و وقت آزاد داشت ، میگفت بریم مشهد . .
خودش می رفت ، گاهی هم به من
زنگ میزد و میگفت فاطمہ ، بریم مشهد . . ؟
می رفتیم خیلی سفرهای خوبی هم میشد

پ.ن:زیارت‌امام‌رضاعلیه‌السلام‌به
نیابت‌از‌داداش‌جهاد💐

شهادت هنرے بود براے مردان خدا
و نور مطلق شهادت را ، چگونه
میتوان در صفحات تاریک این
 دنیا ترسیم کرد …‌!

جهاد عزیزم سلام،برادر مهربونم
الان که دارم مینویسم 25دی ماه 3روز قبل  سالروز شهادته توعه یکساله باهات رفیقم یکسال عجیبی که به من و تو گذشت...تو کانال تلگرام داداش بابک نوری باهات یکم آشنا شدم روز تاسوعا به تو متوسل شدم و حاجتمو طبق قرارمون که آغاز برادری و خواهرمی مون بود ازت گرفتم سالروز شهادت سردار رو که دریافتم اون شد نقطه عطف زندگیم میدونی که عمو قاسم رو میگم اما بازهم تو کمرنگ شدی بین مهم های پوچ زندگیم اما بازم دو  سه روز قبل ولادت امام حسین ع همون مولودی عید غدیر حاج محمودکه ‌دوستش داشتم و همیشه گوش میدادم،که میگفت (پاک میشه لا اله الا الله از هر بیرق به غیر حزب الله/کامل میشه شکوه این پرچم،با تصویر علی ولی الله) و من که کنجکاو شدم راجع به حزب الله تو ذهنم تردید داشتم حزب الله مال لبنان بود؟نبود؟
تا اینکه تو اینترنت سرچ کردم و اسم باباعماد به چشمم خورد بازم کنجکاو تر شدم و روش کلیک کردم آخه اونموقع که نمیدونستم باباعماد کی بود؟اینبار با اسم تو جهاد داداشی روبه رو شدم آهااا جهاد همون شهیدی که تاسوعا اونو واسطه بین خودم و خدا ام قرار دادم و حاجت روا شدم همون شهیدی که باهاش قرار خواهر برادری گذاشتم ،...تا شب تو اینترنت اینور و اونور فقط دنبال شناخت بیشتر از جهاد از تو داداشی بودم...و شب شد و شروع دلتنگی من چون جهاد واقعی رو حالا دیگه شناخته بودم، روزهای پیاپی که شدیدا میخواستم از این دنیا بکنم و پیش جهاد باشم...جهاد یادته هر وقت بینهایت دلتنگت بودم حضورت رو کنارم حس میکردم؟!این دروغ نبود،این تو بودی. آره من به عشق جدیدی دست پیدا کردم،به برادر بزرگه خودم.تو این یه سال باهات چن وقتی حرف نزدم ناراحت بودم و خودت میدونی،الانم خیلی پشیمونم تو خیلی ارزشمند تر از مسائل این دنیایی،اینو نوشتم چون یه لحظه دلم تنگ شد،هم اینکه خواستم منو ببخشی اذیتت کردم هم اینکه تاابد پیشم بمونی.من تو همه چی از تو صلاح میکنم،تو منو به امام زمان عج،به شهادت نزدیک تر کردی...من حتی عاشق حزب الله و لبنان شدم ،من مثل شما عربی لبنانی صحبت میکنم،حجابتونو دوست دارم و مثل تو هوادار سید ام (سیدعلی و سید حسن نصرالله)موضوع مقاومت برام خیلی پررنگ شد و مفهومش شیرین،شهادت ارزشمندترین هدیه خداست بنظرم... یادته میگفتی (من طلبنی وجدنی...)من اون آخر کارو دوست دارم شهادت باشه حالا که خیلی عزیزی واسه خدا،بخواه منم شهیدانه زندگی کنم و عاقبتم ختم به اون ارزش مند ترین هدیه خدا بشه...دوسِت دارم داداشی
کلنا جهاد

وقتی خبر رفتنت آمد ، 
پر شده بودم از التماس !
دیوانه وار التماس میکردم و تمام
خبرگزاریها را چک کردم که شاید
اشتباهی شده باشد …!

شاید اصلا فرمانده‌ے بیست و سه
ساله‌ے ما ،آن روز جولان نرفته باشد!
امّا وا حسرتا ، وا عمادا !!
نمیدانم مادرت چه کشید؟!
نیروهاے تحت فرمانت چه کردند؟!
بچه هاے حزب الله به کدام روضه متوسل شدند ؟!

ولی مونس آن روزهاے من فقط
سجاده بود و ذکر یونسیه !
مگر امثال تو با این سن کم ،چند 
بار روزے تاریخ میشوند ؟!
یا اگر بشوند ، چند نفرشان هم عصرِ
من گناهکار ، خواهند بود ؟!

گواه بزرگی ات ،به ستوه آمدن
دشمنانت بود ، اینکه خار 
چشمشان بودے …!
اینکه دیگر در جولان ،
نمیتوانستد جولان بدهند !

نمیدانم در خاک سرشت شما مغنیه
ها ، چه چیز نهفته است که وداعتان
از این سراے پر سراب ! جز
شهادت ، برگ دیگرے نیست !
نمیدانم با کدام معصوم سر و سرے
داشتید که ، اینگونه عاقبت بخیر شدید ...

هنیئالکم‌الشهادة

فردا صبح قاعده‌ے هستی بهم میخورد ،
صبح فردا خورشید آسمانِ
من جاے طلوع غروب میکند !
فردا تو میروے و من میمانم و 
خاطره هاے تو  …
و غروب خورشیدے که بی تو
دیگر‌ طلوعی ندارد …
بعد از تو همدم مادرت
"ام لیلا" ست …
و‌ آرامش‌ قلبش روضه علی اکبر !

آب وریحان پشت پاے چشم هایت ریختم
برنگشتن ازسفر رسم مسافرهانبود...!