فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ اثبات وجود خدا توسط استاد دانشگاه آکسفورد پروفسور لنکس
👇👇👇
🆔 @jabbarnameh
⭕️ اگر وامی به صورت مرابحه خرید کالا گرفته باشیم و هنوز شرایط خرج کردن آن پیش نیامده باشد. آیا میتوان آن وام را در حساب سپرده واریز و از آن سود دریافت کرد؟
👇👇👇
🆔 @jabbarnameh
#داستان_کوتاه
🔹 جشن تولد
هرگز آن روز را که مادرم مجبورم کرد به جشن تولد دوستم بروم، فراموش نمی کنم. من در کلاس سوم خانم بلاک در ویرچیتای تگزاس بودم و آن روز دعوتنامه فقیرانه ای را که با دست نوشته شده بود، به خانه بردم و گفتم: «من به این جشن تولد نمیروم. او تازه به مدرسه ما آمده است. اسمش روت است. برنیس و پت هم نمیروند. او تمام بچه های کلاس را دعوت کرده است!»
مادرم دعوتنامه را نگاه کرد و سخت اندوهگین شد. بعد گفت: «تو باید بروی. من همین فردا یک هدیه برای دوستت میخرم.»
باورم نمیشد. مادرم هیچ وقت مرا مجبور نمیکرد به مهمانی بروم.. ترجیح میدادم بمیرم، اما به آن مهمانی نروم. اما بی تابی من بی فایده بود.
روز شنبه مادرم مرا از خواب بیدار کرد و وادارم کرد آئینه صورتی مروارید نشانی را که خریده بود، کادو کنم و راه بیفتم.
بعد مرا با ماشین سفیدش به خانه روت برد و آنجا پیاده ام کرد.
از پله های قدیمی خانه بالا میرفتم، دلم گرفت. خوشبختانه وضع خانه به بدی پله هایش نبود. دست کم روی مبلهای کهنه شان ملافه های سفید انداخته بودند. بزرگترین کیکی را که در عمرم دیده بودم، روی میز قرار داشت و روی آن نه شمع گذاشته بودند. ۳۶ لیوان یک بار مصرف پر از شربت کنار میز قرار داشت. روی تک تک آن ها اسم بچه های کلاس نوشته شده بود. با خود گفتم خدا را شکر که دست کم وقتی بچه ها میآیند، اوضاع خیلی بد نیست. از روت پرسیدم: «مادرت کجاست؟» به کف اتاق نگریست و گفت: «بیمار است.»
_ «پدرت کجاست؟»
_ «رفته.»
جز صدای سرفه های خشکی که از اتاق بغلی میآمد، هیچ صدایی سکوت آنجا را نمی شکست.
ناگهان از فکری که در ذهنم نقش بست، وحشت کردم: «هیچ کس به مهمانی روت نمیآید.» من چطور می توانستم از آنجا بیرون بروم؟ اندوهگین و ناراحت بودم که صدای هق هق گریه ای را شنیدم. سرم را بلند کردم و دیدم روت دارد گریه می کند. دل کودکانه ام از حس همدردی نسبت به روت و خشم نسبت به ۳۵ نفر دیگر کلاس لبریز شد و در دل فریاد زدم: «کی به آنها احتیاج دارد؟»
دو نفری با هم بهترین جشن تولد را برگزار کردیم. کبریت پیدا نکردیم. برای آنکه مادر روت را اذیت نکنیم، وانمود کردیم که شمعها روشن هستند. روت در دل آرزویی کرد و شمعها را مثلا فوت کرد!
خیلی زود ظهر شد و مادرم دنبالم آمد. من دائم از روت تشکر می کردم، سوار ماشین مادرم شدم و راه افتادیم. من با خوشحالی گفتم: «مامان نمی دانی چه بازیهایی کردیم. روت بیشتر بازیها را برد، اما چون خوب نیست که مهمان برنده نشود، جایزه ها را با هم تقسیم کردیم.
روت آئینه ای که خریدی، خیلی دوست داشت. نمی دانم چطور تا فردا صبح صبر کنم، باید به همه بگویم که چه مهمانی خوبی را از دست داده اند!»
مادرم ماشین را متوقف کرد و مرا محکم در آغوش گرفت. با چشمانی پر از اشک گفت: « من به تو افتخار می کنم.»
آن روز بود که فهمیدم حتی حضور یک نفر هم تأثیر دارد. من بر جشن تولد نه سالگی روت تأثیر گذاشتم و مادرم بر زندگی من اثر گذاشت.
