📜#حکایت_آموزنده
عارفی سی سال، مرتب ذکر می گفت؛
استغفر الله
مریدی به او گفت؛
چرا این همه استغفار میکنی،
ما که از تو گناهی ندیدیم!
جواب داد؛
سی سال استغفار من به خاطر یک الحمدالله نابجاست!
*روزی خبر آوردند بازار بصره آتش گرفته
پرسیدم؛حجره من چه؟
گفتند حجره شما نسوخته،
گفتم؛ الحمدالله...!
معنی آن این بود که مال من نسوزد،
مال مردم ارتباطی به من ندارد!
آن الحمدالله از روی خود خواهی بود نه "خدا خواهی"
🔰کانال شهید دهه هفتادی🔰
•••✾شهید جهاد مغنیه✾•••
╔═════════════╗
@jahadesolimanie
╚═════════════╝
📔 #حکایت_آموزنده
روزی مبلغی جوان، هیزم شکنی را در
حال کار در جنگل می بیند و با فهمیدن
اینکه هیزم شکن در تمام عمر خود
حتی اسمی از عیسی نشنیده است،
با خود می گوید:
«عجب فرصتی است برای به
دین آوردن این مرد!»
در اثنایی که هیزم شکن تمام روز به طور یکنواخت مشغول تکه کردن هیزم و حمل آنها با گاری بود، مبلغ جوان یک ریزصحبت می کرد، عاقبت از صحبت کردن باز می ایستد و می پرسد: «خب، حالا حاضری دین عیسی مسیح را بپذیری؟»
هیزم شکن پاسخ می دهد: «نمی دانم شما تمام روز درباره عیسی مسیح و اینکه وی در همه مشکلات زندگی به
یاری ما خواهد شتافت، حرف زدید،
اما خود شما هیچ کمکی به من نکردید.»
حکایت خیلی از آدماست که
فقط بلدند خوب حرف بزنند!
🔰 کانال شهید دهه هفتادی🔰
•••✾شهید جهاد مغنیه✾•••
@jahadesolimanie