#حكايت_باد_و_آفتاب
باد به آفتاب گفت من از تو قوی تر هستم، آن پیرمرد را می بینی؟ شرط می بندم زودتر از تو کُتش را از تنش در می آورم
#آفتاب در پشت ابر پنهان شد و باد شروع به وزیدن کرد . هرچه باد شدیدتر می شد پیرمرد کت را محکم تر به خود می پیچید. سرانجام باد تسلیم شد.
آفتاب از پس ابر بیرون آمد و با ملایمت و تبسم به #پیرمرد تابید و طولی نکشید که پیرمرد از گرما عرق کرد و کت خود را از تن درآورد
همیشه محبت قویتر از خشم است. در مسیر زندگی گرمای #مهربانی و تبسم از طوفان خشم و جنگ ، راه گشاتر است...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا