12.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 *نفوذ سنگین در دولت رئیسی*
✅ نفوذ یعنی اینکه سه شورای عالی کشور را مدیران دولت روحانی مدیریت می کنند(شورای عالی امنیت ملی+شورای عالی انقلاب فرهنگی+شورای عالی فضای مجازی)!!
#سیاسی #اجتماعی
➖➖➖➖➖➖➖
📡 بهترین تحلیلهای روز را در کانالهای مطالبه گری آرمانها و جهاد تبیین بخوانید.👇
https://chat.whatsapp.com/FRXfHUK602YLDUHRbceG86
🔴 خشونت رسانهای یا رسانهای شدن خشونت؟
👤 #رها_عبداللهی
🔹 هفتهای نیست که شبکههای خبری تیتری راجع به تیراندازی و درگیری منجر به قتل و جرح در شهرهای ایالات متحده امریکا نداشته باشند. همین چند روز پیش در حادثه تیراندازی در شهر"ریچفیلد" واقع در ایالت مینه سوتای آمریکا، یک دانش آموز کشته و یک دانش آموز دیگر نیز به شدت زخمی شده است. چند روز قبلتر تیراندازی در فروشگاهی در لسآنجلس و قبل از آن هم تیراندازی در دبیرستانی در میشیگان که هرکدام چندین کشته داشته خبری شد.
🔸 جستجوی این خبرها در گوگل یا شبکههای اجتماعی و تلویزیونی هیچ تصویر یا ویدئویی جز تصاویر هوایی پلیس یا عکسهای خبرگزاریها از فاصله دور که فقط نشان از تسلط و مدیریت پلیس بر ماجراست به دست شما نمیدهد. درواقع شما نمیتوانید هیچ تصویری از صحنه تیراندازی یا ارتکاب آن جنایات پیدا کنید. واضح است که غالب مردمی که شاهد ماجرا بودهاند هم گوشی هوشمند دارند هم دسترسی به شبکههای اجتماعی. اما هیچ کدام جرأت ندارند تصاویر حادثه را منتشر کنند. کشوری مثل امریکا که در خیلی از ایالتهایش حمل سلاح سرد و گرم مجاز است و سینما و تلوزیون و فضای مجازیش مروج خشونت، اینچنین بر انتشار تصاویر جنایات رخ داده در شهرهایش سختگیری دارد و اجازه نمی دهد تصاویر منعکس کننده این خشونت جاری در زندگی روزمره شهروندانش، تصویر منفی از امریکا به دنیا مخابره کند.
✅ در کشور ما این ماجرا برعکس است. قتل فجیعی در یکی از شهرها اتفاق افتاده. ساعاتی بعد تصاویر مختلفی از جنایت از زوایای گوناگون، ضبط شده توسط مردم رهگذر و حتی دوربینهای مدار بسته ساختمانهای اطراف در حال دست به دست شدن بین مردم در خبرگزاری ها و شبکه های اجتماعی و کانال های خبری و سرگرمیست. تمام جزئیات راست و دروغ ماجرا در فضای بی درو پیکر مجازی منتشر می شود و حتی به منبع تحلیل فعالان رسانه و اجتماعی تبدیل میشود. انگار جذب لایک و فالور برای تحلیلگران محترم مهمتر از صحت و سقم جزئیات ماجراست. کسی هم نگران کودکانی نیست که به راحتی به تصاویر هولناک جنایت دسترسی دارند و تحت تاثیر بدترین آسیبهای آن قرار میگیرند.
🔹 جدای از القای ناامنی و برهم زدن جو روانی جامعه، ما با اثری به نام واگیری رسانه ای روبرو هستیم. رسانهها میتوانند با گزارش مکرر و گسترده برخی وقایع مثل خودکشی و قتل، تعیین کننده وقایع بعدی یعنی گسترش آن واقعه باشند. این واگیری به ویژه در مخاطبین سنین نوجوان بسیار فراگیر است. یعنی گزارش خشونت، به راستی موجب خشونتهای تقلیدی بعدی میشود. ما در شرع نیز موضوع مهمی مثل حرمت اشاعه فحشا را داریم. این حرمت به معنای کتمان و انکار زشتیها نیست. بلکه ناظر به آثار سوء انتشار رخدادهای زشت و جنایات در عرصه عمومی میباشد.
