𖧧 . .
بقولِ آسید مرتضی آوینی :
ما نه از رفـتن آنهـا
که از ماندن خویش دلتنگیم !
ـــــ ــ روزتون شہدایی . .𓏲
࣪#ارسالے #شهیدجھادمغنیھ(: ִֶָ
3.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⊰🥀⊱
میگفت ملیحه
ما یک دیدن داریم ،
یک نگاه کردن …!
من تو خیابون شاید ببینم
ولی نگاه نمیکنم …( :
#شهیدانه🖤"
#سالروز_شہادت🕊"
#شهیدعباسبابایی🌦"
「➜• jαнαdeѕolιмαɴιe 」
'📷🥀'
تا که پرسیدم ز قلبم عشق چیست
در جوابش این چنین گفت و گریست
لیلی و مجنون فقط افسانه اند
عشق در دست حسین ابن علیست!
#اربعین|#محرم|#امام_حسین✨
『 @jahadesolimanie 』
سجادمحمدی4_6017092793346822529.mp3
زمان:
حجم:
5.85M
دلم برای دیدن تو لک زده..
•سجادمحمدی🎙'!
#عشقِعلیهالسلامِمن🥀
🦋💐💚💐 💐💚💐🦋
رمان شب #بدون_تو_هرگز ۳۳
"نغمه اسماعیل"
🔹این بار که علی رفت جبهه، من نتونستم دنبالش برم ...
🔸 دلم پیش علی بود اما باید مراقب امانتی های توی راهی علی می شدم ...
⭕️ هر چند با بمباران ها، مگه آب خوش از گلوی احدی پایین می رفت؟ ... 😕
🔸اون روز زینب مدرسه بود و مریم طبق معمول از دیوار راست بالا می رفت ..
🔵 عروسک هاش رو چیده بود توی حال و یه بساط خاله بازی اساسی راه انداخته بود ...
توی همین حال و هوا بودم که صدای زنگ در بلند شد و خواهر کوچیک ترم بی خبر اومد خونه مون ...
✔️ پدرم دیگه اون روزها مثل قبل سختگیری الکی نمی کرد ... دوره ما، حق نداشتیم بدون اینکه یه مرد مواظب مون باشه جایی بریم ...
علی، روی اون هم اثر خودش رو گذاشته بود...✅
🔵 بعد از کلی این پا و اون پا کردن ... بالاخره مهر دهنش باز شد و حرف اصلیش رو زد ... مثل لبو سرخ شده بود ...
- هانیه ... چند شب پیش توی مهمونی تون ...
مادر علی آقا گفت ... این بار که آقا اسماعیل از جبهه برگرده می خواد دامادش کنه ...
جمله اش تموم نشده تا تهش رو خوندم ... به زحمت خودم رو کنترل کردم ...
- به کسی هم گفتی؟
💢 یهو از جا پرید ...
- نه به خدا ... پیش خودمم خیلی بالا و پایین کردم ...
دوباره نشست ... نفس عمیق و سنگینی کشید ...
- تا همین جاش رو هم جون دادم تا گفتم ...😣
📝(نوشته همسر وفرزند شهید سیدعلی حسینی)🥀
「➜•ᴊᴀʜᴀᴅᴇsᴏʟɪᴍᴀɴɪᴇ 」
‹🇵🇰🩸›
شیعه یعنی یک بیابان بی کسی …
غربت صد ساله بی دلواپسی …
#پاراچنار
『 @jahadesolimanie 』