خواب دیدم بغلم کرده اے
و میبوسـے …
سرِ تو در بغلم معنـےِ 
رویاےِ من اسـت …!

نشسته بودم میون روضه و 
خداخدا میکردم‌ کاش مداح 
برگرده بگه آے جماعت، 
دروغ خوندم …
از نشستن یک دست کوچیک 
رو شونم، به خودم اومدم
برگشتم نگاهش که کردم،
دنیا رو سرم خراب شد …
دخترک، میون خانم‌هاے گریه‌کن،
گِرِه روسریش رو محکم گرفته بود 
تا کمتر موهاے طلاییش 
به چشم بیاد!
به بالاے مجلس نگاه میکرد
تابش چراغ سبزے که مجلس رو روشن نگه‌ داشته بود، خیلـے به 
چهره‌ے ظریف و 
معصومانه‌اش میومد …
چشماش از ابرهاےبهارے هم بارونـے‌تر بود، سعـے میکرد مانع 
بارش اشک‌هاش بشه تا بتونه جمعیت رو واضح ببینه …
بغضم ترکیده بود‌‌، همیشه از 
تصور روضه‌ها فرارے بودم ‌!
با تمام توان، صدام رو جمع کردم و گفتم: «چـے‌ شده قربونت بشم؟»
ایستاده بود ولـے من هنوز هم 
باید سرم رو خم میکردم تا 
صداش رو بشنوم
با لکنت میگفت: «ما...ما...نَ...مم...»
گفت و رفت تا باز دنبال 
مادرش بگرده …
دستش رو از روے شونم برداشته 
بود ولـے انگار وزنه‌اے از غم، 
روے قلبم جا گذاشته بود !
تازه کمـے درک کردم شنیدن 
کِے بوَد مانند دیدن…! 
یا بقیة‌الله

امروز، شما جوانان ‌عناصر مؤثرید
ولـے ‌فردا ستونهاے ‌انقلاب ‌هستید،
توجه ‌کنید انقلاب را با ریشه‌ها و
مبانـے ‌فکرے ‌ومنطقـے‌اش 
بدرستـے بشناسید …!

ِ22:00 

دائم سوره قل‌هوالله‌احد
را بخوانید
و ثوابش را هدیه کنید به امام زمان
این کار عمر شما را با برکت میکند
و مورد توجه خاص حضرت قرار
میگیرید…‌(:

نتيجه كوتاهـے در كار، 
پشيمانـے است و نتيجه دور انديشـے، سالم ماندن‌!!