🔸 علاوه بر این، تاثیر تصویرسازی بینالمللی از عواقب چنین انتشار گستردهای مهم است. وقوع یک قتل دلخراش خانوادگی با انتشار تصاویر هولناکش به راحتی از ایران کشوری ناامن برای زنان را تصویرسازی میکند. این به معنای انکار زشتی خشونت رخ داده نیست. اما وقتی مراقبت کشورهای دیگر مثل آمریکا برای پیشگیری از چنین تصویرسازی رسانهای در دنیا را مشاهده میکنیم، اهمیت این ماجرا برایمان باید بیشتر شود.
💢 میتوانید رسانهای کردن خشونت را دغدغه و مسئولیت رسانهای خود برای رفع ظلم و خشونت به ویژه در اجتماعات کوچک بدانید. ولی بدانید نداشتن علم رسانه فعالیت شما در این عرصه را به خشونت رسانهای با هزاران آسیب بیشتر برای مردم تبدیل کند.
#اجتماعی
➖➖➖➖➖➖➖
📡 بهترین تحلیلهای روز را در کانالهای مطالبه گری آرمانها و جهاد تبیین بخوانید.👇
https://eitaa.com/joinchat/1903165495C56be1717e3
🔴 ژنرال های چهار ستاره و یاران امام
👤 #اسماعیل_بیدار
🔹 اسدالله بادامچیان خاطراتی از هایزر و نحوه خروج او در ۱۷ بهمن ۵۷ از تهران دارد. رئیس شورای مرکزی حزب موتلفه می گوید؛ من در کمیته استقبال از امام عضو شورای مرکزی هفت نفره آن بودم. مسئول اداره بهشت زهرا هم بودم و مجموعه یاران امام کاری کردند که هایزر نتوانست برنامه های آمریکا و خودش را اجرا کند و در ایران دو سه روز قبل از ۲۲ بهمن گریخت.
🔸 او در این باره می گوید:
هایزر ژنرال چهارستاره آمریکایی که در تمام ارتش آمریکا تنها دو افسر مثل او وجود داشت. او برترین بود و با اختیار کامل از طرف خود شخص کارتر به این کار گمارده شد. خاطراتش در ایران هم چاپ شده است. در آن خاطرات می گوید «من گفتم باید خود کارتر برای رفتن من به ایران نظر دهد. کارتر هم حکم داد نه اینکه وزیر دفاع آمریکا به او گفته باشد. می گوید نزدیک سه بعد از نصفه شب تلفن هایزر زنگ زد و گفتند باید همین امروز به ایران بروی. گذرنامه ام آماده نبود، بی گذرنامه از آلمان تا یونان آمدم، با لباس مبدل سوار یک هواپیمای ویژه ۳۳۰ شدم، در هواپیما فهمیدم که گذرنامه ام را جا گذاشتم».
✅ در واقع بی گذرنامه به ایران آمد و اختیار کامل اداره امور ایران از دیماه تا پیروزی انقلاب در اختیار هایزر بود. خودش می گوید «وقتی قره باغی از فرودگاه بعد از بدرقه شاه در ۲۶ دیماه برگشت، گفت علیحضرت به ما دستور داده همه تابع شما باشیم». این دیگر حرف خودش است.
🔹 بختیار و تمام فرماندهان نظامی شاه، ژنرال کاست رئیس هیات مستشاری آمریکا، سولیوان سفیر آمریکا، سفیر انگلیس و همه مسئولین آن روز تحت فرمان آقای هایزر بودند. جالب است، به او اختیار دادند تا یک میلیون آدم بکشد اما نگذارد انقلاب اسلامی به پیروزی برسد.
