#کلام_رهبر
چرا باید #عدالتخواه باشیم؟
1-چون فوری ترین #هدف تشکیل نظام اسلامی، #عدالت است.
"نظام #جمهوری_اسلامی پرچم عدالت را بلند کرده است؛ #مردم هم مجذوب همین شعار بسیار مهم و اساسی هستند.
#نظام جمهوری اسلامی موظف است در همه ی مراحل عدالت را تامین کند و مردم نقاط مختلف کشور و قشر های گوناگون جامعه را از #منابع حیاتی کشور برخوردار سازد.
این، #وظیفه ی اساسی است.
(18/2/1384)
فوری ترین هدف تشکیل نظام اسلامی ، استقرار #عدالت_اجتماعی و قسط اسلامی است.
قیام پیامبران خدا و نزول کتاب و میزان الهی ، برای همین بود که مردم از فشار #ظلم و #تبعیض و تحمیل نجات یافته ، در سایه ی قسط و عدل زندگی کنند و در پرتو آن نظام عادلانه ، به کمالات انسانی نایل آیند.
دعوت به #نظام_اسلامی ، منهای اعتقادی راسخ و عملی پیگیر در راه عدالت اجتماعی ، دعوتی ناقص ، بلکه غلط و #دروغ است و هر نظامی هر چند با #آرایش اسلامی ، اگر تامین قسط و عدل و نجات ضعفا و #محرومین ، در سرلوحه ی برنامه های آن نباشد ، غیر اسلامی و #منافقاته است.
(10/3/1369)
#جامعه_اسلامی_دانشجویان
#جاد_آزاد_قم
#دانشگاه_آزاد_اسلامی
@JADAZADQOM
#طنز
آهاااای مَمَد جواد
#محرمانه_نداریم که ؛
بیا راست و حسینی بگو چه بلایی سر #برجام اومده!
"فُطرُس"
@JADAZADQOM
✨#بـدون_تـو_هـرگـز
✍شـهـید ســیــدطـاهـا ایـمـانــــے
🌹قــسـمـت دوم
بالاخره اون روز از راه رسید ... موقع خوردن صبحانه، همون طور که سرش پاین بود ... با همون اخم و لحن تند همیشگی گفت ... هانیه ... دیگه لازم نکرده از امروز بری مدرسه ...
تا این جمله رو گفت، لقمه پرید توی گلوم ... وحشتناک ترین حرفی بود که می تونستم اون موقع روز بشنوم ... بعد از کلی سرفه، در حالی که هنوز نفسم جا نیومده بود ... به زحمت خودم رو کنترل کردم و گفتم ... ولی من هنوز دبیرستان ...
خوابوند توی گوشم ... برق از سرم پرید ... هنوز توی شوک بودم که اینم بهش اضافه شد ...
همین که من میگم ... دهنت رو می بندی میگی چشم... درسم درسم ... تا همین جاشم زیادی درس خوندی ...
از جاش بلند شد ... با داد و بیداد اینها رو می گفت و می رفت ... اشک توی چشم هام حلقه زده بود ... اما اشتباه می کرد، من آدم ضعیفی نبودم که از خونه که رفت بیرون ... منم وسایلم رو جمع کردم و راه افتادم برم مدرسه ... مادرم دنبالم دوید توی خیابون ...
هانیه جان، مادر ... تو رو قرآن نرو ... پدرت بفهمه بدجور عصبانی میشه ... برای هر دومون شر میشه مادر ... بیا
ادامــه دارد...
@JADAZADQOM
#کلام_رهبر
چرا باید #عدالتخواه باشیم؟
2-چون راز #ماندگاری و #موفقیت هر نظام اجتماعی #عدالت است.
