╲\╭┓
╭🌺🍂🍃
┗╯\╲ ❁﷽❁
📚 #از_یاد_رفته_۱
🔰 #قسمت_سوم
🟣 چه کسی گفته باید از من تقلید کنند؟!
خاطره ای از حضرت #امام_خمینی رحمه الله علیه
✍ یکی از مسئولین تعریف میکرد: در خدمت حضرت امام بودیم، که یکی از دوستان گفت: چرا این قضات دادگستری را که در میان مردم قضاوت میکنند، بیرون نمیریزید؟ اینان که آدم های فاسقی اند!
ایشان فرمودند: چرا غیبت میکنید؟ از کجا فهمیدید اینها فاسقند؟
او گفت: اینان ریش خود را با تیغ میتراشند!
امام پرسیدند: از کجا میدانید ریش تراشیدن را حرام میدانند، تا اینها فاسق شوند؟!
گفت: شما فرمودهاید که احتیاط واجب آن است که ریش را با تیغ نتراشیم. امام فرمودند: از کجا فهمیدید که آنها مقلد من هستند و از دیگری تقلید نمیکنند؟
مردم را به عدم تقلید از من متهم نکنید. من اصول دین نیستم، چه کسی گفته آنها باید از من تقلید کنند؟!
💎 بـه آمـرین بپیـوندیـد
🌍 @jahad_org
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃
┗╯\╲ ❁﷽❁
📚 #از_یاد_رفته_۱
🔰 #قسمت_چهارم
یه کم خرج داشت
✍ نزدیک میدان تجریش توی ماشین نشسته بودم و منتظر بودم دوستم بیاد سر قرار، داشتم زیر لب با خودم شعر میخوندم و تو حال و هوای خودم بودم که یکی زد به شیشه و منم که غرق خیالات خودم بودم، یه دفعه از جا پریدم!
شیشه رو کشیدم پایین، یه خانم میانسال بود با حجاب نامناسب که از من خواست بهش کمک کنم... اول اکراه داشتم. اما یه چیزی به ذهنم زد، سریع دست کردم تو جیبم و یه پنج هزار تومنی درآوردم و بهش دادم.
اونم که احتمالا خیلی انتظارش رو نداشت، خیلی خوشحال شد و کلی تشکر کرد، تا خواست بره بهش گفتم: خانوم میتونم یه خواهشی ازتون بکنم؟!
گفت: خواهش می کنم، بفرمایید!
گفتم: لطفا حجابتون رو هم درست کنید! اول یه کم مکث کرد... دوباره حرفم رو تکرار کردم، البته با لحن خیلی مهربون! اونم که متوجه شده بود گفت: چشم! چشم! و روسریش رو درست کرد و باز تشکر کرد و رفت...
💎 بـه آمـرین بپیـوندیـد
🌍 @jahad_org
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃
┗╯\╲ ❁﷽❁
📚 #از_یاد_رفته_۱
🔰 #قسمت_پنجم
کمربند
✍ نشستم تو ماشین رفیقم🚗 یکم که راه افتادیم، شروع کردم به رانندگیش گیر دادن! تند نرو! 🚘 کمربندت رو ببند! و ...😅
برگشت گفت: چیکار داری⁉️🤨
گفتم: دارم امر به معروفت می کنم!☺️
تو راه برگشت وقتی سوار ماشین شدیم، گفت: این هم به خاطر تو !
و کمربندش رو بست و راه افتاد.👏👏
لطفا امر به معروف بکنید، تاثیر میگذارد.😊
💎 بـه آمـرین بپیـوندیـد
🌍 @jahad_org
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃
┗╯\╲ ❁﷽❁
📚 #از_یاد_رفته_۱
🔰 #قسمت_ششم
بقیه چی❓
✍ توی مینیبوس یه خانم بدحجاب نشسته بود.👱♀️
رفتم جلو و آروم گفتم: خانوم حجابتون مناسب نیست درستش کنید.😊
سریع جواب داد : تو نگاه نکن.😒
گفتم : باشه من نگاه نمیکنم، اما بقیه چی؟ اونها هم نگاه نمیکنند؟👀
هیچی نگفت...