🔸 هایزر فرمانده بمب افکن های آمریکا در جنگ ویتنام و کره بود. او مسئولیت تخلیه نیروهای آمریکایی از سایگون را برعهده داشت. بعد از مراسم باشکوه استقبال از امام ژنرال هایزر می بیند بیچاره است و نمی تواند کاری کند بنابراین از ایران فرار کرد. آنقدر فرارش هم خنده دار است که حد ندارد. با بالگرد، جلیقه ضدگلوله، شبانه به فرودگاه رفت. موقعی که هوا تاریک شد، با لباس مبدل از بالگرد پیاده شد و به صورت سینه خیز تا هواپیما رفت، هواپیما پرواز کرد اما او همچنان وحشت زده کف هواپیما دمر دراز کشیده بود. هواپیما که از مرز ایران گذشت و وارد ترکیه شد، تازه روی صندلی نشست و حالش جا آمد.
✅ منشی کارتر می گوید «وقتی هایزر در اتاق سری کاخ سیاه گزارش داد، کارتر بی اختیار روی کاناپه افتاد و به شدت گریه کرد» چون از دست دادن ایران شوخی نبود.
🔹 بله کارتر باید گریه کند چرا که ایران قلب خاور میانه است و خاورمیانه قلب دنیا و هر کس می خواهد بر دنیا حکومت کند باید قلب آن را در اختیار داشته باشد. و کارتر و همه رئیس جمهوریهای بعد از او می دانند بدون تسلط بر ایران امکان تسلط بر خاور میانه وجود ندارد و آمریکا بدون گاوهای شیردهش دیگر آقای دنیا نخواهد بود.
💢 بی دلیل نیست که آمریکا در دو دهه گذشته هفت تریلیون دلار( معادل بیش از هزار سال بودجه نظامی ایران در سال ۱۴۰۰) را برای ایجاد خاور میانه جدید خرج می کند اما موفق نمی شود و شکست دیگری برای ژنرال های چهار ستاره آمریکا رقم می خورد. بنابر این هرچه از عمر انقلاب می گذرد آمریکاضعیف تر می شود. اندیشمندان سیاسی می گویند ادامه حیات انقلاب ایران مساویست با زوال هژمونی آمریکا. 🇮🇷ایران قوی بشارتی برای مستضعفین و تهدیدی برای مستکبرین می باشد.
#سیاسی #بین_الملل
➖➖➖➖➖➖➖
📡 بهترین تحلیلهای روز را در کانالهای مطالبه گری آرمانها و جهاد تبیین بخوانید.👇
@https://eitaa.com/joinchat/1903165495C56be1717e3
روزی معلم کلاس پنجم به دانش آموزانش گفت: "من همه شما را دوست دارم" ولی او در واقع این احساس را نسبت به یکی از دانش آموزان که تیدی نام دارد،نداشت.
لباس های این دانش آموز همواره کثیف بودند، وضعیت درسی او ضعیف بود و گوشه گیر بود.این قضاوت او بر اساس عملکرد تیدی در طول سال تحصیلی بود.زیرا که او با بقیه بچه ها بازی نمی کرد و لباس هایش چرکین بودند و به نظافت شخصی خودش توجهی نمیکرد؛تیدی بقدری افسرده و درس نخوان بود که معلمش از تصحیح اوراق امتحانی اش و گذاشتن علامت در برگه اش با خودکار قرمز و یادداشت عبارت " نیاز به تلاش بیش تر دارد" احساس لذت میکرد.
روزی مدیر آموزشگاه از این معلم درخواست کرد که پرونده تیدی را بررسی کند.
