eitaa logo
جهادگران | JAHADGARAN
3.1هزار دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
1.9هزار ویدیو
57 فایل
وَجَاهِدُوافِي اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ 📌 کانال رسمی پایگاه اطلاع رسانی جهادگران ارتباط با ما: @jahadgaran_admin 🔗 وب سایت جهادگران: 📲 jahadgaran.org جهادگران در شبکه های اجتماعی: 📲 zil.ink/jahadgaran_org
مشاهده در ایتا
دانلود
✨پدر بشاگرد سال شصت‌و‌یک قرار بود یک سفر شناسایی برود و گزارش بدهد، گزارش را برای امام برد، سفیر او شد و برگشت تا بماند. . قرار بود سه، چهار سالی بماند، زمینه را برای کار آماده کند و برگردد. دو سال در چادرهای ربیدون مستقر بود تا خمینی‌شهر را برپا کند. زمینه‌ها آماده شد، ساختمانی و انباری و …، اما باز هم ماند. تازه فرزندش راه رفتن یاد گرفته بود، تازه باید حرکت می‌کرد. سال‌ها پشت سر هم می‌گذشت و او مانده بود. بشاگرد قد می‌کشید و پدرش پیر می‌شد. سی‌و‌سه ساله وارد شد و حالا پنجاه‌وشش سال سن داشت. . قرار بود مسئول کمیته امداد بشاگرد باشد. یعنی تعدادی از محرومین منطقه را تحت پوشش حمایت امداد قرار دهد. ماهانه به هر خانواده مقداری مواد غذایی و پول نقد برساند. اما بیل و کلنگ دست گرفت و شروع کرد به راه باز کردن در میان کوه‌های سرسخت بشاگرد. تا بعد از دو سال، صدای ماشین‌آلات راه‌سازی در منطقه پیچید. پزشک آورد و از همان روزهای اول، در چادرها درمانگاه را راه انداخت. چند سال نگذشته بود که مبلغین را از حوزه‌های علمیه دعوت کرد تا مبانی دینی اهالی را تقویت کند. مسجد با عظمتی در خمینی‌شهر ساخت تا قلب بشاگرد باشد. به هر زحمتی از هر جای کشور معلمینی را آورد و در کپرها کار آموزش و پرورش را شروع کرد. تا دبستان‌ها جان گرفت، راهنمایی‌ها و دبیرستان‌های شبانه‌روزی ساخته شدند، پسرانه و دخترانه. می‌گفتند این‌جا نمی‌شود کشت و زراعت کرد. متخصص‌ترین اساتید دانشگاه‌ها در امور مختلف را به بشاگرد آورد و به یاریشان برای رشد منطقه نقشه ریخت. از اولین قدم‌ها باغ‌های امام علی(ع) و امام مهدی(عج) بودند که میوه‌هایشان همه را متعجب می‌کرد. سال‌های آخرش بود که زمینه‌های رسیدن به یکی از آرزوهایش آماده شد. شش نوجوان بشاگردی، به زحمت حاج‌آقا مؤمنی و روحانیون دیگر کمیته امداد، به خمینی‌شهر آمده و دروس حوزوی را شروع کرده بودند. ساختمان حوزه علمیه ساخته شد تا آینده ایمانی منطقه تضمین شود. . و این همه کار، اکثرش با کمک خیرینی بود که متواضعانه حاج عبدالله را دوست داشتند و سعی می‌کردند کمکش کنند. مستضعفین در قلب حاجی بودند و حاجی نور چشم آنها. پیرمرد کور بشاگردی به شنیدن صدای پای والی‌اش از کپر بیرون می‌دوید تا از دستش گرما بگیرد. و نگاه یتیمی کافی بود تا قطرات درشت اشک بر چهره پدر بشاگرد بغلتند. . 📚منبع: از كتاب تا خميني شهر 🖊 ▪️به مناسبت ارتحال ▪️ ▪️روحش شاد ، يادش گرامي و راه اش پر رهرو باد▪️ ⬅️لينك اينستاگرام: 🔗https://instagram.com/p/BTdUpM1j4hZ/ 🌐t.me/joinchat/A2ONcDwuk5msmWtK0X9ymQ
13.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
| نگاهی کوتاه بر چهارمین شب خاطره جهادی نسخه با کیفیت: yon.ir/if4XD sapp.ir/jahadgaran_org @jahadgaran | جهادگران
19.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 | گزارش برنامه از چهارمین شب خاطره جهادی نسخه با کیفیت : yon.ir/0CRZ1 sapp.ir/jahadgaran_org @jahadgaran | جهادگران
کلاس را شروع میکنم، بنا دارم در کنار ديگر طرح درسهايم، از سوره کوثر شروع کنم، میپرسم بچه ها خب کی سوره از حفظ بلده تا برام بخونه؟ بلا استثناء همه دستاشون میرود بالا... به يکی از اين فنچولا ميگويم تو بخون... و شروع میکند به خواندن: بسم الله الرحمن الرحيم...إ ذَا وَقَعَت الْوَاق عَةُ، لَيْسَ ل وَقْعَت هَا کَاذ بَةٌ، خَاف ضَةٌ رَّاف عَةٌ... ... درجا خيره میشوم به آنچه که دارم میشنوم! نمیفهمم! گروه سنی بچه های من نُه سال به پايين بود...!...نه!! اشتباه نگيريد.. اينجا يک مهد کودک فوق مدرن قرآنی نيست که روی حفظ بچه ها کار کنند ها، اينجا يکی از مناطق محروم کپر نشين جنوب کرمان است.. اينجا " قلعه گنج " است! آنقدر قشنگ میخوانند که ژست معلمی يادم میرود بی محابا، مینشينم وسطشان تا فقط برايم قرآن بخوانند... قرآن...قرآن... انگارکه قلبم را برداشته باشند و نوازشش کنند با آن صداهای کودکانهشان... . 📚خاطره از: ریحانه فلسفی 📝 . 🌺فرا رسیدن ماه ، ضیافت الهی مبارک باد🌺 https://www.instagram.com/p/Bi4vdhJjHoM/ @jahadgaran_org | جهادگران