یه خاطره جالب و هیجان انگیزم این بود که یکی از دوستان ساعت ۱۲ شب اومد گفت بچه ها یه بشقاب پیدا کنید یه چالش واستون دارم یکی از بچه ها رفت یه بشقاب پیدا کرد اورد
گفت تو بشقاب آب میریزیم یه مو میندازیم تو این بشقاب اون مو از وسط نصف میشه
ما هم همگی کله هامون رو کرده بودیم تو بشقاب منتظر بودیم مو نصف بشه🤦🏻♀️😂
که یهو محکم زد رو بشقاب آب پاچید به صورتمون کلا صورت هممون خیس شد😂😂😂
#ارسالی
#پویش_فرشتگان_سرزمین_من
جمعه درهای حرم عبدالعظیم را میخواستن ببندن...
ما هم زودتر اومده بودیم تهران و هنوز اسکان نداشتیم !
ما سه نفربودیم.
رفتیم کنار ضریح متوسل شدیم ...
ادرس اتاق انتظامات را گرفتیم...به آقاهه گفتیم جا نداریم..موافقت کرد شب بمونیم.به خانوادهامون زنگ زدن که اطلاع بدن و مطمئن بشن...گوشی شوهرم خاموش بود شماره مامانمو دادم...مامانم تعجب کرده بود کم کم داشت منو انکار میکرد(منو گردن نگرفت)..میگفت دختر من پیشم نشسته...😂😂😂
به آقاهه گفتم بگو دختر سومی را میگم...
بالاخره دوزاریش افتاد.....
شب پر از آرامشی را کنار حرم حضرت عبدالعظیم علیه السلام سپری کردیم...
#ارسالی
#پویش_فرشتگان_سرزمین_من
نصف شب یکی از بچه ها تو خواب حالش بد شد...یکی دوساعتی هنوز رو پا نشده بود...
مدیر شیراز ولش نمیکرد پا به پاش میرفت وحرف میزد باهاش...
چندبار همه را متفرق کردن..ولی مدیر شیراز ول کن نبود..دخترک نفسش درست بالا نمیومد ...از همون اول بغض داشت ...یهو غلامی شروع کرد روضه زمزمه کردن..
دامن کشان رفتی دلم زیر ورو شد.......
غلامی خودش بیشتر منقلب شد وگریه کرد😭
یهو دخترک شروع کرد به گریه کردن...
روضه کار خودشو کرد...خیلی صحنه زیبایی بود
دخترک چند دقیقه بعد آروم شد.
#پویش_فرشتگان_سرزمین_من
روز اول همایش دوسه بار الگو گوشیمو زدم اشتباه بود.
تکرار کردم۴بار۵بار....۱۰بار..نمیدونم چرا یادم رفته بود😢
طوری شد که پیغام داد۲۴ساعت صبر کنید...فرداش امتحان کردم دوباره همون پیغامو داد...پس فرداش هم همینطور..باید فلش میشد وبازیابی کارخانه
۴روز بی گوشی شدم(دلم لک زده بود واسه فضای مجازی)..شب که رسیدم خونه تا فردا صبحش دست به گوشی نزدم..
دفترچه یادداشتمو باز کردم ..چند تا نذر معنوی نوشتم ...نیم ساعت بعد اثرانگشتمو زدم رو گوشی ودر کمال ناباوری باز شد..
#نذر دعای توسل...
#بخدا توکل کن ...