معلم کلاس اول درباره اونوشته بود" تیدی کودک باهوشی است که تکالیفش را با دقت و بطور منظمی انجام میدهد"؛معلم کلاس دوم نوشته بود" تیدی دانش آموز نجیب و دوست داشتنی در بین همکلاسی های خودش است ولی بعلت بیماری سرطان مادرش خیلی ناراحت است"اما معلم کلاس سوم نوشته بود" مرگ مادر تیدی تاثیر زیادی بر او داشت. او تمام سعی خود را کرد ولی پدرش توجهی به او نکرد و اگر در این راستا کاری انجام ندهیم بزودی شرایط زندگی در منزل، بر او تاثیر منفی میگذارد"در حالی که معلم کلاس چهارم نوشته بود" تیدی دانش آموزی گوشه گیر است که علاقه ای به درس خواندن ندارد و در کلاس دوستانی ندارد و موقع تدریس میخوابد" این جا بود که تامسون، معلم وی، به مشکل دانش آموز پی برد و از رفتار خودش شرمنده شد.این احساس شرمندگی موقعی بیش تر شد که دانش آموزان برای جشن تولد معلمشان هرکدام هدیه ای با ارزش در بسته بندی بسیار زیبا تقدیم معلمشام کردند و هدیه تیدی در یک پلاستیک مچاله شده بود ؛ خانم تامسون با ناراحتی هدیه تیدی را باز کرد. در این موقع صدای خنده ی تمسخر آمیز شاگردان کلاس را فرا گرفت. هدیه ی او گردنبندی بود که جای خالی چند نگین افتاده آن به چشم میخورد و شیشه عطری که سه ربع آن خالی بود.اما هنگامی که خانم تامسون آن گردنبند را به گردن آویخت و مقداری از آن عطر را به لباس خود زد و با گرمی و محبت از تیدی تشکر کرد. صدای خنده ی دانش آموزان قطع شد.
در آن روز تیدی بعد از مدرسه به خانه نرفت و منتظر معلمش ماند و با دیدنش به او گفت: " امروز شما بوی مادرم را میدهی"در این هنگام اشک های خانم تامسون از دیدگانش جاری شد زیرا تیدی شیشه عطری را به او هدیه داده بود که مادرش استفاده میکرد و بوی مادرش را در معلمش استشمام میکرد.
از آن روز به بعد خانم تامسون توجه خاص و ویژه ای به تیدی می کرد و کم کم استعداد و نبوغ آن پسرک یتیم دوباره شکوفا شد و در پایان سال تحصیلی شاگرد ممتاز کلاسش شد. پس از آن تامسون دست نوشته ای را مقابل درب منزلش پیدا کرد که در آن نوشته شده بود" شما بهترین معلمی هستی که من تا الان داشته ام".خانم معلم در جواب او نوشت که تو خوب بودن را به من آموختی.
بعد از چند سال خانم تامسون پس از دریافت دعوت نامه ای از دانشکده ی پزشکی که از او برای حضور در جشن فارغ التحصیلی دانشجویان رشته ی پزشکی دعوت کرده بودند و در پایان آن با عنوان " پسرت تیدی" امضاء شده بود، شگفت زده شد.
او در آن جشن در حالی که آن گردنبند را به گردن داشت و بوی آن عطر از بدنش به مشام میرسید، حاضر شد ؛آیا میدانید تیدی که بود؟
تیدی استوارد مشهورترین پزشک جهان و مالک مرکز استوارد برای درمان سرطان است
*مهربان باشیم ، این ساده ترین کار دنیاست...*
ارادتمند: ناصر کاوه
💥عشقش گردان حنظله و کمیل بود:👇
🌟 یکبار پرسیدم برای چه این کار را میکنی؟ گفت در والفجر مقدماتی باید این بچهها را عقب میآوردم نشد. مدیون اینها هستم برگشتم اینجا تا آنهایی را که به من لبخند زدند ودست تکان دادند را برگردانم.عکسهایی از آن شهدا را نشان میداد و میگفت «منطقه را میشناسم کسی غیر از من نمیتواند این شهدا را در بیاورد به اینها قول دادم. میدانی چند هزار مادر منتظر بچههای شان هستند؟
به نظرت ارزش ندارد بعد از چند وقت به یک مادر شهید گمنام پسرش راتحویل دهیم؟ خوشحالی همان مادر برای من کافی است».
