بسماللهالرحمنالرحیم
#از_من_به_شهید_مجید
تو احوال مرا ناگفته دانی..
اقبال لاهوری
از خواهری دلتنگ و دل شکسته،به برادری مهربان...
باز هم عقیده کردم تا برایت قلم بزنم،انگار کلمات دست و پای شان را گم کردند.حق دارند.
هر وقت جلوی قاب عکست می ایستم و خواهرانه برایت حرف می زنم،آرام می شوم.این مشکلاتم هستند که با نگاهت دست شان می لرزد...
قسمت است این بار هم بنشینیم و یاد داستان آشنایی مان بیفتیم.
اینکه من اتفاقی،در یک روز زمستانی و برفی مستندت را ببینم و دیگر مهرت از دلم بیرون نرود.
آرام آرام جای پایت در زندگیم محکم شد.منی که با کلمهی شهید و شهدا غریبهای سرد بیشتر نبودم،حالا نمیخواستم دقیقهای از نفس هایم بدون تو بگذرد.
مریدت شدم برادر...آرزوهای بزرگی که می خواست مرا به آزادی دنیا برساند،برایم رنگ باخت و تمام دنیایم شد همان شش گوشهای که تو را متحول کرد.حتما یادت هست...جلوی آینه می ایستادم و چادر را با تردید سرم می کردم.از سنگینیاش نفسم می گرفت و دوباره تا روی شانه هایم سر می خورد،اما نجوای برادرانهات در گوشم پیچید:من مجید هستم،الان ده روزه قلیون رو ترک کردم...روزی پونزدهتا می کشیدم...
باز خواهرانه غیرتی می شدم و چادر را روی سرم سفت می کردم.دیگر از سرم نیفتاد...جلوی تمام طعن و توهین ها ایستادم...مثل تو متحول شده بودم.
قدم به قدم شناختمت...
یادت هست؟؟!!ماه رمضان سال ۹۶...چقدر خسته بودم و دم غروب جلوی تلوزیون نشسته بودم که مادرت را دیدم...با دقت گوش کردم ببینم چه می گوید...من که تو را ندیده بودم.دلم به دیدن خانوادهات خوش بود.مادرت گفت:مجید متولد ۳۰ مرداد ۶۹...
حتما حسابی به کارم خندیدی...دور افتخار در خانه میزدم و می گفتم:من و داداش مجید در یک روز و یک ماه به دنیا آمدهایم...
دیگر هرسال یاد گرفتهام از تو تبرکی بخواهم...و حالا امروز...۳۰ مرداد،روز تولد من و تو...کاش جای دیگری بودم.در مسیر اربعین یا...کنار مزارت.اما به قول مولانا:
ارنی کسی بگوید که تو را ندیده باشد
تو که با منی همیشه،چه ترا چه لن ترانی.
کاش دعا کنی بعد این همه شباهتی که با هم داریم،سکانس آخر زندگی من هم مثل خودت شهادت باشد.باز هم نگاهت را از خواهرت دریغ نکن.
برادرم...داداش مجید...
به گوشی؟؟
تقدیم به نازنین برادرم...شهید مجید قربانخانی❤️
کاربر وصالی
#مسابقه
شماره27✅