eitaa logo
جهاد_تبیین 📡📡📡
1.5هزار دنبال‌کننده
49.7هزار عکس
55.6هزار ویدیو
364 فایل
جهاد تبیین
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢پرسش و پاسخ با کارشناسان اقتصادی اگر یک رییس جمهور با این نگاه کشور را مدیریت کند؛ مشکل هم حل خواهد شد!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅👌روایتی از 👌در زندان زنان تهران 🔹رئیس سازمان زندان‌ها با انتشار این فیلم در توئیتر نوشت: در ندامتگاه زنان استان تهران، برخی مددجویان پای دار قالی، خطاهای گذشته خود را به دار آویخته و نقش بازگشت به زندگی را می بافند. امید است با شرکت در کلاس های متنوع آموزشی ندامتگاه، بعد از آزادی، سفره حلال زندگی آنها با فروش قالی و سایر محصولاتشان، رنگین شود. .
۱۸ ساله بودم که تربیت معلم قبول شدم و استخدام رسمی شدم توی آموزش و پرورش. پنج سال تدریس کردم توی مقطع ابتدایی و خیلی کارمو دوست داشتم و دارم. پنج سالی که کار کردم، با یه شخص کاسب ازدواج کردم که واقعا خدا را شکر میکنم با ایشون ازدواج کردم چون خیلی ها ملاکشون کارمند بودنه و با اون پز میدن و من هم که خودم معلم بودم، یجورایی بقیه میگفتند کسرشونه که با مغازه دار ازدواج کنی و خوشبختانه با ایشون ازدواج کردم. ایشون از همون اول میگفت همه جا امام زمان را در نظر بگیر و برای خدا زندگی کن. من اون اوایلِ ازدواج خیلی توی این عقیده ها زیاد نبودم ولی کم کم شروع به حفظ قرآن کردم و بخاطر وجود همسر عزیزم، توی مسیر اهل بیت و عشق به اونا قرار گرفتم. گرچه تا دو جز بیشتر حفظ نکردم ولی برکاتش توی زندگیم اومد. دو سال بود از ازدواج گذشته بود که من اصلا به فکر بچه نبودم که با گفته های رهبر، توجهم جلب شد که ۲۶ سالمه و باید زودتر بچه دار بشم. ما بچه دار شدیم و من یک ماهه بودم که سقط شد و حال روحیم خیلی بد شد، بعد از اون تو یک دهه فاطمیه از مادرمون حضرت زهرا بچه خواستم و خدا بهم یه پسر داد. پسرم ۹ ماهه بود که رفتم دوباره سرکار. و خوشبختانه یک ماه بیشتر نرفتم سرکار که فهمیدم بازم باردارم و این‌بار یک دختر. توی این دوران که پسرم کوچیک بود و خودمم باردار، کتابهای تربیتی که مذهبی هم بودن، نه روانشناسی غربی، زیاد خوندم و مخصوصا مجموع کتب "من دیگر ما" آقای عباسی ولدی. که در اون میگفت بچه ها را با تلویزیون بزرگ نکنید و با بازی ها مفید هفت سال اول بزرگ بشن. من که نزدیکترین اقواممون هم گرفتار استفاده بی رویه از تلویزیون هستند و هیچ کس را دلسوز واقعی به بچه ها بجز پدر مادر بچه نمیدیدم. دست از کار کشیدم. لازم به ذکره که من از بارداریه اولم که توی بارداری خونه دار شدیم، تلویزیون به خونمون نیاوردیم و تا الان که پسرم دو سال و نیمه و دخترم یک سالشه، تلویزیون نداریم و وقتامون را با بازی قصه خوانی و کتابخوانی بهتر از قبل میگذرونیم ... کانال«دوتا کافی نیست» 🇮🇷♻️♻️♻️
۸۰۲ من متولد ۶۷ هستم و همسرم متولد ۶۴، پاییز ۸۶ تو دانشگاه فرهنگیان با هم آشنا شدیم. اسفند همون سال مادر همسرم تماس گرفتن با برا آشنایی بیشتر منتها چون خواهر بزرگتر داشتم، مادرم گفتن فعلا دست نگه دارید تا ببینیم خدا چی میخواد☺️ تا اینکه خواهر بزرگتر ازدواج کردن و نوبت من رسید😉 اسفند ۸۷ بود که اومدن خواستگاری و همه چی خوب پیش رفت و ۵ فروردین ۸۸ من و همسر عزیزم نامزد شدیم(به یادماندنی ترین بهار زندگیم) مثل همه زن و شوهرا من و همسرمم اوایل اختلاف نظراتی داشتیم ولی دلیل نمیشد بین مون کدورتی پیش بیاد. یادمه ۱ سال و نیمی از ازدواج ما نگذشته بود که همسرم گفتن خداروشکر هم کار داریم، هم خونه و هم ماشین حالا چی کم داریم؟