💥سردار گمنام تفحص بود:👇
🌟 در هرکاری که برای شهدا بود خودش را فراموش میکرد با پای مصنوعی ناراحتی کلیه و با داشتن فرزند معلول (عباس) برای تفحص به منطقه میرفت حتی خانواده هم همراه او میشدند ولی یک بار نشد بگوید خسته شدم استراحت کنیم. او از خیلی کارها ابایی نداشت وقتی میخواست موتور بیل مکانیکی را تعمیر کند با تمام وجود میرفت داخل موتور. ما آستینهایمان را بالا میزدیم و مراقب بودیم روغنی نشویم ولی او به این جور چیزها توجهی نداشت وقتی شهیدی پیدا میشد, منتظر بیل نمیماند کاری نداشت زمین نرم است یا سفت با دستش زمین را میکند و یا حسین یاحسین گویان خاکها را کنار میزد و شهید را روی دستان خود پای پیاده عقب میبرد...
🌟 برای امینت مقر قرار شد دور محوطه خاکریز زده شود علی آقا بیل مکانیکی را برداشت و شروع به کار کرد بچهها هم هرکدام مشغول کاری شدند ولی چون کار نیمه تمام ماند قرار شد شب پست بدهیم. لیستی نوشته شد هرکس باید به نوبت نگهبانی میداد بچهها آنقدر خسته بودند که نفر اول خوابش برد و به دنبال آن چون نفر بعدی را نتوانسته بود صدا کند همه خواب ماندند علی آقا خودش تا سحر ایستاد که بچهها راحت بخوابند...
#کتاب_فاتحان_قله_های_عاشقی
#ناصر_کاوه
منبع:خبرگزاری تسنیم
عبرتی شگفت انگیز از گردش روزگار
در زمان به قدرت رسیدن صدام در عراق ، از جمله احزاب مخالف صدام حزب سوسیالیست بود که صدام دستور قلع و قمع اعضای آن را به برادر ناتنی خود *&برزان تکریتی**سپرده بود .
یکی از دستگیر شدگان این حزب ، میاده زن جوان ۲۲ ساله و شوهرش بودند که هر دو به اعدام محکوم شدند .
میاده نُه ماهه باردار بود و روزهای آخر بارداری خود را طی مینمود که قبل از اعدام نامهای برای برزان تکریتی مینویسد و از او در خواست می کند که اعدامش را تا زمان تولد بچه به تأخیر بیاندازند.
برزان قبول نکرد و در جواب نامهی میاده نوشت :
جنین داخل شکمت هم باید بمیرد و با تو دفن گردد ...
میاده که روزهای آخر بارداری را طی میکرد ، در روز موعود به پای چوبهی دار رفت و التماسهای او تاثیری در تاخیر حکم برزان نداشت .
میاده در حین اعدام ، بالای دار وضع حمل کرد و فرزند پسری با بند ناف به روی تخته، به پایین افتاد.
رضیه زنِ زندانبان، با اشاره رییس زندان، طفل را در لباسهای مادرش پیچیده و به گوشهای منتقل کرد !.
برزان پس از اجرای حکم اعدام از رییس زندان، حال و روز میاده و جنینش را جویا شد و گزارش خواست .
رییس زندان نیز در گزارش نوشت :
جنین با مادر در چوبهی دار ماند تا مُرد ...
رییس و پزشک زندان و رضیه زنِ زندانبان، با هم ، همقسم شدند که همدیگر را به برزان تکریتی نفروشند و توافق کردند که رضیه نوزاد را به خانهاش ببرد و با راضی کردن شوهرش شناسنامه برای کودک بگیرد ...
از آن پس نوزاد را ولید میخواندند ...
سال ها گذشت و ولید بزرگ شد .
برادر میاده (دایی واقعی ولید) در آلمان زندگی میکرد و سالها پیشتر، خبرهایی درباره خواهرزادهاش ولید از رضیه دریافت کرده بود.
او در سال ۲۰۰۳ میلادی و پس از سقوط رژیم بعثی صدام به عراق برگشت تا یادگار خواهرش میاده را پیدا و با خود به آلمان ببرد و از روی آدرس و نشانیهایی که رضیه داده بود او را یافت ...