"مجموعه #قوانین در نظام #جمهوری_اسلامی باید به یک قله منتهی شود و آن عبارت است از عدالت ؛
""بالعدل قامت السماوات و الارض"" ؛
عدالت در بنیان عالم و افرینش ، نقش اساسی دارد ؛یعنی #سنت آفرینش ، #عدل است و هر #نظام_اجتماعی اگر به دنبال این سنت طبیعی و قانون الهی آفرینش حرکت کرد ، ماندگار و موفق و کامیاب است.
انسان زمانی کامیاب است که خود را با قوانین #آفرینش و سنتهای الهی-که تغییر و تبدل ناپذیر است-تطبیق دهد.
بنابراین بنابر دیدگاه الهی ، در مجموع آفرینش ، عدالت یک ریشه ی تکوینی و طبیعی دارد.
(17/4/1380)
#جامعه_اسلامی_دانشجویان
#جاد_آزاد_قم
#دانشگاه_آزاد_اسلامی
@JADAZADQOM
✨#بـدون_تـو_هـرگـز
✍شـهـید ســیــدطـاهـا ایـمـانــــے
🌹قــسـمـت ســوم
چند روز به همین منوال می رفتم مدرسه ... پدرم هر روز زنگ می زد خونه تا مطمئن بشه من خونه ام ... می رفتم و سریع برمی گشتم ... مادرم هم هر دفعه برای پای تلفن نیومدن من، یه بهانه میاورد ... تا اینکه اون روز، پدرم زودتر برگشت ...
با چشم های سرخش که از شدت عصبانیت داشت از حدقه بیرون می زد ... بهم زل زده بود ... همون وسط خیابون حمله کرد سمتم ...موهام رو چنگ زد و با خودش من رو کشید تو ...
اون روز چنان کتکی خوردم که تا چند روز نمی تونستم درست راه برم ... حالم که بهتر شد دوباره رفتم مدرسه ... به زحمت می تونستم روی صندلی های چوبی مدرسه بشینم ...
هر دفعه که پدرم می فهمید بدتر از دفعه قبل کتک می خوردم ... چند بار هم طولانی مدت زندانی شدم ... اما عقب نشینی هرگز جزء صفات من نبود ...
بالاخره پدرم رفت و پرونده ام رو گرفت ... وسط حیاط آتیشش زد ... هر چقدر التماس کردم ... نمرات و تلاش های تمام اون سال هام جلوی چشم هام می سوخت ... هرگز توی عمرم عقب نشینی نکرده بودم اما این دفعه فرق داشت ... اون آتش داشت جگرم رو می سوزوند ... تا چند روز بعدش حتی قدرت خوردن یه لیوان آب رو هم نداشتم ... خیلی داغون بودم ...
بعد از این سناریوی مفصل، داستان عروس کردن من شروع شد ... اما هر خواستگاری میومد جواب من، نه بود ... و بعدش باز یه کتک مفصل ... علی الخصوص اونهایی که پدرم ازشون بیشتر خوشش می اومد ... ولی من به شدت از ازدواج و دچار شدن به سرنوشت مادر و خواهرم وحشت داشتم ... ترجیح می دادم بمیرم اما ازدواج کنم ...
تا اینکه مادر علی زنگ زد ...
ادامــه دارد...
@JADAZADQOM
#کلام_رهبر
چرا باید #عدالتخواه باشیم؟
3-چون حقیقت و هویت ما ، تحقق عدالت است.
آنچه در دنیا کمیاب است-که این همه دشمنی را به خودش جذب کرده- #حکومت #ارزش های دینی است؛ پیدا شدن #دین است؛ یعنی اصرار بر تحقق #عدالت_اجتماعی.
اینکه ما میگوییم ، شعار نیست؛ #حقیقت و هویت ماست.
ما اگر دنبال #عدالت اجتماعی نباشیم ، وجود ما پوچ و بیهوده است و #جمهوری_اسلامی معنا ندارد.
باید عدالت اجتماعی را تحقق ببخشیم؛ باید ارزش های #اسلامی را در جامعه پیاده کنیم؛ باید #جامعه را، #جامعه_ی_دینی و اسلامی کنیم.
