eitaa logo
گروه جهادی شهید شیری (ثبت شده در قلب مادر شهید)
678 دنبال‌کننده
5هزار عکس
1.9هزار ویدیو
52 فایل
♡﷽♡ 💞راه ما؛ جهادی «اندیشیدن، عشق ورزیدن و زیستن..» جهاد رسانه مطالبه گری جهاد تعقل وتفکر باورهای ناب اسلامی سبک زندگی اسلامی تمدن سازی نوین اسلامی به همت نوجوانان و جوانان جهادی ۵ ساله با همیم در هر عرصه ای که لازم بوده ارتباط باما @baamaa
مشاهده در ایتا
دانلود
✨مجالس اهل بيت عليهم السلام را جدي بگيريد (چه ميلادهاي نوراني و چه شهادت ها) و توشه آخرت خود را از اين مجالس به ويژه مجالس سوگواري حضرت اباعبدالله الحسين عليه السلام و شهداي كربلا و اسارت عمه سادات خانم زينب سلام الله عليها فراهم آوريد و بدانيد كه بهشت حقيقي را مي توانيد در همين مجالس جست و جو كنيد. ✨حسين گونه و زينب وار زندگي كنيد و با همين حال به ديدار خدايتان برويد. ذكر و ياد مولايمان حضرت بقيه الله ارواحنا فداه را هرگز فراموش نكنيد و توسل به مادر سادات خانم زهراي اطهر را كار هر روزتان قرار دهيد. نيكي به مادرتان را فراموش نكنيد. او براي استحكام خانواده و تربيت شما خون دل ها خورد و استقامت ها كرد. ✍فرازهایی از وصیتنامه شهید به جهاد بپیوندید: @jahadishiri
✨همیشه از پدر ومخصوصا مادرش می خواست که برای شهید شدنش دعا کنند حتی زمانی که در دانشگاه بود برای مادر پیامک می فرستاد که مامان یادت نره دعا کنی شهید شوم ... ✨حتی تا زمان شهادتش در سوریه مسئولان دانشگاه هم خبر نداشتند که چرا در کلاس ها شرکت نمی کند و به مسئولان گفته بود به دلیل بیماری نمی تواند به دانشگاه برود. ✨دلش می خواست با پدر ومادرش در پیاده روی اربعین سال 93 شرکت کند اما نتوانست برود و چفیه مشکی اش را به مادر داد تا در حرم سید الشهدا(ع)متبرک کند اما چفیه در کربلا گم شد و شهید گم شدن چفیه را به حاجت روا شدن تعبیر کرد و خوشحال شد و از مادر خواست در حرم امام حسین و حضرت عباس (ع) دعا کند که او در سوریه شهید شود. 🌺بـــــه جـــــهــــاد بـــپـــیـــونـــدیـــد🌺 💗💗@jahadishiri💗💗 🔰نـــــشــــر دهید و با مــــا همـــراه شوید ☀️💐💐الـــــتــــماس دعــــــا💐💐☀️
✨از زمانی که خودم را شناختم پدر همیشه از عشق به شهادت صحبت می‌کرد. ایشان از رزمندگان 8 سال دفاع مقدس بود و سی سال هم در سپاه خدمت کردند به همین دلیل همیشه می‌گفت که" از قافله شهدا جا مانده‌ام. ✨چه دسته‌گل‌هایی را از دست داده‌ایم". و ما همیشه می‌گفتیم "پدر، جنگ دیگر تمام شده" ولی ایشان در عشقی که به شهادت داشت مصمم بود. ✨از وقتی فهمید که از ایران هم برای حضور مستشاری در جبهه سوریه نیرو اعزام می‌شود دیگر دل توی دلش نبود و علی‌رغم همه علاقه‌ای که به ما داشت اما عشق به شهادت و جهاد یک لحظه از سرش بیرون نمی‌رفت، ✨ارادت خاصی هم به حضرت زینب(س) و حضرت رقیه(س) داشت و نسبت به دفاع از حریم اهل بیت(ع) بسیار حساس بودند، این بود که شب و روز نداشت و از خدا می‌خواست هرچه زودتر راهی جبهه مقاومت شود. ✨هربار که تلویزیون از درگیری‌های سوریه گزارشی پخش می‌کرد می‌گفت "کاش من هم آنجا بودم، ان‌شاءالله خدا قسمت و روزی من هم بکند" ✍راوی: فرزند شهید 🌺بـــــه جـــــهــــاد بـــپـــیـــونـــدیـــد🌺 💗💗@jahadishiri💗💗 🔰نـــــشــــر دهید و با مــــا همـــراه شوید ☀️💐💐الـــــتــــماس دعــــــا💐💐☀️
