◀شوخ طبعی
🌷شوخی زیاد می کرد 😄 و پایه ی خنده ی دوستان بود.
آمد در مغازه. پرسیدم: " وامت جور شد؟ " گفت:
🌷" مگه خبر نداری؟! "😕 بعد از جیبش چند تا ده هزار تومانی درآورد
🌷و گفت: " این وام من، اومدم باهاش پوشک بخرم، بچمم توش خراب کاری کنه! "😅
برشی از کتاب #سرمشق
صفحه ی ۷۴
#شهید_محسن_حججی🌷
🍃🌹صلوات
◀شهـدای گـمـنام
دانشـگاه علـمی کاربـردی درس می خواندیم.
کنار دانشگاه یک تپه بود که بالای آن چهار شهید گمنام❤ قرار داشت.
هر چند وقت یکبار می رفتیم زیارتشان. شصت هفتاد پله می خورد تا برسیم.😨
ما از پایین فاتحه می خواندیم و می رفتیم😶، اما محسن هر بار
تا کنارقبرشان بالا می رفت😇 بالا رفت و رفت تا رسید😔
برشی از کتاب #سرمشق
#شهید_محسن_حججی🌷
🍃🌹صلوات
🔹کتاب های📚دفاع مقدس را زیاد می خواند و خیلی علاقه داشت😍 بعضی اوقات که یک #کتاب برایش دلچسب بود، چندبار می خواند.
🔸سوار سرویس دانشگاه🚌 که می شدیم #کتاب "خاک های نرم کوشک" را می خواند. بعد از مدتی برای همه سوال شده بود که بدانند این چه کتابی هست‼️ که محسن می خواند. تا بالاخره چند نفری #خریدند و خواندند
برشی از کتاب #سرمشق
#شهید_محسن_حججی
🌹🍃🌹صلوات
◀ #روزه_داری
بعضی وقتها چای یا شکلات تعارفش میکردم، میگفت: میل ندارم.
یادم می افتاد که امروز دوشنبہ است یا پنجشنبه، اغلب این دو روز را #روزه می گرفت.😉
چشـم هایـش نافـذ و پـرنور بود✨
همہ گردان میدانستند محسن اهـل #نمـاز و #گـریـههای شبـانـه اسـت.🌿
شهید محسن حججی🌹
بـرشی از کتاب #سرمشق
صلوات 🌷🍃