#منهای_کودک
مردی در قطار گردش به دور شهر مینشیند. در هر ایستگاه سرش را از پنجره بیرون میآورد و اسم ایستگاهها را میخواند و آهِ غمگینی میکشد. بعد از طی چهار یا پنج ایستگاه نفر روبهرویش با ناراحتی میپرسد: «درد و غمی دارید؟»
مرد پاسخ میدهد: «مسیر را اشتباهی سوار شدهام!»
مرد روبهرو میگوید: «خُب چرا پیاده نمیشوید؟»
مرد میگوید: «آخر اینجا حسابی گرم و نرم است.»
(برشی از کتاب جسارتِ من بودن، اثر ماتیاس یونگ)
⭕️ حال این روزهایمان چقدر شبیه به این مرد است. ما فقط نظارهگریم و ظاهراً از ماشین عافیت پیاده شدن بسیار سخت ...
👈 باید فکر کنم و فکر کنیم ...
#شهید