🔴 #تمدن_شیطانی_غرب
💠تمدن #مادی کفار در جهان که علناً خدا را انکار می کنند، با صدای بلند می گویند #بندگی نباید در زندگی اجتماعی وارد شود، #پنهان هم نمی کنند.
💠تمدن #شیطانی درست کرده اند و ما را گرفتار کردند، آیا ما #دلمان به دنبال تمدن آنها نیست؟ دنبال کارخانه و #ماشین و #متاعشان نیستیم؟ یعنی مردم دو قرن قبل، مسلمانهای دو قرن قبل که در همین ایران زندگی می کردند، شرایط زندگیشان با الان یکی است؟
💠ما مثل آنها آزاد هستیم یا همه گرفتار این #تعلقاتی هستیم که کفار برایمان ایجاد کرده اند؟ این شرک بالله است و لو #خفی. شرک در #ولایت و شرک در #توحید است.
💠آمریکایی که #منکر خدا است، کسی که #پرچم جنگ با اسلام را در عالم بلند کرده است، صریحاً هم می گوید و اصلاً #شوخی ندارد، با صدای #بلند می گوید که با اسلام دارد می جنگد.
💠این کفار که #محارب با اسلام هستند، آیا ما دلمان نمی خواهد که اینها سر پا بمانند تا این زندگی ما برقرار باشد؟ حالا #نماز هم می خوانیم. مگر آمریکا می گوید نماز نخوان مگر در آمریکا مسجدها بسته است؟ مگر #معاویه و یزید مسجدها را می بستند؟
💠 #ولی زیر ولایت یزید بودن به اندازه یک رگه پنهانی در وجود انسان، انسان را #جهنمی می کند.
#استاد_رفیعی
┄┅═✧🌺یازهرا🌺✧
💎 صدقهای که مرا از مرگ حتمی با نیش عقرب سیاه نجات داد!!
🔸روزی در دوران #جوانی به اردوی آموزشی رفتیم. کلاسهای روزانه تمام شد و برنامه اردو به شب رسید نمیدانید که چقدر بچه های هم دوره را اذیت کردم. بیشتر نیروها #خسته بودند و داخل چادرها خوابیده بودند من و یکی از رفقا می رفتیم و با اذیت کردن آنها را از خواب بیدار میکردیم برای همین یک چادر کوچک به من و رفیقم دادند و ما را از بقیه جدا کردند. شب دوم #اردو بود که باز هم بقیه را اذیت کردیم و سریع برگشتیم چادر خودمان که بخوابیم.
🔸البته بگذریم از اینکه هرچه ثواب و اعمال خیر داشتم به خاطر این کارها از دست دادم. وقتی در اواخر شب به #چادر خودمان برگشتیم دیدم یک نفر سر جای من خوابیده. من یک بالش مخصوص برای خودم آورده بودم و با دو عدد پتو برای خودم یک #رختخواب قشنگ درست کرده بودم. چادر ما چراغ نداشت و متوجه نشدم چه کسی جای من خوابیده فکر کردم یکی از بچه ها میخواهد من را اذیت کند لذا همینطور که #پوتین پایم بود جلو آمدم و یک لگد به شخص خواب زدم.
🔸یکباره دیدم حاج آقا... که امام جماعت اردوگاه بود از جا پرید و قلبش را گرفته و داد میزد کی بود؟ چی شد؟ #وحشت کردم سریع از چادر آمدم بیرون بعدها فهمیدم که حاج آقا جای خواب نداشته و بچه ها برای اینکه من رو اذیت کنن به حاج آقا گفتن که این جای #حاضر و آماده برای شماست اما لگد خیلی بدی زده بودم. بنده خدا یک دستش به قلبش بود و یک دستش به پشتش. حاج آقا آمد از چادر بیرون و گفت الهی پات بشکنه مگه من چیکار کردم که اینجوری #لگد زدی؟ اومدم جلو و گفتم حاج آقا غلط کردم ببخشید من با کسی دیگه شما رو اشتباه گرفتم. اصلا حواسم نبود که پوتین پام کردم و ممکنه #ضربه شدید باشه!
🔸خلاصه اون شب خیلی معذرت خواهی کردم. بعد به حاج آقا گفتم شرمنده شما برید بخوابید من میرم تو #ماشین میخوابم فقط با اجازه بالش خودم رو بر میدارم. چراغ برداشتم و رفتم توی چادر همین که بالش رو برداشتم دیدم یک #عقرب به بزرگی کف دست! زیر بالش من قرار داره. حاج آقا هم اومد داخل و هر طوری بود عقرب رو کشتیم. حاجی نگاهی به من کرد و گفت: جون من رو #نجات دادی، اما بد لگدی زدی هنوز درد دارم. من هم رفتم توی ماشین خوابیدم.
🔸اردو که تمام شد و برگشتیم، روز بعد من در حین تمرین در #باشگاه ورزشهای رزمی پایم شکست. اما نکته جالب توجه این بود که ماجرای آن روز در نامه عمل من کامل و با شرح جزئیات نوشته شده بود. #جوان پشت میز به من گفت آن عقرب مأمور بود که تو را بکشد. اما صدقه ای که آن روز دادی مرگ تو را به عقب انداخت! همان لحظه فیلم مربوط به آن صدقه را دیدم عصر همان روز خانم من زنگ زد و گفت فلانی که #همسایه ماست خیلی مشکل مالی داره، هیچی برا خوردن ندارن اجازه میدی از پول هایی که کنار گذاشتی مبلغی بهشون بدم. گفتم آخه این پولها رو گذاشتم برا خرید #موتور اما عیب نداره هر چقدر میخوای بهشون بده. جوان گفت: صدقه مرگ تو را عقب انداخت. اما آن روحانی که لگد خورد؛ ایشان در آن روز کاری کرده بود که باید این ضربه را میخورد، ولی به #نفرین ایشان پای تو هم شکست!
📕 کتاب سه دقیقه در قیامت
بهترین ها در کانال ما😊
🌴https://eitaa.com/jafar1353hodaei🌴