#ارسالی
#پویش_فرشتگان_سرزمین_من
یکی از خاطرات قشنگم 😍شب اخر همایش بود🌸
شب اخر با بچه ها دور هم جمع شده بودیم
یهو زدیم تو کار فاز معنوی😇
گفتیم بعداز این همه حال وحوای خنده و تفریح و آموزش ، یکم فضا معنوی بشه😊
بچه ها پیشنهاد دادند دعای توسل، حدیث کسا، زیارت عاشورا و.... بخونیم
📍پیشنهاد یکی از بچه ها خیلی جالب بود گفت بیاید ترجمه دعا توسل بخونیم
(تعریف کرد رفتیم مشهد اونجا با دوستام خوندیم همه اشکشون در اومد😢) ماهم تا حالا نخونده بودیم دیدم اشک میاره گفتیم قبوله😜
یه زیر صدا هم گذاشتیم و با دعای فرج شروع کردیم
اولش همه چی معمولی بود کسی اشکی نمیریخت
مداح مون دید نمیشه یکم لحن و صداش را بغض آلود کرد
دید بازم کسی گریه نمی کنی 😒
به همین منوال گذاشت نه کسی گریه کرد نه متحول شد 😔
دعای توسل که تموم شد بچه ها گفتن این گریه اور نبود مگه تو نگفتی اشک میاره یهو اون که پیشنهاد داده بود زد زیر خنده 😂
گفت دعا کمیل را با دعا توسل اشتباه گرفتم😱
دیدم همه تو حال خودشونن نگفتم فضا معنوی بهم نخوره 👌
اون لحظه قیافه ها🥺😢
دعای توسل😌
دعای کمیل 🙃
ولی ما اخرش ترجمه دعای کمیل را خوندیم🤩
اینقدر قشنگ و زیبا بود و فضا معنوی شد که نگم براتون🥰
✅پیشنهاد میکنم یه بار هم شده امتحان کنید
#ارسالی
#پویش_فرشتگان_سرزمین_من
ف نقطه جعفریان
یکی از خاطرات قشنگم 😍شب اخر همایش بود🌸 شب اخر با بچه ها دور هم جمع شده بودیم یهو زدیم تو کار فاز مع
در ادامه این خاطره بگم که
من اخرای همین جمع بود یهو وارد اتاق شدم طبق معمول عجله داشتم واسه یه کاری
دیدم حدودا ۱۰ نفری زانوی غم بغل گرفته بودن
چون از بیرون اومده بودم نمیدونستم چه خبره فکر کردم خدایی نکرده اتفاقی واسه کسی افتاده
یکی بغض کرده بود
یکی چشماش پر اشک بود
همه تو خودشون بودن
رو کردم به فرشته جون که آره چه خبره چیشده
نگین هم فکر کردم داره دلنوشته میخونه
بعد فرشته جون گفت دعا کمیل دارن میخونن
وااای خیلی خووببب بوددد🥲🥲🥲😂
اصلا این فضای بچه هارو ندیده بودم
و کلی غبطه خوردم که چرا نمیتونم کنارشون بشینم
#ارسالی
#پویش_فرشتگان_سرزمین_من
خسته و داغون ساعت ۲ نصف شب وارد سالن اصلی شدم که رابط بین اتاق های خوابگاه بود
یکی از دخترا بهم آدامس موزی تعارف کرد
چقدررررر به زندگی امیدوار شدم 😍
گفتم دمت گرم 😌
یکی پیدا شد دوسم داشته باشه ❤️
تازه نمیگه آدامس نصفه بردار 🤐
یکی کامل میگه بردار مال خودم باشه 😂😭
آدامس رو برداشتم ... ی دونه سوسک اومد روی انگشتم 🙄🤕
از این گول زنیا بود 😏
دیگه بقیشو نمیگم 😢
فقط از قبل ناامید تر شدم 😔😂
#پویش_فرشتگان_سرزمین_من
ف نقطه جعفریان
خسته و داغون ساعت ۲ نصف شب وارد سالن اصلی شدم که رابط بین اتاق های خوابگاه بود یکی از دخترا بهم آد
بعدش داشتم برای یکی از دوستانم تعریف می کردم که چی شد
گفت وا
دیگه این ایده ها از مد افتاده
چرا ترسیدی؟🤨
ی کش مو از دستم افتاد زمین
بنده خدا چنان جیغی زد 😂😂😂
که من و دو سه نفر دیگه از شدت خنده افتادیم رو زمین
یعنی قشنگ تلفات داد
بعله
چوب خدا صدا نداره
دیگران را مسخره نکنیم شاید خودمان مسخره تر باشیم 👀
#پویش_فرشتگان_سرزمین_من
سختدلتنگم؛غریبَم؛بیکسودرماندهام...
گاهگاهیلطفکن،پیشمبیا؛آقایِمن...
گَربدانمازکدامینرَهتوراافتدعبور...
برسرِراهَتنشینمچونگدا؛آقایِمن...
پیشاپیشولادتخاتمالنبیین،
حضرتمحمدصلواتاللهعلیهوآله
ومیلادرئیسمذهبتشیع
امامجعفرصادقعلیهالسلامرا
خدمتشماوخانوادهمحترمتان
وبالاخصمحضر
آقاصاحبالزمانعجاللهتعالیفرجهالشریف
تبریکوتهنیتعرضمینماییم🌸🌱
"الّلهُــــــمَّعَجِّــــــللِوَلِیِّکَـــــ الْفَـــــــــرَجْ"
تعجیلدرفرجآقاامامزمانصلوات
🌼التماسدعا🌼