eitaa logo
متی ترانا و نراک
321 دنبال‌کننده
45.4هزار عکس
18.1هزار ویدیو
87 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
‍ صبح را آغاز مے ڪنیم با نام دوست جنبش عالم همه با یاد اوست آن خدایے ڪه عشق را در ما نهاد مهر و محبت هرچه زیبایے در اوست "بِسْمِ‏ اللَّهِ‏ الرَّحْمنِ‏ الرَّحِیم" الهے به امید تو
| #منتظران_بگوش_باشید | ایمان خود را قبل ازظهور تڪمیل کنید چون درلحظات ظهور ایمان‌ها بہ‌سختے مورد امتحان و ابتلاء قرار می گیرند. 🌷 #امام_صادق علیه السلام 💠 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج سلام پدر مهربان ما صبحت بخير ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅
به نگاهِ مادرانه ..هوسی مُدام دارم ... همه یِ وجود خود را ز مدینه وام دارم برو ای نسیمِ رحمت ، سفری به کویِ زهرا و بگو که من از اینجا به شما سلام دارم
آب.. مهریه زهرا....❣ و تو لـــبِ تشـــنه دهی جان!حسین ....❣ فدای لب عطشانت حسین جان(ع) فدای توویاران باوفایت اباعبدالله❣
4_6035231299231285335.mp3
1.71M
🌼تحدیر سوره مبارکه یس
4_5979002270291853419.mp3
2.78M
زیارت عاشورا عربی
4_265388460171329730.mp3
14.18M
🖤چله حديث کسا به نیابت از شهدا ، امام شهدا ، شهید حاج قاسم سلیمانی و همراهانش و اموات به نیت سلامتی و فرج مولایمان و حاجت روایی همه ☘التماس دعا ☘ #روز ششم
السلام عليكم يا اهل بيت النبوة... ♥️ شهدای مقاومت 😭♥️ 【السلام علیک یا امام رضا(ع)】 ┄┅┅❁💚❁┅┅┄
چگونه دربند #خاک بماند آنکه پـروا🕊ز را آموخته است و راه #کربلا را می شناسد ! و چگونه از جـ♥️ـان نگذرد آنکس که میداند جان، #بهای_دیدار است . . . . +ماشهادت دادیم که #شهادت زیباست #شهید_سپهبد_قاسم_سلیمانی #سلام_صبحتون_شهدایی 🌹🍃🌹صلوات
علاقه محمد به #حضرت_مادر_سلام_الله_علیها 🌹 روی انگشترش نام حضرت فاطمة الزهرا(س) نقش بسته بود. محمد علاقه ی زیادی به حضرت زهرا(س) داشت. مادرش میگفت سحرگاه سیزده شهریور، همان موقع #شهادت محمدم خواب دیدم سرش را برروی زانوهام گذاشته بعد گفت: یازهرا(س) و سرش از زانوهام افتاد...🕊 راوی:مادر بزرگوار شهید غفاری🌹 #شهید_محمد_غفاری #شهید_مظلوم_نیروی_صابرین #یادش_باصلوات 🍃🌹🍃
🔶اولین پست اینستاگرامی فرزند سردار سلیمانی پس از شهادت پدر #شهدا_رهبرمون_رو_دعا_کنید صلوات 😭🌷🍃
﷽ اشکال نداره ، این یه گل رو مهمون من باش در حال خرید بودم که صدای پیرمرد دوره گردی به گوشم رسید؛ آقا این بسته نون چند؟ با بی حوصلگی گفت: هزار و پونصد تومن! پیرمرد با نگاهی پر از حسرت رو به فروشنده گفت: نمیشه کمتر حساب کنی؟!! توی اون لحظات توقع شنیدن هر جوابی رو از فروشنده داشتم جز این که شنیدم!؛ نه، نمیشه!! دوره گرد پیر، مظلومانه با غروری که صدای شکستنش گوشمو کر کرده بود بسته ی نون رو سر جاش گذاشت و از مغازه خارج شد! درونم چیزی فرو ریخت... هاج و واج از برخورد فروشنده به دوستم چشم دوخته بودم. از غمگینش فهمیدم اونم به چیزی فکر میکنه که من فکر می‌کنم! یه لحظه به خودم اومدم، باید کاری میکردم. این مبلغ بی نهایت ناچیز بود اما برای اون پیرمرد انگار تمام دنیا بود! به دوستم گفتم تا دور نشده این بسته نون رو بهش برسون! پولش رو حساب کردم و از مغازه خارج شدم. پیرمرد بینوا به قدری از دیدن یه بسته نون خوشحال شده بود که انگار همه ی دنیا توی دستاشه! چه حس قشنگی بود...اون روز گذشت...شب پشت چراغ قرمز یه دختر بچه ی هفت، هشت ساله ، با یه لبخند دلنشین به سمتم اومد؛ ازم گُل میخری؟ با لبخند لپشو گرفتمو گفتم چند؟ گفت دو هزار تومن داخل کیفمو نگاه کردم اما دریغ از حتی یه هزار تومنی! با ناراحتی نگاش کردمو گفتم عزیزم اصلا خرد ندارم! و با جوابی که ازش شنیدم درون خودم غرق شدم... اشکال نداره، این یه گل رو مهمون من باش!! بی اختیار این جمله چند بار توی ذهنم تکرار شد؛ این یه گل رو مهمون من باش!! از این همه تفاوت بین آدم ها به ستوه اومدم! صبح رو به خاطر آوردم، یه فروشنده ی بالغ و به ظاهر عاقل که صاحب یه مغازه ی لوکس تو بهترین نقطه ی شهر تهران بود، از هزار و پونصد تومن ناقابل نگذشت اما یه بچه ی هفت ، هشت ساله ی گل فروش دوست داشت یه گل مهمونش باشم و از دو هزار تومنش گذشت. الهی كه صاحب قلب های بزرگ دستاشون هیچ وقت خالی نباشه تا بتونن با قلب پاک و بخشندشون دنیا رو گلستون کنند😊