👤 #تذکره_الاشقیا /۱
ذکر نعمت الله نصیری
آن رفیق اسراییل، آن وردست عزراییل، آن عزل کننده مصدق از نخست وزیری، ارتشبد نعمت الله نصیری، نعمت پنهان بود و کفش کهنه در بیابان بود و ریاست ساواک با جناب ایشان بود.
و ابتدای کار او چنان بود که به خواستگاری رفت، پس عروس پرسید: اگر ما را نزاع افتد، مرا با چه خواهی زدن؟ گفت: با کابل. پرسید: اگر نبود؟ گفت: سوزاندن با اتو. پرسید: اگر خراب بود؟ گفت: ناخنهایت با گازانبر خواهم کشید. گویند زن در حال صیحهای زد و جان بداد، از عشق اوی.
و پرسیدندش که از مخترعان جهان کدام یک دوستتر داری؟ به انگشت اندیشه زیر بغل فکرت خارانید و گفت: ادیسون. گفتند: از چه روی؟ گفت: اگر او نبود، برق نبود و اگر برق نبود، کابل نبود و اگر کابل نبود ما نبودیم، از آنکه نان ما در ضربات کابل تعبیه است.
و چون اعدام شد، به خواب اندرش دیدند در جهنم، قیف در دهان داشت و قیر داغ مینوشید. گفتند: این چه حالت است و حال آنکه گفتهاند در جهنم ایرانیان هرگز قیف و قیر و قیرریز به یکجای جمع نگردد. گفت: "آری، لیک مسئول دوزخ، پرسنل را سپرده که فلان از همکاران است، نکو داریدش. زین سبب سهمیه قیر دیگران را نیز به حلق من ریزند." و این کرامات از عمال پهلوی عجب نیست.
#دهه_فجر
🔺 فرزانه صنیعی 🔺
😅🔊 @tanzesiyasi 🔥
👤 #تذکره_الاشقیا /۲
*ذکر امیر عباس هویدا*
آن نخست وزیر شیک، آن تحصیلکرده بلژیک، آن آویزان به درآمد نفت، آن که شاه او را گذاشت و رفت، آن غرب را شیفته و شیدا، امیر عباس هویدا، بفهمی نفهمی مدیر بود و سیزده سال نخست وزیر بود.
نقل است که بدخواهانش، وی را بهایی همی خواندند. مریدی تفصیل این معنی از او پرسید. گفت: کذب است، به حضرت بهاالله قسم!
و از کرامات او، یکی آن بود که خودکار از جیب به در کرده بر دست همیگرفت و همیگفت: "این در ابتدای صدارت من پنج ریال بود و اکنون نیز پنج ریال". باری سفیهی در آن مجلس از قیمت مسکن پرسید - و ندانست- از غایت سفاهت- که مسکن در جیب نگنجد و بر کف دست جای نگیرد، پس شیخ در حال خودکار در حلقش فرو کرده او را مجاب فرمود، رحمه الله.
و سیزده سال آزگار نخست وزیر بماند، گفتند: این ماندگاری ز چه یافتی؟ گفت: از بی ادبان! گفتند: چگونه؟ گفت: هر حرف بی ادبی که شاه فرمود تصدیق کردم و هر خاک بر سری که نمود احسنت گفتم.
و چون انقلاب نزدیک شد، شاه به زندانش افکند از بهر جان به در بردن خود، و او را گفت: "زندان از برای تو بهتر است، تا به خشم مردم گرفتار نیایی." پس شاه گریخت و از سواحل باهاما پیغام داد که: "آنجا تو را بهتر است، تا در این آفتاب داغ سواحل برنزه نگردی". و چون خبر اعدام او را شنید گفت: "این او را بهتر بود، از آن که چون ما غریب مرگ نگشت."
#دهه_فجر
🔺 فرزانه صنیعی 🔺
😅🔊 @tanzesiyasi 🔥