✨قبل از اعزام به شوخی می‌گفت: «اگر بلایی سر من آمد و به شما بدهی داشتم، از حسین آقا بگیرید، بدهی‌های من پای ایشان است.» ✨ما هم به حسین می‌گفتیم: «برو دعا کن محمد شهید نشود وگرنه کارت درآمده! باید کلی پول به این و آن بدهی». ✨بعد از شهادت محمد، حسین پیش من آمد و گریه کنان گفت: «محمد نه تنها به کسی بدهکار نبود بلکه چند نفری هم می‌گویند که به او بدهی دارند و تا الان چند میلیون طلب شهید از دیگران مشخص شده است». ✨روی حق الناس حساسیت زیادی داشت و این مطلب بعد از شهادت ایشان بیشتر برای ما آشکار شد. 🌺بـــــه جـــــهــــاد بـــپـــیـــونـــدیـــد🌺 💗💗@jahadishiri💗💗 🔰نـــــشــــر دهید و با مــــا همـــراه شوید ☀️💐💐الـــــتــــماس دعــــــا💐💐☀️
✨ در مورد انگیزه‌اش از ورود به حوزه، در پرونده تحصیلی‌اش چنین درج شده است: «علم الهی فقط در حوزه علمیه است و بر این باور بود که، راه‌های زیادی برای کسب مادیات وجود دارد، ولی من هیچ انگیزه مادی ندارم» و در عمل هم این صفت خود را ثابت کرد. ✨ تمام دارایی‌اش از مال دنیا یک چمدان قدیمی و چند دست لباس و تعدادی کتاب درسی حوزه بود که با خودش از نجف به سامرا آورده بود. ✨ با جدیت و سماجتی که داشت به جمع بچه‌های حزب الله عراق پیوست و با اصرار زیاد حدود 10 روز او را به عنوان مربی عقیدتی و مترجم زبان عربی در آموزش نظامی حضور داشت؛ اما از آنجا که عاشق روبرو شدن و جهاد علیه تکفیری‌ها و داعشی‌ها بود تاب و قرار ماندن نداشت و پس از مدت کوتاهی به جمع رزمندگان در منطقه عملیاتی فلوجه عراق پیوست. ✨ از آنجا که با تهذیب نفس در مدت 4 سال حضور در حوزه علمیه نجف اشرف خود را آماده پرواز و مستحق پریدن از این قفسه تنگ دنیا کرده بود، در اواسط مهرماه 94 مزدش را گرفت و به جمع شهدای مدافع حرم آل الله پیوست. 🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴 🌺بـــــه جـــــهــــاد بـــپـــیـــونـــدیـــد🌺 💗💗@jahadishiri💗💗 🔰نـــــشــــر دهید و با مــــا همـــراه شوید ☀️💐💐الـــــتــــماس دعــــــا💐💐☀️
✨دایم مرا بانو و خانم جان صدا می کرد. ✨نمی توانست بیشتر از 10 دقیقه قهر یا ناراحت باشد. ✨هیچ درخواستی را رد نمی کرد حتی اگر پولی برای قرض دادن نداشت از دیگری می گرفت و امانت می داد و گاه همه موجودی جیبش را حتی اگر قرض گرفته بود کمک می کرد. ✨راهی که آقا مرتضی رفت عاقبت به خیری و به دلیل دستگیری از کار مردم بود. ✨دوست داشت زودتر از دوستانش شهید مدافع حرم شود و هر وقت رفتن او به سوریه لغو می شد ناراحت بود. ✨هر زمان تلویزیون از شهدای مدافع حرم می گفت مرتضی حسرت می خورد و به من