eitaa logo
ف نقطه جعفریان
1.8هزار دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
589 ویدیو
154 فایل
💥 تجارب و ایده نوشته های یک فعال فرهنگی... دیده می شوید 👇👇👇 https://daigo.ir/secret/2637741745
مشاهده در ایتا
دانلود
همه چی یهویی شد 😢 دیدین چقدر بعضی وقتا ناراحت میشین از این جمله که ی نفر بهتون میگه ... ولی این بار خیلی کم فرصت داشتیم 😢 کار زیادی از دستم بر نمیومد از راه دور . دوستم تماس گرفت که پاشو بیا کمکم تهران شرایط رفتن زودتر رو نداشتم 😢 استرس های زیادی رو کشیدیم بی خوابی ها نصف شب جلسه تلفنی 😓 کلی صحبت و تماس تا اینکه دوشنبه با تعدادی از دوستان اصفهان حرکت کردیم به سمت تهران دوستان اسلامشهر پذیرای جمع پویش از سراسر کشور در شب قبل از اجرای حسینیه بودن 😍 چه استقبال گرمی ❤️ حتی برای خودمون غرفه زده بودن 😂😍 رزق بهمون دادن کلی عکس و فیلم گرفتیم 😢 ساعت حوالی صفر ی جلسه اضطراری کوچیک گرفتیم تا یک و نیم شب طول کشید دخترا زنگ می زدن که می خوایم بخوابیم بیاین جلسه توجیهی رو بگیرین جلسه توجیهی خیلی شاد برگزار شد 😂 نخوابیده بودیم اما روحیه ها عالی جوانب کار رو بررسی می کردیم و تبادل نظر می کردیم جاها مشخص شد به منم دوستم گفت بیا برو ردیف اول 😎 طبیعتا هر کسی دلش می خواست بره اون ستون اول نزدیک ترین جایی که میشه ایستاد پیش حضرت آقا جلوی دوربینا🙈 اما از اونجایی که خلوصم بالاست و ناخالصیم کمه قبول نکردم 🤣 اصلا مگه من می تونم ی جا بشینم یا بایستم ؟ باید ی راه طولانی رو می رفتم و برمی گشتم و سر می زدم به دختران گروه 🌸 🌸 📝 تجارب و ایده نوشته های یک فعال فرهنگی ❗️ ف نقطه جعفریان 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3149922437C26432d609b
اونجا این جوری بود که همون اول باید گوشی تو تحویل می دادی کبوتر نامه بر و اینا هم نبود برای دادن ی پیغام باید نیم ساعت می رفتی من تقریبا بعضی جاها کبوتر نامه بر بودم 😁 خودم رو رسوندم حسینیه ساعت حوالی ۷ بود فقط چند ردیف اون جلو نشسته بودن میشد شیک و مجلسی بشینم و کیف کنم از این فاصله کم😍😢 شیطون داشت گولم می زد 👻 اما من به شیطون لعنت کردم جای بچه ها رو چک کردم و اومدم عقب کفشام رو فراموش کردم بیارم 😭 و خب اگه می خواستم برگردم خیلی طول می کشید به ی بچه ها گفتم شیفت تو روی موکته کفشاتو بده به من کفشاشو پوشیدم و حدود ی ساعت دم درب ورودی اصلی که مردم تازه می خوان بیان ایستادم حقیقتا یخ زدم 🥶 الانم حال سرما خوردگی دارم اما شور و حال مردم وصف ناپذیر بود مهم تر اینکه هر به ده دقیقه میومدن دوستان پویش و می خواستن با ماها جابجا بشن مهربونی شون خیلی قشنگ بود و من لذت می بردم ازش جمع های مختلف از هلال احمر اومدن از هواپیمایی ... لباس محلی ها 😍 با لبخند می گفتم سلااااام صبح قشنگ تون بخیر ❤️😘 خوش اومدین خوش به سعادت تون بعد اونا چی می گفتن ... میگم بهتون .... 🌸 🌸 📝 تجارب و ایده نوشته های یک فعال فرهنگی ❗️ ف نقطه جعفریان 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3149922437C26432d609b
ف نقطه جعفریان
اونجا این جوری بود که همون اول باید گوشی تو تحویل می دادی کبوتر نامه بر و اینا هم نبود برای دادن
ی خانم مسنی اومدن با قد خمیده با عکس ی شهید سر من رو گرفتن ... آوردن پایین محکم بوسم کردن بعدش هم چوب پر منو بوس کردن😍 منم گرفتم شون محکم بغل شون کردم بوس بوسی شون کردم 😂 دست شون رو بوسیدم دلم خنک شد آخیش😍😘 خانما که رد میشدن می گفتم خوش به سعادت تون .... می گفتن خوش به سعادت شما که همیشه اینجا هستید 😭😭😭😭 می گفتم دعامون کنید اشکام میومد پایین و توی مسیر که میومد پایین یخ می زد 🥶 دختر بچه هایی با چادر میومدن می گفتم سلام مهمون کوچولوی حضرت آقا با اون حجاب قشنگت خوش اومدی عشق من 🌸 گل از گل شون می شکفت قهقهه می زدن یکی شون گفت چه جوری می تونم ی انگشتر از آقا بگیرم ؟😢 شما ندارین متبرک بهم بدین ؟😢 من این جوری بودم 😅😢 چه لذتی داشت اولین استقبال از مهمانان حضرت آقا بعضی از دوستان هم بودن عجیب کلمات شون رو جابجا می گفتن مثلا می گفتن خیلی صبح تون بخیر باشه 😂 تلاش می کنم بقیه دل نوشته های دخترا رو بفرستم کانال ... 🌸 🌸 📝 تجارب و ایده نوشته های یک فعال فرهنگی ❗️ ف نقطه جعفریان 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3149922437C26432d609b
دختر عزیزی که کفشات پیش من بود چند تا کبوتر نامه بر فرستادی که کفشامو می خوام 😫 بگین جعفریان بیاره ... خب یخده صبر می کردی 😢😂 ورودی اولیه ی حسینیه واقعا زیبا بود کلی آدم میومدن که از همون ابتدا اشک هاشون جاری میشد گریه و لبخند و ذوق شون مخلوط بود می خواستم بیشتر بمونم 😩 اما کفش ها امانت بودن دوست عزیزم تمام دوستان داخل ورودی دوم شاهد بودن که کلی دنبالت گشتم حلالم کن ... از بس بچه ها لطف داشتن که جایگزینی صورت بگیره ... برگشتم ... ورودی دوم خلوت تر شده بود و جمعیت وارد ورودی های بعدی شده بود خادمی واقعا لذت داره و باید خیلی مراقب باشی که چی میگی ... چیکار می کنی ... چون ازت توقع میره که خیلی بیست باشی ... اومدم از کنار غرفه مون رد شدم دیدم بچه ها حسابی گرم بستن مچ بندها هستن لذت می بردم که ایده مون عملی شده بود و حالا این مچ بندها می رفت نزدیک و نزدیک تر تا به چشم آقا بیاد 😭 ی سری عکس هایی هم داده می‌شد بهشون خادمین این غرفه می گفتن ی خانمی بود گفت باید برم آمریکا میشه ی تعداد بیشتر مچ بند پرچم بدین؟ اینجا خادمین مسئولیت ارتباط با مخاطب رو داشتن غرفه مون خیلی زیبا شده بود 😍 عکس شهیده داخل غرفه خودنمایی می کرد 🥰 بال فرشته گل گلی مون و کلی تزئینات صورتی دیگه.... بعدا شنیدم که مادرش اومده دم غرفه و گفته که کاش دختر منم بود اینجا بین شماها ....😭 🌸 🌸 📝 تجارب و ایده نوشته های یک فعال فرهنگی ❗️ ف نقطه جعفریان 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3149922437C26432d609b
ف نقطه جعفریان
دختر عزیزی که کفشات پیش من بود چند تا کبوتر نامه بر فرستادی که کفشامو می خوام 😫 بگین جعفریان بیاره
اومدم ورودی بعدی دیدم قسمت کفش داری ها خیلی شلوغه این قسمت هم هوا بس جوانمردانه سرد بود 🥶 خادمین این قسمت واقعا دم تون گرررررم عالی بودید 😍 ایستادم به کمک کردن منتها بازم کفش نداشتم 🤭 یکی از خانم هایی که اونجا ایستاده بود بهم گفت برو کفش بپوش 😢 گفتم این طوری دلچسب تره 😁 الکی مثلا خیلی خلوص دارم و می خوام جهادی باشم 😏 روی موکت بودم اما خب یخ بود اگه کفش می پوشیدم ... می رفتم روی زمین این قسمت مهمانان ویژه هم رد میشدن یهویی یکی رو دیدم با لبخند رد شد ی لحظه نشناختم بعدش شناختم گفتم سلاااام 😍 با مهربونی گفت سلام زینب حاج قاسم بود 😭 بعدش یکی اومد گفت من خواهر شهید احمدی روشن هستم ... میشه از اینجا برم ؟ گفتم بله بله ... باعث افتخاره ... بعدش خانم دکتر ابتکار اومدن رد شدن که منم با گرمی سلام و احوال پرسی کردم خادمین دیگه بهم معترض شدن که چه خبرتتتهههههه ... ی سلام کافیس😢 گفتم بین مهمون های آقا فرق نگذارید 🤨 بعدش خانوم ناهید کیانی اومد رد شد ... با ی ژست ورزشکاری و این صوبتا ... گروه سرود و نمایش از همین جا رد شدن ... اینجا حرف زیاد دارم اما نباید بگم ... نه که نخوام بگم ... اما نگم بهتره 🤭 ی کفش داری ورودی اول بود دو تا کفش داری بزرگ هم این قسمت بود اما جمعیت خیلی زیاد بود... خادما تمام تلاش شون رو کرده بودن که اینجا نظم بگیره... چند تا صف طولانی شکل گرفته بود .... 🌸 🌸 📝 تجارب و ایده نوشته های یک فعال فرهنگی ❗️ ف نقطه جعفریان 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3149922437C26432d609b
کم کم از میزان جمعیت از این قسمت کاسته میشد ... دیگه میشد فهمید که حسینیه تکمیل شده ما هم دیدیم خلوت شد کم کم ندا اومد که میشه بریم داخل 😭😍 واییییییییییی از ذوق مون همدیگه رو بغل می کردیم منتظر اوامر بچه های بالا بودیم که بریم داخل حسینیه این انتظار داشت طولانی میشد اما بالاخره اجازه صادر شد و ما در ورودی بعدی چوب پر ها رو تحویل دادیم و رفتیم داخل اون قسمت آخر آخر به چشمام التماس می کردم که گریه نکنه تا بتونم خیلی خوب رهبرم رو ببینم 😭 اما التماس فایده نداشت تند تند اشک هام رو پاک می کردم دوباره جاش اشک میومد 😢 وقتی رسیدیم آقا نشسته بودن روی صندلی شون و داشتن کلیپ هایی که پخش می‌شد می دیدن آ ما جمعی گریه می کردیم شاید در حد چند دقیقه شد که بشینیم... یکی از انتظامات ورودی بهم گفت اینجا رو ببندید تا افراد جدید که میان برن طبقه بالا وقتی خانما میومدن و با گریه اصرار می کردن که تو رو خدا اجازه بدین ی لحظه ببینیم آقا رو 😢 دلم می سوخت براشون می گفتم همین جا که ایستادید ببینید و زود رد بشین نمی خواستم دل شون بشکنه ... اما خب مامور بودم و معذور 😢 سخنرانی حضرت آقا مثل همیشه بی نظیر بود 👌 «بهشت زیر پای مادره» یعنی....