☀️#یاامامرضا☀️
🔹دوران صفویه و اوایل قرن یازدهم بود. جماعتی از اهل آذربایجان به زیارت حضرت رضا (ع) مشرف شدند و شخص نابینایی را نیز همراه خود آوردند. پس از این که مدت زیارت آن ها در مشهد به پایان رسید، تصمیم گرفتند به شهر و دیار خود بازگردند.
🔹هنگام بازگشت در بیرون شهر مشهد، لحظاتی را جهت استراحت در کنار هم نشستند و در همین فرصت برگه هایی را که در مشهد به عنوان سوغات تهیه نموده بودند را بیرون آورده و با مشاهده ی آن ها اظهار نظر و صحبت می کردند.
🔹شخص نابینا که از دیدن برگه ها عاجز بود، دلیل خوشحالی همراهان خود را پرسید و آن ها نیز به شوخی گفتند: «مگر تو نمی دانی؟ حضرت رضا (ع) برات رهایی از آتش جهنم را به ما عطا کرده است».
🔹او تا این سخن را شنید بسیار ناراحت شد و گفت: «معلوم می شود که آن حضرت به هر یک از شما که چشم داشته اید، براتِ رهایی از آتش جهنم عطا کرده، و به من که کور و ضعیف هستم، مرحمت نفرموده! به خدا قسم من از دامن آن حضرت دست برنمی دارم، تا اینکه براتِ خود را بگیریم».
🔸بعد با ناراحتی تصمیم گرفت به مشهد برگردد و شکایت خود را به امام رضا (ع) برساند!
🔹پس از اینکه دوستان همراه فرد نابینا وضع را این چنین دیدند، از شوخی خود پشیمان شدند و حقیقت ماجرا را به شخص نابینا گفتند، ولی او حرف آن ها را باور نکرد و با نهایت ناراحتی از رفقای خود جدا شد و با پای پیاده به تنهایی بازگشت.
🔹وقتی ببه حرم حضرت رسید، به سمت ضریح حضرت رفته و آن را محکم در آغوش گرفته و چنین گفت: «ای آقا؛ من فردی کور و عاجزم، و از راه دور به قصد زیارتت آمده ام. دور از کرم شماست که به همراهان بینا و توانای من براتِ آزادی از آتش جهنم عنایت کنی، و به من مرحمت نفرمایید. آقا؛ به حق خودت قسم! دست از ضریح مبارکت برنمی دارم، تا به من نیز براتِ آزادی از آتش جهنم عطا بفرمایی».
🔹فرد نابینا در همین لحظات که با حضرت درد دل می کرد، ناگهان کاغذی به دستش رسید! آن را به چشمانش کشید و هر دو چشمش بینا شد و با چشمان خود مشاهده کرد که بر آن کاغذ با خط بسیار زیبایی نوشته شده: فلانی، پسر فلانی، از آتش جهنم آزاد است.
🔹سپس آن کاغذ متبرک را که از جانب امام عزیز خود دریافت کرده بود، بر چشمان خویش مالید، در حالی که اشک شادی به او امان نمی داد؛ زیرا هم براتِ آزادی خود را از دستان مبارک امام رضا (ع) دریافت کرده بود و هم شفای چشمان خود را! به هر حال، در نهایت شوق و اشتیاق، و سپاسگذاری از آن همه لطف و کرم حضرت رضا (ع) از محضر ایشان خارج شد و خود را به دوستانش رساند.
🔹دوستان وی که بی صبرانه منتظر بازگشت او بودند، به محض دیدنش به استقبالش آمدند و در کمال تعجب او را بینا یافتند در حالی که براتِ امام رضا (ع) نیز در دستش بود!
🔹آن ها در حالی که در غایت تعجب و حیرت فرو رفته بودند، او را در آغوش گرفته و براتِ وی را به سر و صورت خود می مالیدند و در اندک زمانی، آوازه ی این عنایت ثامن الحجج (ع) در تمام شهرها پیچید و این قضیه در نزد اکثر افراد شهرت پیدا کرد...
📚منبع: کرامات رضویه
ا┄•═✧☫✧☫✧☫✧═
#ظهور_بسیارنزدیک_است
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج