#خاطرات_شهدا 🕊
.
بعد از فتح شهر الحاضر بود که به لطف خدا و مدد اهل بیت بدون شهید و مجروح، عملیات تموم شد.✅
.
رزمنده ها خیلی خوشحال بودن
و هر کسی به نحوی شکرگزاری میکرد و درحال شادی بود. .
منم اسلحه 🔫رو مسلح کردم و دو تا تیر هوایی زدم یه دفعه یه نفر زد رو شونم برگشتم دیدم #مسعوده .
با ناراحتی گفت چیکار میکنی!!؟
گفتم: خب خوشحالم. شهرو فتح کردیم .😅
دارم #تیر_هوایی می زنم. .
مسعود گفت: #بیت_الماله
برادر #بیت_المال...
با اینکه من بزرگتر بودم و تقریبا #مسعود هم سن بچه من بود، ولی این حرفش تا #عمق_وجودم رفت و همیشه صداش تو گوشمه
و خدارو شکر میکنم که لیاقت همراهی و همرزمی شهدا رو نصیبم کرده..❤️
#نقل ازهمرزم شهید
🍃🌷 صلوات
#دقت_شدید_بر_روی_بیتالمال:
- بهش گفتم:توی راه که بر می گردی,یه خورده کاهو و سبزی بخر.
- گفت:من سرم خیلی شلوغه می ترسم یادم بره,..
رو یه تیکه کاغذ هر چه میخوای بنویس,بهم بده.
- همان موقع داشت جیبش را خالی می کرد.
یک دفترچه یاد داشت و یک خودکار در آورد گذاشت زمین.
برداشتمشون تا چیزهایی که میخواستم تویش بنویسم,یک دفعه بهم گفت:
#ننویسی ها!
- جا خوردم...!!
- گفت:اون خودکاری که دستته مال #بیت_الماله!
- گفتم:من که نمیخوام باهاش کتاب بنویسم.دو سه تا کلمه بیشتر نیست.
👈- گفت:نه!کم و زیاد فرقی نمیکنه,بیت الماله!
( خاطره ای از شهید مهدی باکری به نقل از همسر شهید)
#شهید_مهدی_باکری
#بیت_المال
#رفیق_شهید
🌹🍃🌹🍃صلوات