ @ivar_defae_moghaddas ┄┅══✼🍃🌺🍃✼══┅┄ 💎 «منتظرتصاویروخاطراتتان‌هستیم»