می گفت باید از خانواده این شهیدان یاد بگیری و یک بار تاکید کرد «ببین همسر شهید چطور صحبت می کند، باید یاد بگیری» ولی من که هیچ وقت شهادت او را تصور نمی کردم ناراحتی ام را نشان می‌دادم اما مرتضی ول کن نبود، بارها مرا را بر مزار شهدای حرم می‌برد تا ذهنم آماده شود. ✍ راوی: همسر شهید 🌺بـــــه جـــــهــــاد بـــپـــیـــونـــدیـــد🌺 💗💗@jahadishiri💗💗 🔰نـــــشــــر دهید و با مــــا همـــراه شوید ☀️💐💐الـــــتــــماس دعــــــا💐💐☀️
✨ صداقت، مهربانی، خوش‌کلامی، احترام به بزرگ‌ترها به ویژه پدر و مادرش، که هرموقع و در هرجایی مشکلی برای خانواده و دوستانش پیش می‌آمد، مجتبی اولین نفری بود که سعی در برطرف کردن مشکل داشت و به فکر راه حل بود. ✨ وظیفه همسرداری را به نحو احسن به جا می‌آورد و با بچه‌‌هایمان خیلی مهربان و خوش اخلاق بود و زمانی که در خانه حضور داشت با بچه‌ها به شوخی و بازی می‌پرداخت و کارهای خانه را نیز با آرامش در کنار هم انجام می‌دادیم. ✨ آنقدر نجیب بود و حرمت پدر و مادرش را داشت که برای اینکه ناراحت نشوند و از رفتنش ممانعت نکنند،به پدر و مادرش چیزی از رفتن به سوریه نگفت،به آنها گفته بود برای تامین امنیت زائرین اربعین می روم، پدرش گفت خب من را هم با خودت ببر زیارت،گفت باشه برگشتم با همدیگر به زیارت می رویم. ✍ راوی:همسر شهید ╭─┅🍃🌸🍃┅─╮ @jahadishiri ╰─┅🍃🌸🍃┅─╯
✨ هر روز ایمانش را تقویت می‌کرد، نمی‌گفت چون نماز، روزه و جهاد دارم ایمانم کامل است بلکه هر روز روی ایمانش کار می‌کرد و هر روز ایمان خود را کامل‌تر می‌کرد. اعتماد به خدا را به جای اعتماد به نفس در خودش تقویت می‌کرد و می‌گفت باید به خدا اعتماد داشته باشیم. ✨ حضور خدا را در زندگی حس کرده بود و توجه به خدا تبدیل به عشق واقعی شده بود و خود را در دامن خدا رها کرده بود. از حضور خدا در زندگی لذت می‌برد و خداوند جواب این اعتماد را خیلی زیبا داد و شهادت را روزی‌اش کرد که آرزویش بود. ✍ راوی:همسر شهید ╭─┅🍃🌸🍃┅─╮ @jahadishiri ╰─┅🍃🌸🍃┅─╯
✨اولین باری که به کربلا می رفتیم...، 🔅بارها شنیده بودیم دعا تحت قبه ی امام حسین(ع) رد خور نداره و به هدف استجابت می رسه... ✨همه زائرها هدفشون این بود که یک بار هم که شده برسند کنار شیش گوشه ارباب و آرزو کنن... 🔅قبل از رسیدن هرکس آرزوهای بزرگش رو جمع و جور می کرد تا از خدا بخواد... ✨بالاخره رسیدیم کنار ضریح آقا اباعبدالله(ع)،غوغایی بود... 🔅کنار حسین وایساده بودم و صدای مناجاتش با خدا به گوش همه می رسید... ✨هی میگفت،فقط شهادت ...،و هی تکرار می کرد... 🔅امام حسین (ع) رو واسطه کرده بود و پافشاری می کرد... ✨بهش گفتم حسین از آقا بخواه سال دیگه عرفه و اربعین قسمتمون بشه دوباره بیایم کربلا... 🔅نگاهم کرد و گفت :نه،خیلی دیره تا سال دیگه... فقط شهادت... ✨حالا تازه می فهمم که راست می گفتند... 🔅اگر دل آدم آماده باشه دعا زیر قبه ردخور نداره... ✍راوی : مهدی بیگ زاده ╭─┅🍃🌸🍃┅─╮ @jahadishiri ╰─┅🍃🌸🍃┅─╯