#جای_خراشیدگی
یادم آمد کدام خراشیدگی را میگفت.
از مأموریت زنجان برمیگشت. از خوشحالی دیدنش داشتم میخندیدم که با دیدن صورتش، خنده از لبهایم رفت و با ناراحتی گفتم «صورتت چه شده؟»🙁
گفت «فکر کن شاخه درخت🌳 خورده اینقدر حساس نباش».
گفتم «باشه. چمدانت را بگذار کفشهایت را در نیاور. چند لحظه منتظر بمانی آماده میشوم برویم داروخانه و برایت پماد بخریم تا جای خراش روی صورتت نماند.» 🍃
امین که میدانست من خیلی حساسم مقاومت نکرد. گفت «باشه، آماده شو» و با خنده ادامه داد «من هم که اصلاً خسته نیستم!» 😄
گفتم «میدانم خستهای. خسته نباشی! اما تقصیر خودت است که مراقب خودت نبودی! باید برویم پماد بخریم.»
از آنجا که مردها زیاد به این مسائل توجه نمیکنند، هر شب خودم پماد را به صورتش میزدم و هر روز و شاید هر لحظه جای خراشیدگی را چک میکردم و با ناراحتی به او میگفتم «پس چرا خوب نشد؟»💔
#شهید_مدافع_حرم
امین کریمی
صلوات 😭🌷🍃