گروه جهادی بنت الهدی
رفت مسجد پیامبر نزدیک روضه ی مبارکه ( بین قبر و منبر پیامبر صلوات الله ) دو رکعت نماز خوند و بعد نم
این بار وقتی رسید خونه ی مرد نورانی
و مربی تازه وارد شهر
خادم در رو باز کرد و گفت:
به ... سلاااام پیرمرد پیگیر...خوش اومدی
ولی آقا الان سر نماز هستن
پیر مرد منتظر شد
و
بالاخره
خادم در رو باز کرد و گفت :
بفرمایید داخل که خدا برکتی نصیب تو کرده.
احتمالا پیرمردِ پیگیرِ قصه باید 🥺🥲😭 اینجوری بوده باشه
خلاصه وارد اتاق شد سلام داد
مرد نورانی هم جواب سلام پیرمرد رو دادن
و گفتن : غَفَرَالله لَک ...
خدا تو رو بیامرزه
چند دقیقهای ای به سکوت گذشت
مرد نورانی از پیرمرد اسم و فامیلش رو پرسید
پیرمرد گفت : بهم میگن اباعبدالله.
مرد نورانی گفت : ان شاءالله که این اسم در تو ثابت و پایدار بشه
حالا بگو چی میخواستی که انقدر رفتی و اومدی و دعا و توسل کردی که خدا برات راه رو باز کرد؟
پیرمرد گفت : یه سلام به شما کنم و همین دعایی که الان برام کردید کافی بود 🥲🥺
این پیرمرد انقدر دوره و کلاس و مربی و معلم و مرکز تربتی دیده بود و کتاب تربیتی خونده بود ، که بفهمه این مرد با بقیه فرق داره...
💫🫀این نوری که دلش روشن شده بود
دیگه باعث نمیشد پیرمرد سابق باشه...
پیر مرد رفت سر سوال و دغدغه اصلیش و گفت: آقا جان من از خدا خواستم علم روزی من کنه... اینایی که تا این سن من این در و اون در زدم به دل من ننشسته....
ادامه دارد...
راستی پیرمرد قصه مون چند ساله بود؟
یادتونه؟
#ماه_رمضان
#ماه_نور
#برکت
#علم
#عزم
╰┈➤❀●•۰https://eitaa.com/jahadibentolhoda