رفتم🚶♂️
💎 بـه آمـرین بپیـوندیـد
🌍 @jahad_org
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃
┗╯\╲ ❁﷽❁
📚 #از_یاد_رفته_۱
🔰 #قسمت_هشتم
از در خواهری ...
✍ داشتم از پله های دانشکده بالا میرفتم که جلوم دوتا خانم بودند که یکیشون آستین مانتوش فقط تا آرنج دستش بود! 🤦♀️
از صحبت هاشون که به گوشم میخورد معلوم بود که خیلی هم عصبانیه و داره از یکی از همکارهاش شکایت میکنه!😒
خب از این موارد کم نیست! ولی در این مورد نگاه آقایی که از روبرومون میاومد به این خانم، باعث شد تصمیمم رو بگیرم ...
اولش فکر کردم که شاید درست نباشه تو موقعیتی که طرف خودش ناراحته و شرایط روحی خوبی نداره بخوام نهی از منکر کنم❗️
به قولی الان وقتش نیست و ممکنه مقابله کنه و ... اما بلافاصله به ذهنم رسید که این هم از مکائد ابلیس لعینه😈
شما وظیفه ات رو انجام بده، توکل به خدا🤲
خلاصه توسلی کردم و تو لابی دانشکده بهشون نزدیک شدم و خطاب به اون خانم گفتم: سلام خوب هستین؟😊 خدا بد نده؟ چرا آنقدر عصبانی؟!
نمیدونم پیش خودش چی فکر کرد ولی با روی گشادهای جواب داد و شروع کرد به درد و دل کردن! اصلا توقع نداشتم با یه جمله سر صحبت باز بشه و علت ناراحتیش رو بخواد توضیح بده😍
همین طور قدم زنان با هم صحبت میکردیم تا اینکه آخرش گفت: به خاطر چی ناراحت بوده و انشاءالله که حل بشه و ...
➕ گفتم : انشاءالله، خدا جای حق نشسته ... ولی منم ناراحت شدم!🙃
➖ گفت: چرا ⁉️
➕ گفتم: آخه احساس کردم یه جوری نگاهتون میکنند ...🥲
➖ در کمال تعجب یه دستی به آستین مانتوش زد و گفت: آره میدونم! یه چند دفعهای رفتم ساق دست بگیرم، ولی نبوده!😔
➕ گفتم: از در خواهری گفتم ...💞
➖ گفت: باشه، چشم، ممنون🌹
و بعد هم خداحافظی کردیم🤝
فهمیدم در چنین شرایطی هم میشه این فریضه رو اقامه کرد ... 😇
💎 بـه جمـع آمـرین بپیـوندیـد👇
🆔️ @aamerin_ir
🌍 @jahad_org
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃
┗╯\╲ ❁﷽❁
📚 #از_یاد_رفته_۱
🔰 #قسمت_نهم
کاسب کاهل نماز آستان قدس رضوی!
✍ جای دوستان خالی، ظهر جمعه، مشرف شدم حرم مطهر امام رضا علیه السلام
پارکینگ خیابان شیرازی، هم سطح صحن شیرازی است. کنار پارکینگ فروشگاه رسمی آستان قدس رضوی قرار داره.
اواخر خطبهها بود که دیدم فروشگاه آستان قدس همچنان بازه و مشغول کار! نماز شروع شد و حین نماز هم تعطیل نکردن! 🤔
رفتم داخل فروشگاه و بعد از خریدی جزئی به مسئول فروشگاه با خنده گفتم: وقت نمازه ها!!! توجه نکرد! گفتم: نماز جمعه است ها! احیانا تعطیل نمیکنین؟!🤷♂️
گفت : اونایی که تعطیل میکنن نماز میخونن؟؟!😉
حرفش رو گذاشتم رو حساب شوخی☺️
جدیتر بهش گفتم : والا آقا، خدای من و شما تو کتابش میگه: یا ایها الذین ءامنوا اذا نودی للصلاة من یوم الجمعة فاسعوا الی ذکر الله و ذروالبیع ذلکم خیر لکم ان کنتم تعلمون
🌱ای کسانی که ایمان آوردهاید، چون برای نماز جمعه ندا در داده شد، به سوی ذکر خدا بشتابید و داد و ستد را واگذارید، اگر بدانید، این برای شما بهتر است.
یعنی اینکه آقا، وقت نماز، در دکون دستگاهتو ببند!
خندید!
گفتم : دم آستان قدس گرم، با همچین متصدی هایی!😏
جویا شدم متوجه شدم کل فروشگاههای زنجیرهای آستان قدس اطراف حرم، حین نماز جمعه باز بودند❗️😨
✅ دوستانی که مشرف میشوند اماکن مذهبی ضمن التماس دعا، موقع نماز یه تذکری هم به فروشگاهها بدن! شاید به فضل خدا این سنت حسنه هم احیاء شد👌
💎 بـه آمـرین بپیـوندیـد
🆔️ @aamerin_ir
🌍 @jahad_org
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃
┗╯\╲ ❁﷽❁
📚 #از_یاد_رفته_۱
🔰 #قسمت_دهم
هرچی بیشتر فحش بدی ...
✍ از خیابان خلوت و فراخ پارک میگذشتم، که در پیاده رو آن طرف خیابان چشمم به دو دختر فوق العاده بدحجاب افتاد😔 نگاهم را از آن ها گرفتم و سعی کردم به آنها فکر نکنم، که سر و صداهایی توجهم را جلب کرد🗣
وقتی دنبال صدا را گرفتم، دیدم دو جوان با ماشین پژو مزاحم آن دو نفر شده اند! 🚗 و هر چه آن دخترها بیشتر بد و بیراه میگویند و دشنام می دهند، ظاهرا انگیزهی پسرها بیشتر می شود😈 و با سماجت و وقاحت بیشتری خواسته خودشان را تکرار می کنند!
یکی دو دقیقه این قضیه ادامه داشت تا به قسمت های شلوغ تر خیابان نزدیک شدند و آن جوان ها راهشان را کشیدند و رفتند ...🚶🏻♂
خیلی با خودم کلنجار رفتم که بی خیال شوم و بروم پی کارم! ولی نهایتا گفتم توکل به خدا🤲 هر چه شد، شد و دل را به دریا زدم ...
از آن دو دختر فاصله گرفتم، خودم را به آن طرف خیابان رساندم و آمدم جلویشان و از آن ها خواستم که چند لحظه وقتشان را بگیرم.
ابتدا با توجه به خاطرهی بدی که برایشان پیش آمده بود، ممانعت کردند، ولی بعد گفتم میخواهم راجع به آن جوان ها صحبت کنم، احتمالا فکر کردند مامورم و ایستادند تا به حرفهایم گوش بدهند ... کم سن وسال به نظر می رسیدند و هنوز غرق در تشویش و اضطراب بودند😣
گفتم: معمولا دختر خانم ها در هنگام مواجهه با چنین پسرهایی یا دور از جان شما به پاسخ آنها تن می دهند، و سوار ماشین می شوند که در این صورت آن ها به خواسته خود رسیده اند و یا اینکه مثل شما شروع میکنند به بد و بیراه گفتن!
که در این صورت هم دقایقی تفریح می کنند و بعد به سراغ دیگری می روند!🤷
فکر می کنم بهترین حالت این است که اصلا به آن ها محل نگذارید این طور نیست؟
_ و هردوی آنها تایید کردند!👌
بعد ادامه دادم: خب در این صورت باز هم آنها به سراغ دیگری می روند و دیگران به سراغ شما، فکر می کنید چاره چیست؟!🤔
_ هر دو سکوت کردند.
✅ گفتم: فکر کنم اگر با پوشش مناسب تری بیایید بیرون همه چیز حل می شود. نه⁉️
💎 بـه جمـع آمـرین بپیـوندیـد👇
🆔️ @aamerin_ir
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃
┗╯\╲ ❁﷽❁
📚 #از_یاد_رفته_۱
🔰 #قسمت_یازدهم
خوانندگی در تاکسی 🚕
✍ با دوتا از رفقای دانشگاه، از دانشگاه سوار آژانس شدیم، راننده یه آهنگ گذاشت که خیلی جالب نبود😕 با رفقامون با حالت شوخی و خنده گفتیم که رادیو پیام، پیامهای جالبتری میده ها...😅
بعد رفیق ما یه تز جالب و قشنگ به ذهنش رسید، گفت: حاجی خاموشش کن، خودم برات میخونم😎
بعد شروع کرد به خواندن یه سرود سنتی قشنگ، صداش هم انصافا خوب بود👌 وقتی تموم شد کلی به به و چه چه کردیم!
