eitaa logo
متی ترانا و نراک
279 دنبال‌کننده
43.4هزار عکس
16هزار ویدیو
84 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام_امام_زمانم💖 سلام پدر مهربان ما صبحت بخیر ❤️ زمیڹ بہار را بہانہ مي‌ڪند، و زنده مي‌شود... و مڹ براے زندگي تو را بہانہ مي‌ڪنم و چشمـانم را ڪہ هرصبــح براے زودتر دیدنت، بیـدار مي‌شوند. سلام بہانہ زندگي‌ام طلوع ڪڹ اللهم_عجل_لوليڪ_الفرج🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حسین جان♥️ مــٰا راٰ هُُنَـَرٖے نیٖـسْٺ بِہ جُزْ نُوڪَرےِ ٺُو ... 💔 ‌✨
056.mp3
7.39M
056.mp3سوره واقعه استاد المعیقلی قرائت روز دوازدهم ۱۲مرتبه
✨🌼✨ محو در آیینه‌هایم، تا نگاهم می‌کنی من تو را حس می‌کنم از خویش هم نزدیک‌تر السلام علیک یا علی بن موسی الرضا ع 🌹🍃
سرباز بود که اومد خواستگاری 🌹 در جلسه خواستگاری شرایطش رو توضیح داد و گفت : من هنوز فرصت اینکه شغل درستی پیدا کنم یا خونه ای تهیه کنم ، ندارم 🎄 برا همین در صورت ازدواج ، شما باید بیاین منزل پدرم و چون پس اندازی هم ندارم ، شاید نتونم مراسم مفصلی بگیرم 💐 آیا با این شرایط ، شما حاضرین با من ازدواج کنین ؟!🌼 من در جوابش گفتم : مِلاک اصلی من ایمان و ولایتمداری هست ، چشم پاک و ایمان شما به همه ثروت دنیا می ارزه 💙 . . . یک سال از شروع زندگی‌مون گذشته بود ، ولی من هیچ‌گونه بداخلاقی‌ از آقا مصطفی ندیده بودم 🌸 یه بار بهشون گفتم : لااقل یه اخم کن تا عصبانیتت رو ببینم !!! کتاب رویای بیداری ( خاطرات همسر شهید مدافع حرم مصطفی عارفی ) 💜🌹🎄💐❤️🌸💙 صلوات 🌹🍃
آبادان بودیم . شهید محمد رضا تورجی زاده وارد سنگر شد🌹 دور تا دور سنگر رو نگاه کرد و گفت : آخرش نفهمیدم کجا بخوابم !! هر جا که می خوابم مشکلی برام پیش میاد 🎄 یکی لگدم می کنه 😒 یکی روم می افته 🧐 از آخر سنگر داد زدم : بیا این جا . ایڹ گوشه سنگر یه طرفت منم و یه طرفت هم دیوار سنگر 💐 کسی کاری به کارت نداره . منم که آزارم به کسی نمیرسه 😆 نگاهم کرد و گفت : عجب گفتی❗️👏 گوشہ ای امن و امان !! تو هم که آدم آروم و بی شر و شوری هستی 🌸 بعد پتوهاشو آورد ، انداخت آخر سنگر خوابید و چفیه اش رو کشید رو سرش😴 منم خوابیدم و خوابم برد 😴 خواب دیدم با یه عراقی دعوام شده 😡 عراقی زد تو صورتم . منم عصبانی شدم😡دستم رو بردم بالا و داد زدم : یا ابوالفضل❗️و بعد با مشت محکم کوبیدم تو شکمش 💜 همین که مشت زدم ، یه نفر داد زد : یا حسین❗️از صداش پریدم بالا . محمد رضا بود . هاج و واج و گیج و منگ بود و سنگر رو نگاه می کرد و می گفت : کی بود❓چی شد⁉️ مجید و صالح که غش غش می خندیدن گفتن : نترس ؛ ڪسی نبود ؛ فقط این آقای آروم و بی شر و شور ، با مشت کوبید تو شکمت 😊 . . 🌸💚🌹🎄💜🌷 صلوات 🌹🍃
شب بود 💐 اولین عملیاتی بود که شرکت می کردم🌹 فرمانده مون خیلی تاکید کرده بود که ممکنه موقع حرکت به سمت مواضع دشمن ، در دل شب عراقی ها بپرن تو ستون 🎄 به خاطر همین حسابی حواسم رو جمع کرده بودم 🌷 ساکت و بی صدا در یک ستون طولانی جلو می رفتیم🎄 جایی نشستیم . یه موقع دیدم که یک نفر کنار دستم نشسته و نفس نفس میزنه 🌸 کم مونده بود از ترس سکته کنم !! فهمیدم که اون عراقیه ! تا دستِ طرف رفت بالا ،  معطل نکردم با قنداق تفنگ محکم کوبیدم تو پهلوش و فرار رو بر قرار ترجیح دادم 🌼  لحظاتی بعد عملیات شروع شد . روز بعد در خط بودیم که فرمانده گروهان گفت : دیشب اتفاق عجیبی افتاده ، معلوم نیست که کدوم شیر پاک خورده ای به پهلوی فرمانده کوبیده که همون اول بسم الله دنده هاش خرد شده و روانه ی بیمارستان شده 💜 از ترس صداش رو در نیاوردم که اون « شیر پاک خورده » من بودم !!!🥀🌷 💜🌸💚صلوات 🌷🍃