(6/8/1383)
#جامعه_اسلامی_دانشجویان
#جاد_آزاد_قم
#دانشگاه_آزاد_اسلامی
@JADAZADQOM
#طنز
وزیر کشور لبنان گفته بود؛ اگر حزبالله رأی بیاره، بیروت رو حسینیه میکنن
مردم لبنان هم یه نگاه به نرخ #دلار در ایران انداختن و به حزبالله رأی دادن
#صوتك_هز_الدني
#توییت
حاج فیدل
@JADAZADQOM
بازدید #دانشجویان #دانشگاه_آزاد_اسلامی #قم از #نمایشگاه_بین_المللی_کتاب
زمان حرکت #خواهران :
6 صبح روز پنجشنبه
زمان حرکت #برادران :
6 صبح روز جمعه
مکان حرکت : روبروی دانشکده ی علوم پزسکی 15 خرداد
محل ثبت نام خواهران :
زیر زمین مسجد خانم معلمیان
محل ثبت نام برادران :
تماس با شماره ی 09037239735
یا با آیدی
@ali_abdolmaleki73
ارتباط برقرار کنید.
✨#بـدون_تـو_هـرگـز
✍شـهـید ســیــدطـاهـا ایـمـانــــے
🌹قــسـمـت چــهــارم
به خدا توسل کردم و چهل روز روزه نذر کردم ... التماس می کردم ... خدایا! تو رو به عزیزترین هات قسم ... من رو از این شرایط و بدبختی نجات بده ...
هر خواستگاری که زنگ می زد، مادرم قبول می کرد ... زن صاف و ساده ای بود ... علی الخصوص که پدرم قصد داشت هر چه زودتر از دست دختر لجباز و سرسختش خلاص بشه...
تا اینکه مادر علی زنگ زد و قرار خواستگاری رو گذاشت ...
شب که به پدرم گفت، رنگ صورتش عوض شد ... طلبه است؟ ... چرا باهاشون قرار گذاشتی؟ ... ترجیح میدم آتیشش بزنم اما به این جماعت ندم ... عین همیشه داد می زد و اینها رو می گفت ...
مادرم هم بهانه های مختلف می آورد ... آخر سر قرار شد بیان که آبرومون نره ... اما همون جلسه اول، جواب نه بشنون... ولی به همین راحتی ها نبود ... من یه ایده فوق العاده داشتم ... نقشه ای که تا شب خواستگاری روش کار کردم...به خودم گفتم ... خودشه هانیه ... این همون فرصتیه که از خدا خواسته بودی ... از دستش نده ...
علی، جوان گندم گون، لاغر و بلندقامتی بود ... نجابت چهره اش همون روز اول چشمم رو گرفت ... کمی دلم براش می سوخت اما قرار بود قربانی نقشه من بشه ...
یک ساعت و نیم با هم صحبت کردیم ... وقتی از اتاق اومدیم بیرون ... مادرش با اشتیاق خاصی گفت ... به به ... چه عجب ... هر چند انتظار شیرینی بود اما دهن مون رو هم می تونیم شیرین کنیم یا ...
مادرم پرید وسط حرفش ... حاج خانم، چه عجله ایه... اینها جلسه اوله همدیگه رو دیدن... شما اجازه بدید ما با هم یه صحبت کنیم بعد ...
ولی من تصمیمم رو توی همین یه جلسه گرفتم ... اگر نظر علی آقا هم مثبت باشه، جواب من مثبته ...
این رو که گفتم برق همه رو گرفت ... برق شادی خانواه داماد رو ... برق تعجب پدر و مادر من رو ...
پدرم با چشم های گرد، متعجب و عصبانی زل زده بود توی چشم های من ... و من در حالی که خنده ی پیروزمندانه ای روی لب هام بود بهش نگاه می کردم ... می دونستم حاضره هر کاری بکنه ولی دخترش رو به یه طلبه نده ...
ادامــه دارد...
@JADAZADQOM