یهو راننده هم هوس خواندن به سرش زد😄 اونم یه دکلمهی بسیار بسیار زیبا از حضرت فاطمه سلاماللهعلیها خوند!👏 هم ما کلی کیف کردیم، هم آقای راننده و هم فکر کنم خدا...😇
💎 بـه جمـع آمـرین بپیـوندیـد👇
🆔️ @aamerin_ir
🌍 @jahad_org
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃
┗╯\╲ ❁﷽❁
📚 #از_یاد_رفته_۱
🔰 #قسمت_چهاردهم
شیخ حسین در مشروب فروشی🥂
✍ #خاطره ای از #شیخ_حسین_انصاریان:
یک بار زمان شاه وارد یک مشروب فروشی شدم، با همین عبا و عمامه!👳♂
دیدم سر تمام میزها مشروب است🍷 یک عدهای مشغول نوشیدن و یک عدهای مست هستند 😵💫 و یک عده هم تازه نشستهاند🤦♂️
من که وارد شدم، صاحب کافه گفت:
آقا اشتباه آمدهاید ‼️😎
_گفتم: نه برادر، اشتباه نیامدهام، آدرس گرفتم و درست آمدم، مگر اینجا فلان کافه نیست؟🧐
گفت: چرا!
_گفتم: پس من درست آمدم.🙂
گفت: فرمایشی دارید؟
_گفتم: یک کلام (آن زمان من ۳۳ ساله بودم و جوان!) من فقط یک کلمه میخواهم به تو بگویم، اما باید اول از تو بپرسم، آیا یهودی هستی؟🤔
گفت: نه!!! 😶
_مسیحی هستی؟🤔
گفت: نه!! مسلمانم!
_گفتم: پس میتوانم آن یک کلمه را به تو بگویم☝️
⬅️ این قسمت #ادامه_دارد...
💎 بـه جمـع آمـرین بپیـوندیـد👇
🆔️ @aamerin_ir
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃
┗╯\╲ ❁﷽❁
📚 #از_یاد_رفته_۱
🔰 #قسمت_چهاردهم (بخش دوم)
گفت: بگو!
_گفتم : پروردگار فرمودند: مومنان پیر، نور من هستند✨️ و من حیاء میکنم نورم را با آتشم بسوزانم!
منِ خدا هم دیگر از او حیا میکنم ...!
تو که از شصت سال گذشتی و سر و صورتت پر از سفیدی است، چه میکنی⁉️
گفت: چکار بکنم؟😐🫢
...تکان عجیبی خورد!
_گفتم: دیروز چقدر درآوردی؟🤔
آن زمان گفت: هفت هزارتومان! هفت هزار تومان💵 شمردم و گفتم: این پول مشروبها!
به اینها هم بگو دیگر نخورند و بلند شوند بروند ...☝️
همه را بیرون کرد!🚶🏻♂
با هم رفتیم تمام مشروب ها را داخل چاه🕳 ریختیم👌
🌿 رفتم رفقایم را آوردم، یک پولی روی هم گذاشتند، ۲۴ ساعت نشد که به تعداد ۲۰۰ نفر دیگ و بشقاب و قاشق و چاقو 🍽🧂و همه چیز آوردیم!
من صبح این کار را کردم، بعد از ظهر آنجا تابلوی چلوکبابی خورده بود🪧🤩
چلوکباب هم داشت!🍱😋
روز اول هم یک روحانی آمد و گفت: دویست پرس چلوکبابش را من میخرم! 😄👏👏
💎 بـه جمـع آمـرین بپیـوندیـد👇
🆔️ @aamerin_ir
🌍 @jahad_org
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃
┗╯\╲ ❁﷽❁
📚 #از_یاد_رفته_۱
🔰 #قسمت_پانزدهم
✍ چشم ها را باید شست
تا سوار مترو شدم متوجه صدای وحشتناک آهنگی شدم که از اون طرف مترو میاومد.😨 نمیدونستم که آیا باید بگردم و ببینم که صدا از کی میآد یا نباید جستجو کنم⁉️
یه صندلی خالی شد و من نشستم.
