eitaa logo
جهاد تبیین
19هزار دنبال‌کننده
13.7هزار عکس
6.6هزار ویدیو
329 فایل
جهاد تبیین *مطالبه گری* آرمانهای امام خمینی ره ، انقلاب شهداء عزیزمان ، منویات رهبر عزیزمان و ارائه تحلیل های روز سیاسی ، فرهنگی ، اجتماعی ، اقتصادی و بین المللی بمنظور روشنگری و بصیرت افزایی
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹وسط جبهه بهش گفتم بچه! 👈الان چه وقت. "نماز" خواندنه؟  📣گفت: ازکجا معلوم دیگه وقت کنم. وشروع کرد نماز خواندن السلام علیکم ورحمة الله وبرکاته را که گفت 👈 یک خمپاره آمد و این گونه 🌹شهید رمضان خسروی پر کشید به سوی خدا🌷
📌 نماز ظهر اول وقت قبل از نهار به سبک شهید رجایی 🔹️ یکی از دوستان شهید رجایی روایت می‌کند که در دفتر ریاست جمهوري بودم که صدای اذان شنیده شد، خدمتگزار وارد اتاق شد و گفت: غذا آماده است، سرد می‌شود، اگر اجازه می‌فرمایید بیاورم. ◇ شهید رجائی فرمودند: خیر بعد از نماز، ◇ وقتی كه خدمتگزار از اتاق خارج شد،‌ ایشان با چهره‌ای متبسم و دلی آرام خطاب به من فرمودند: عهد كرده‌ام هیچ وقت قبل از نماز اول وقت ناهار نخورم ، اگر زمانی ناهار را قبل از نماز اول وقت بخورم باید یك روز روزه بگیرم. 🔹️ یکبار ایشان داشت سخنرانی می کرد اول وقت برای نماز شد، گفت: آقایان اگر الان وسط سخنرانی تلفن از یک شخصیت مهم مملکتی باشد که با بنده کار داشته باشد، اجازه می دهید بروم گوشی را بردارم؟ ◇ مردم همه گفتند: بله بروید گوشی را بردارید، ◇ ایشان گفت: الان خدا پشت خط است، تلفن خدا زنگ می ‌زند، وقت اذان است، او رفت برای نماز و همه مردم هم رفتند نماز، خیلی سریع نماز خوانده شد و بعد هم کار را با همان جدیت ادامه دادند. 🔹️ صبحانه ای با شهدا @sobhaneh_ba_shohada 🔺️ کانال صبحانه‌ای باشهدا را با کلیک بر روی آدرس زیر پیگیری و به دوستان خود معرفی کنید: https://eitaa.com/joinchat/3191341256C69ef75b671
📌 در هر شرایطی ادا می‌شد. 🔹 بدون این كه كلمه‌ای تذكر بدهد، سر كه میشد، آستینها را بالا میزد. ◇ هركس پیشش بود فرقی نداشت. تا صدای تكبیر می آمد، آستینهایش بالا میرفت. یك عذرخواهی كوچك میكرد و میرفت نمازش را میخواند... 📚شهید علم، ج۱، ص۶۱ 🌷 🔹️ صبحانه ای با شهدا @sobhaneh_ba_shohada 🔺️ کانال صبحانه‌ای باشهدا را با کلیک بر روی آدرس زیر پیگیری و به دوستان خود معرفی کنید: https://eitaa.com/joinchat/3191341256C69ef75b671
📌 ماجرای نماز اول وقت عبدالحسین 🔹️ شهید عبدالحسین یوسفیان صدای اذان را که می‌شنید، دست از کار می‌کشید، وضو می‌گرفت و با اخلاص در درگاه خدایش نماز می‌خواند. ◇ نمازخواندنش دیدنی بود تا به حال کسی را با این حال و خلوص ندیده بودم. ◇ یک روز مأموریتی داشتیم که به لشکر رفته بودیم، کارهایمان که تمام شد، سوار ماشین شدیم که برگردیم. ◇ صدای اذان را می‌شنیدیم که عبدالحسین گفت: پیاده شویم تا نمازهایمان را اول وقت بخوانیم و برویم. ◇ یکی از دوستان گفت: تا گردان راه زیادی نیست، در گردان نمازمان را می‌خوانیم. ◇ در طول مسیر، عبدالحسین دائماً می‌گفت: اگر در زمانِ نماز اول وقت تأخیر بیفتد، در تمام کارها تأخیر میفتد، یک‌دفعه برای ماشین اتفاقی افتاد و بدلیل آن مشکل، توقّف کردیم. ◇ عبدالحسین خنده‌ای کرد و گفت: اینهم عاقبت تأخیر در نماز. 