منم گفتم جوجه کوچولو😁 و اینطور شد به فکر بچه دار شدن افتادیم. خداروشکر من مشکل خاصی نداشتم و همینطور همسرجان. البته قبل بارداری کلیه ی اقدامات پزشکی و تغذیه ای لازم رو انجام دادیم و خداروشکر همون ماه اول (یعنی اسفند معروف 😂) اسفند ۸۹ بارداری من مثبت شد(۲۲ سالم بود) و در کمال ناباروری بتا خیلیییی بالا بود و من دوقلو باردار بودم. سیناجان و سپهرجان من ۴۰ روز زود به دنیا اومدن و به جای ۲۸ آذر ؛ ۲۵ آبان پا به دنیا گذاشتن. البته ناگفته نماند ۲۰ روزی تو دستگاه بودن و خیلییییی سخت گذشت ولی گذشت. مادرشوهر و خانواده ی شوهر خیلییی کمک حالم بودن، طوری که مادرشوهر عزیزم تا یک‌سالگی بچه ها پابه پای من در تمامی مراحل یار و مدد حال من بود (خیر دنیا و آخرت نصیبشون بشه الهی) ناگفته نماند ترم آخر کارشناسی ادبيات بودم که باردار شدم یعنی دو روز تو مسیر دانشگاه که دوساعتی با شهر ما فاصله داشت و ۴روز پایانی تو مسیر مدرسه و خدمت تو مناطق روستایی. ولی حواسم خیلی جمع بود و خیلی مراقب خودم بودم. سال ۹۸ که گل پسرام تقریبا ۸ساله بودن، کنکور ارشد شرکت کردم و قبول شدم، با رتبه عالی و تو عرض کم تر از دوسال ارشدمو گرفتم البته با کمک ها و حمایت های شبانه روزی همسرم. من و شوهرم عاشق هم هستیم البته تو مسیر پرپیچ و خم زندگی ما هم بالا و پایین زیااااااد داشتیم ولی قربون خدا برم من؛ که خیلی خیلی هوای زندگیمو داشته و داره و مطمئنم تا ابد هوامونو داره ❤️ همسر من آدم فوق العاده کاری و منظم و با برنامه ای هست.هیچ کاری رو بی حساب و کتاب انجام نمیده، به همین خاطر همیشه خیالم از زندگی راحته چون دلم قرصه به این مرد که خدا نصیبم کرده. زندگی من همینطور داشت با موسیقی گوش نواز عشق و دوست داشتن می‌گذشت تا اینکه دوباره همسرجان هوس جوجو کردن😅 چون سر بزرگ کردن سینا و سپهر عزیز خیلی اذیت شدیم و کمی هم خسته(دوقلو بزرگ کردن خداوکیلی خیلی سخته دوستان) کلاً بی خیال بچه شده بودیم. ولی کم کم احساس کردیم زندگی ۴نفره ی ما کمی یکنواخت شده و باید دوباره شارژ بشه😉 تا اینکه بهار ۱۴۰۰ به فکر بچه دار شدن دوباره افتادیممممم. خرداد ۱۴۰۰ رفتم پیش فوق تخصص زنان و زایمان خانم فاطمه خان محمدی؛ دکتر من تو بارداری اول هم ایشون بودن. گفتن چون تمام این ۱۰ سال IUD داشتی بایستی یه مدتی به رحم استراحت بدی تا ریکاوری بشه. یه چند ماهی با رعایت تغذیه و ورزش و کنترل وزن ( برای داشتن بارداری موفق رعایت این نکات لازم و ضروریه)گذشت و بچه ها خوشحال از تصمیم ما هر روز و شب میپرسیدن مامان پس کی معلوم میشه نی نی دار میشیم یا نه؟ منم میگفتم اندکی صبر سحر نزدیک است😅 چون یه ده سالی از بارداری اول گذشته بود، بعید میدونستم به این راحتیا باردار شم. ولی تقدیر جور دیگری بود...(الهی قربونت بشم خدا جون که همیشه بهترین‌ها رو برا من خواستی عاشقتممممم❤️😍) ۵ دی ماه بود که همسرجان گفتن فک کنم جوجو داره میاد، منم گفتم محاله به این زودی و بعد این همه سال (۳۴ ساله شده بودم☺️)همون روز سمت صبح(بدجورم سرما خورده بودم)رفتم آزمایش دادمو عصری دوستم پیام داد خانم خیلی مبارکه مثبته... از خواب پا شدم در حالیکه صدا گرفته و شدیییید سرما خورده پیام رو خوندم شوکه شدم یعنی به این زودی باردار شدم(شکرت خدا) به همسرم گفتم از ذوقش کف و دست و سوت و جیغ و.. 🇮🇷🌸🌱🌸🌱🌸