اینکه در روایت داره که «اَلجَنَّةُ تَحتَ اَقدامِ الاُمَّهات»، «تَحتَ اَقدام» یک کنایه اس، تعبیر کناییه «بهشت زیر پای مادره» یعنی دم دست مادره. 📝 شما بهشت میخواین، برین سراغ مادر؛ او بهشت را به شما خواهد داد. 🧡 به او محبّت کنید، به او مهربانی کنید، به او خدمت کنید، از او اطاعت کنید، به او احترام کنید، او بهشت را به شما خواهد داد.😭😍 از قبل به همه گفته بودیم طرفای آخر برنامه آروم آروم و یکی یکی برگردین سر پست تون .... که خب همه برگشتن می دونستم ورودی کفش داری نیاز به نیرو هست برگشتیم و متمرکز شدیم اون قسمت ... 🌸 🌸 📝 تجارب و ایده نوشته های یک فعال فرهنگی ❗️ ف نقطه جعفریان 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3149922437C26432d609b
ف نقطه جعفریان
کم کم از میزان جمعیت از این قسمت کاسته میشد ... دیگه میشد فهمید که حسینیه تکمیل شده ما هم دیدیم خلو
موقعی که می خواستیم از روبروی حضرت آقا بیایم کنار و برگردیم به ورودی های قبلی یاد این مصرع افتادم که می گفت من خود به چشم خویشتن ... دیدم که جانم می رود 😭😭😭 با هر جون کندنی بود سرم رو انداختم پایین و با اشک برگشتم معلوم نبود دیگه توی عمرم این موقعیت تکرار بشه ... واسه همین لحظه لحظه شو توی قاب ذهنم هک کردم خادمین به ترتیب ورودی کفش داری ... مستقر شدیم و هم چنان من کفش ندارم😂😭 پاهام از مچ بی حس بود🥶 انگار قسمتم بود بدون کفش خدمت کردن اما خب با عشق ایستاده بودم دستور رسید که این خروجی شلوغه مردم رو به سمت خروجی بعدی راهنمایی کنید با ده پانزده تا از بچه ها و چوب پرهای صورتی مون ورودی اول رو گرفتیم مجری برنامه اومد رد بشه بچه ها اجازه نمی دادن بره ... 😂خودمو رسوندم گفتم اجازه بدین برن ایشون اشاره کردم به بچه ها که حله ✌️ مردم به سمت خروجی راهنمایی میشن می تونستن داخل سالن آخر نماز بخونن بعد از کم شدن جمعیت هر ورودی درش بسته میشد اومدیم سمت غرفه مون و شروع کردیم جمع و جور کردن غرفه همه از حس و حال خوب شون می گفتن از ی روز خاطره انگیر ی حس معنادار خداحافظی ها شروع شد از چندین شهر به نمایندگی از اعضای فعال پویش فرشتگان سرزمین من اومده بودیم و حالا وقت رفتن بود لحظه به لحظه دلتنگی مون مضاعف میشد برای دوستانی که همیشه باهاشون مجازی در ارتباطیم و البته برای چندین اجرای هماهنگ کشوری جمع شدیم دلم براتون 🤌 میشه دوستان گلم که خیلی برام عزیزین .... ما همه یک خانواده هستیم ... به خودمون میگیم 🤭😎 و فوق العاده همدیگه رو دوس داریم ... اینو میشد از لحظه ی ورود هر مدیر و اعضا به حسینیه ی اسلامشهر متوجه شد ... استقبال ها همراه با جیغ بود 🥺 پ.ن : تعریف کلمات رو عوض می کنیم 😍 تا دیگه این کلمه معنای خاص نسبت به حجاب استایل رو متبادر نکنه !!!! 🌸 🌸 📝 تجارب و ایده نوشته های یک فعال فرهنگی ❗️ ف نقطه جعفریان 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3149922437C26432d609b