ولید قبول نکرد که، به آلمان مهاجرت کند و گفت:
رضیه مثل مادرم هست ، او جان مرا نجات داده و زحمت بسیاری برای من کشیده ، هرگز تنهایش نمی گذارم ...
این اتفاق زمانی بود که رضیه بازنشسته شده بود .
رضیه با خواهش از مسوولین ، ولید را به جای خود، به عنوان زندانبان و مأمور زندان استخدام میکند .
ملت عراق، افراد حزب بعث را یکی پس از دیگری دستگیر میکردند ، از جمله دستگیر شدگان برزان تکریتی برادر ناتنی صدام بود .
از قضای الهی، ولید پسر میاده ، مسئول مستقیم سلول برزان تکریتی شد و هم آنجا بود که قصهی مادر و فرزند درون شکمش را به برزان گفت
پس از صدور و تأیید حکم اعدامِ برزان ، ولید به عنوان زندانبان مأمور اجرای اعدام او شد و با دست خود طناب دار را بر گردن برزان انداخت .
بدینسان دست حق، ستمگر بیرحم را از جایی که گمان نمی کرد، به سزای اعمالش رساند ...
یقیناً روزگار به گردنکشان و ظالمان مهلت می دهد، تا شاید برگردند، ولی فراموشی در کار روزگار و در جزاء و کیفر أعمال ستمگران وجود نخواهد داشت ...
از کتاب. معشوقه ی صدام حسین🪢👟💫
ارادتمند: ناصر کاوه
🌷 من ۵۲_ساعت در سردخانه بودم👇
🌷ما از نسلی بودیم که با التماس و گریه تقاضا میکردیم به جبهه برویم.... در عملیات والفجر مقدماتی در منطقه فکه، دشمن پاتکهای سنگینی انجام میداد که در یکی از این پاتکها بر اثر انفجار خمپاره بیهوش شدم و خون زیادی از بدنم رفت. بعد از این اتفاق مرا به سوسنگرد منتقل کرده بودند و دکتر بعد از معاینه اعلام کرده بود هیچ علائم حیاتی وجود ندارد. در فاصلهای که مرا از سوسنگرد به اهواز منتقل میکردند، بدون اینکه جایی را ببینم؛ یک لحظه صدای فرمانده محور، محمدرضا ابوالفتحی که بعداً به شهادت رسید را شنیدم که گفت: مسعود، اشهد خود را بخوان و بعد از آن چیزی به یاد ندارم.
🌷۵۲ ساعت بعد، به هوش آمدم و متوجه شدم در بیمارستان شهید چمران اهواز هستم، یکی از کارکنان هلالاحمر اهواز به من گفت: از بخار زیر نایلونی که روی تو وجود داشت، متوجه شدم نفس میکشی. در این فاصله به خانواده من اطلاع میدهند که شهید شدهام، مراسم فاتحه و ختم برگزار و بنیاد شهید شهرستان اسلام آباد غرب در آن زمان پلاکارد شهادت مرا در درب منزل نصب میکند که این پلاکارد را تا چند وقت پیش نگهداشته بودم. بعد از ۲ ماه بستری، از بیمارستان مرخص شدم و ۴۲ ترکش یادگار آن دوران است که در بدنم وجود دارد.
🌷شبی که اعزام میشدم از مادرم خداحافظی نکردم، اما دعای مادرم در آخرین لحظات شهادت، مرا برگرداند. شهدا برای آرمانهای الهی جنگیدند و امروزه خون شهیدان از دست نرفته و اصول آنها حفظ شده است و مسئولان برای خدمت بیشتر و بهتر باید برنامه ریزی کنند و تمام تلاش خود را بهکار گیرند. باید تمام ایثارگریهای دوران دفاع مقدس را به جوانان و نسلهای بعدی انتقال دهیم و در این راستا تلاشهای خوبی صورت گرفته است و باید هرچه بیشتر ادامه پیدا کند.
#کتاب_کشکول_خاطرات_دفاع_مقدس
#ناصرکاوه
راوی: رزمنده دلاو، جانباز مسعود محمدی