🔹️ عبدالحسین در سوریه فرمانده نیروهای مردمی عراق بود و با چند تن از دوستانش از شهرهای آزاد شده، مراقبت می کردند. ◇ ایشان ۴۵ روز در منطقه حضور داشت. در ادامه حضورش، عده ای از همرزمانشان در محاصره دشمن قرار می گیرند. که برای نجات دوستان می رود و تیر به قلب، دست، پهلو، پای چپ و چشمش اصابت می کند و به شهادت می رسد. ◇ شهید عبدالحسین یوسفیان در ۲۹ آبان سال ۱۳۹۴ مصادف با شهادت امام حسن عسگری (ع) آسمانی شد. 🔹️ صبحانه ای با شهدا @sobhaneh_ba_shohada 🔺️ کانال صبحانه‌ای باشهدا را با کلیک بر روی آدرس زیر پیگیری و به دوستان خود معرفی کنید: https://eitaa.com/joinchat/3191341256C69ef75b671
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🛑بعد از پنج روز که کودک اهل را از زیر آوار بیرون می آورند می گوید : 👇 🔹وای چند روز است‌که نخوانده ام
📌 کلام شهید: «نماز اول وقت را رها نکنید.» 🔹 ایشان قبل از انقلاب هرجایی که بودند و اذان می‌شنیدند، خودشان اذان می‌گفتند و همان‌جا نماز می‌خواندند. ◇ بعضی از وقت‌ها در مراسمات عروسی که تازه در تالارها انجام می‌شد، آقا سید می‌دانست که نباید آنجا برود، ولی برای اینکه جو را عوض کند، ◇ آنجا می‌رفت و با صدای بسیار زیبایشان شروع می‌کردند، اذان گفتن و جو را عوض می‌کردند و آن‌قدر این اذان زیبا بود که همه لذت می‌بردند و گوش می‌دادند. 🔹️ صبحانه ای با شهدا @sobhaneh_ba_shohada
هدایت شده از مکتب شهدا_ناصرکاوه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👇 💠کار ماندگار 👈در به خاطر خواندن از 🌷....مسافرين گرامی پرواز شماره ی ۳۹۵ به مقصد جده، هرچه سريع تر به هواپيما سوار شوند. هواپيما آمده حرکت می باشد. برای آخرين بار هم اعلام کرد، اما مگه می تونست سوار بشه؟. ساعت حرکت هواپيما با اذان ظهر مطابق شده بود. عمره مهم تر بود يا نماز اول وقت؟!... بالاخره تصميم گرفت. بی خيال بليط و تمام زحمت هایی که کشيده بود شد. رفت نمازخونه و نمازش رو خوند. بعد از نماز، به سالن فرودگاه اومد تا به شهرش برگرده. بلندگو اعلام کرد: با عرض پوزش از تأخير در پرواز شماره ۳۹۵، نقص فنی پيش آمده برطرف شده است. مسافرين هرچه سريع تر به هواپيما سوار شوند. لبخند زنان خدا رو شکر کرد و سوار هواپيما شد. چند سال بعد توی محراب عبادتش، شهيدش کردن. کتاب زندگی به سبک شهدا, ناصر کاوه خاطراتی از شهید محراب, شهید سید عبدالحسین دستغیب *📝 نماز ، نماز ، نماز* *مادر بزرگ شهید ‎جهاد مغنیه میگفت:* *مدت طولانی بعد شهادتش* *اومد به خوابم* - *بهش گفتم:چرا دیر کردی؟* *منتظرت بودم!* - *گفت: طول کشید تا از بازرسی ها* *رد شدیم.* - *گفتم :چه بازرسی؟!* - *گفت:بیشتر از همه سر* *بازرسی ‎نماز وایستادیم...* *بیشتر از هم* *درباره نمازصبح میپرسیدن*‼️ ⛔ *رفیق! نماز ، حتی با شهید هم شوخی ندارد