#سنگر_خاطرات
◽️نماز صبح را که خواندم، گوشی ام زنگ خورد؛ مطمئن بودم آقارضاست. آن موقع صبح کسی جز او زنگ نمیزد.صفحه موبایلم را که نگاه کردم، مثل همیشه چشمانم از شادی برق زد؛ تماس از سوریه بود.. باز هم با همان طنین صدای پر مهرش گفت: الو، سلام...! با اینکه از شنیدن صدایش خوشحال بودم، اما کاملا از پشت خط میشد فهمید که چقدرصدایش محزون و گرفته است؛ اما میخواست خودش را خوشحال نشان دهد، مبادا ته دلم خالی شود.شوخی میکرد و سعی میکرد طور دیگری وانمود کند! اما آن شب، آخرین شب احیاء عمرش بود؛ همان شب وصیت نامه آخرش را نوشته بود! متن وصیتنامهاش نشان میداد که با هر سطرش چقدر گریه کرده بود و چقدر سخت از تمام دل بستگیهایش دلکنده بود...😭تا آنکه همان شب، یعنی سحرگاه ۲۳ رمضان۱۳۹۵ شهادت را برایش مقدر کردند!
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
🌿و اندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
🌷چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی
🌿آن شب قدر که این تازه براتم دادند
🌷بعد از این روی من و آینه وصف جمال
🌿که در آن جا خبر از جلوه ذاتم دادند
🌷من اگر کامروا گشتم و خوش دل چه عجب
مستحق بودم و این ها به زکاتم دادند
#شهید_محمدرضا_الوانی
#یاد شهدا ذکر صلوات 😭🌷🍃
#اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
بوی عطر عجیبی داشت
نام عطر رو که می پرسیدیم جواب سر بالا می داد
شهید که شد توی وصیت نامه اش نوشته بود:
به خدا قسم هیچ وقت به خودم عطر نزدم
هر وقت خواستم معطر بشم از ته دل می گفتم:
السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین علیه السلام
#سنگر_خاطرات
#اللهم عجل لولیک الفرج
#اللهم صل علی محمد و آل محمد وعجل فرجهم 😭🌷🍃