یکدفعه دیدم همون شخص اومد و جلوم ایستاد، صداش فوق العاده زیاد بود و آهنگش هم غنا😐
یک مرد مسن وارد مترو شد👨🦯 و من جایم را به او دادم و کنار پسر ایستادم، ظاهر طرف بد نبود (یک جوان حدود ۲۶_۲۷ساله).
به خودم گفتم این کسی که داره با این صدا این آهنگ را گوش می کنه حتماً آدم بی منطقی هست (پیش داوری و قضاوت غلط🤦).
دستم را زدم به شونه اش و گفتم: داداش این صدا اذیتت نمی کنه⁉️🤔
کسی که سمت چپش ایستاده بود هم یه همچین چیزی بهش گفت...
پسره شروع کرد به درد دل کردن که من خودم میخوام این کارم رو ترک کنم و آسیبهاش رو دیدم و ...😞
من هم چندتا آسیب جسمی و روحی غنا را بهش گوشزد کردم و گفتم:
آیا انسان هر غذایی که جلوش می ذارن رو میخوره؟ پس چرا هر آهنگی میاد رو باید گوش بده؟🙄
بعد اسم چند تا از علما را آورد و گفت فلانی را می شناسی؟ گفتم: آره.
گفت: من تمام سخنرانی هاش رو دارم. گفتم: می خوای چند تا سخنرانی خوب دیگه هم برات بولوتوث کنم؟
خلاصه تا نزدیک خونه که با هم، هم مسیر بودیم، چند تا سخنرانی براش فرستادم و شماره اش رو گرفتم و بعدا چند تا پیامک هم براش فرستادم ...
به لطف خدا روز خوبی بود😊
به امید روزی که این واجب فراموش شده، همه گیر شده و گناه منزوی گردد 🤲
💎 بـه جمـع آمـرین بپیـوندیـد👇
🆔️ @aamerin_ir
🌍 @jahad_org
📚 #از_یاد_رفته_۱
#قسمت_بیست_و_چهارم
واقعا نمیدونست!
✍ از خونه که اومدم بیرون حواسم بود که اگه یه خانوم بی حجاب تابلو دیدم تذکر بدم، که البته الحمدللّه تا مترو کسی رو ندیدم 🤲 😅
سوار مترو شدم که چشمم افتاد به یه دختر خانم حدودا ۲۴_۲۵ ساله که شال سرش بود و گوش هاش رو هم بیرون از شالش گذاشته بود. آرایش ملایمی داشت و به نظر نمیرسید از اون دخترای خیلی جلف باشه 💅🤫
بیشتر از همه آستین مانتوش که تا بالای آرنجش بود توجهم رو جلب کرد.
روی مخم بود 😑
با فاصلهی یک نفر کنار هم ایستاده بودیم و من مردد بودم که تو مترو اون هم توی این جمعیت، بهش چیزی بگم یا نه 😓، که خلاصه رسیدیم به ایستگاه امام خمینی رحمت الله و مترو خلوت تر شد و کنار هم نشستیم.
به محض نشستن بهش آروم گفتم که: خانمی! آستینتون خیلی کوتاهه!
نفهمید چی می گم دوباره در حالی که دستم رو رو دستش گذاشته بودم جمله ام رو تکرار کردم. یه کم براش جای تعجب بود که واقعا چرا آستینش مورد داره؟ با لبخند گفت چرا؟!🤔🙂
چون احساس کردم دختر پاکیه و واقعا نسبت به این مسئله جهل داره، براش کمی توضیح دادم که اگه مردی دست شما رو ببینه و خدایی نکرده خوشش بیاد براتون گناه کبیره مینویسند و...🤐
لبخندی زد و چیزی نگفت 😊
از این که وظیفه م رو انجام داده بودم خیلی خوشحال بودم. سرگرم کارخودم شدم که دیدم داره از فروشنده ی مترو ساق دست می خره، و گفت: این به احترام شما! ❤️
ID: @aamerin_ir
🌍 @jahad_org