📚 لی آن ریوز، برگرفته از کتاب ۸۰ داستان برای عشق به زندگی
👇👇👇
🆔 @jabbarnameh
#رادیو_معارف
#پرسمان_تاريخي
🗓 09 شهریور 1403
🎙 کارشناس مجری: علی جباری
🎙 کارشناس پاسخگو: حجت الاسلام دكتر محمدرضا جباری
🆔 @RadioMaaref
💠 برای دستیابی به #فایل_صوتی_کامل برنامه روی لینک بزنید:
https://rubika.ir/radiomaaref
موضوعات و سؤالات مطرح شده:
1. درب خیبر و فضیلت امیرالمؤمنین(ع)
2. درباره قوم ثمود
3. منبع معتبر با موضوع تاریخ اسلام
4. درباره فتح ایران توسط مسلمانان
👇👇👇
🆔 @jabbarnameh
8.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞 پیغمبری از جنس مردم
▪️ گوشهای از سجایای اخلاقی رسول خدا (ص)
🎙 حجةالاسلام عالی
👇👇👇
🆔 @jabbarnameh
هدایت شده از جبارنامه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 شهادت امام حسن مجتبی ع
🔵 علی جباری
👇👇👇
🆔 @jabbarnameh
28.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 چهارده روز قند نخور!!!! مگه میشه؟؟
ببینید این پزشک ایرانی چی میگه.
👇👇👇
🆔 @jabbarnameh
هدایت شده از جبارنامه
#حرم
دوباره می شنوم از دلم نوای حرم
چه انقلاب عجیبی شده برای حرم
دوباره شیشهی عطر زیارتم خالیست
خدا کند بشود مملو از هوای حرم
دوباره پای ارادت بهانه می گیرد
برای مختصری سعی در صفای حرم
دوباره زائر و دست نیاز و چشمی تر
امید بسته به لطف شما گدای حرم
دوباره شوق همان سفرهی کریمانه
که خادمی بدهد دست من غذای حرم
دوباره مثل کبوتر بر آستان توأم
ردم مکن که شدم جَلد و مبتلای حرم
#علی_جباری
👇👇👇
🆔 @jabbarnameh
🔴 صَباحَ الخَير لِهَمِّكَ الّذي تَظُنُّ أنَّه
لَن يَزول رُبَّما يَكونُ هذا آخرِ صباحٍ لَهُ
🔵 روز بخیر...
به آن غمی که گمان میبری قرار نیست از تو دور شود ولی شاید این آخرین صبح آن باشد!
👇👇👇
🆔 @jabbarnameh
💠 امام رضا علیهالسلام:
«مؤمن، كسى است كه هرگاه خشمگين شود، خشمش او را از جاده حق بيرون نمىبرد و هرگاه خشنود شود، خشنودىاش، او را به باطل نمىكشاند و چون قدرت پيدا كند، بيشتر از آنچه حق اوست، نمىگيرد».
📚 الکافی ج ۲ ص ۲۳۳
👇👇👇
🆔 @jabbarnameh
💠 امام هشتم (ع) و ماجرای تشییع جنازه
موسی بن سيار كه از ياران حضرت رضا عليه السلام است، میگويد:
« روزی همراه ايشان بودم همين كه نزديك ديوارهای طوس رسيديم صدای ناله و گريهای را شنيدم. من به جست و جوی آن رفتم. ناگاه ديدم جنازهای را می آورند در اين حال حضرت از مركب پياده شده و به طرف جنازه آمدند و آنرا بلند كردند و چنان به آن جنازه چسبيدند، همچون بچهای كه به مادرش میچسبد آنگاه رو به من نموده فرمودند:
« هر كس جنازهای از دوستان ما را تشييع كند، مثل روزی كه از مادر متولد شده، گناهانش پاك میشود »
وقتي جنازه كنار قبر گذاشته شد، حضرت كنار ميت نشسته و دست مبارك خود را روی سينه او گذاشتند و فرمودند: « فلاني! تو را بشارت میدهم كه بعد از اين ديگر ناراحتی نخواهی ديد.»
عرض كردم: فدايت شوم، مگر اين مرد را میشناسيد، در حالیكه اينجا سرزمينی است كه تاكنون در آن گام ننهادهايد. امام عليه السلام فرمود: موسی! مگر نمیدانی كه اعمال شيعيان ما هر صبح و شام بر ما عرضه میشود.
❇️ اين چنين است كه امامان عليهم السلام از احوال ما آگاهند و لذا هر حاجتمندی كه رو به سوی آنان میكند، مورد توجه قرار میگيرد و حاجتش به نحو شايستهای برآورده میگردد.
📚 بحارالانوار ج ۴۹ ص ۹۸.
👇👇👇
🆔 @jabbarnameh