eitaa logo
متی ترانا و نراک
319 دنبال‌کننده
44.7هزار عکس
17.4هزار ویدیو
86 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
سالها گفتیم ما از کربلا از شهید عشق و میدان بلا از غمش بر سینه و بر سر زدیم بوسه بر گهواره اصغر زدیم باز هم گفتیم: مظلوما حسین بی کس و بی بال و پر، تنها حسین ❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ما عاشق بے قرار یاریم همہ بر درد فراق او دچاریم همہ از پاے بہ جان او نخواهیم نشسٺ تا سر بہ قدومش بسپاریم همہ سلام پدر مهربان ما صبحت بخیر ای همه ے دنیاے ما❤️
✨🌻✨ پاسخ اذن دخولت اشک زائر هایتان من ندیدم چشم خشکی در ورودی‌هایتان ...
🌹 وداع عاشقانه 💐 آخرین بار در لحظه خداحافظی✋ دستم رو بوسید 😘 و گفت : تو برای من خیلی زحمت کشیدی ! 💖 من رو تحمل کردی ! 🌸 و در سختی‌ها پا به‌ پای من بودی . . . ❤️ . . . بعد وقتی سوار ماشین شد ، کاپشنش رو به من داد و گفت : این رو به یادگار 🎁 از من داشته باش 🎄 من دیگه بر نمی‌ گردم . . .🌹 🌹شهید سید عبدالله احسانی 🌹 صلوات 🇮🇷🌷🍃
تشنگی فشار آورده بود . در به در دنبال آب می گشتيم 💧 یِهُو یکی از بچه ها گفت : بچه ها بياين ببينين . . . اون چيه ؟! 🌸 يك تانكر بود . . . هجوم برديم طرفش . . . اما معلوم نبود چى توش بود 🤷🏻‍♂ چون کنار يه اسكله نفتى بود . امکان داشت نفت یا گازوئیل توش باشه 🎄 گفتم : كنار . . . كنار . . . بذارين اول من يه كم بخورم . اگه آب بود شما هم بخورين . ‌. . 💐 با احتياط شيرش رو باز كردم ، آب بود . به روى خودم نياوردم . . ‌. یه دلِ سير آب خوردم . بعد دستم رو گذاشتم روى دلم ، نیم خيز پا شدم اومدم اين طرف . . ‌. 😳😚 بچه ها با تعجب و نگرانى نِگام مى كردن 🌴 پرسيدن « چى شد ؟! . . . » . . . هيچى نگفتم . . . ( فکر کردن نفت خوردم . . . 😚 ) دور كه شدم ، گفتم : آره . . . آبه . . . شما هم بخورين . . . 😜😜😜 . . . حرصشون در اومده بود 😡😏يه چيزى از كنار گوشم رد شد و خورد به ديوار . . . 🌹 . . . پوتين بود 🥾🥾🥾 . . . صلوات 🌷🍃
یک شب مهمان ما شد در فتح المبین با ما نشست ، غذا خورد ، صحبت کرد. گفتم در حقم دعای شهادت را درخواست کنید. یک هفته بعدش هر چقدر به محمدتقی زنگ زدم جوابم رو نداد.🍂 تا اینکه خبر شهادتش محفل عاشقان بود. رفیقم ، باز تنهایم گذاشتی😔🥀 شهید پاسدار محمد تقی سالخورده صلوات 🌷🍃
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 👇👇👇🌷🍃🌷🍃🌷🍃
🍃پسرک سینه اش را سپر کرده و با غرور متنی که حاصل نگارش خویش بود میخواند، دلتنگی نفسش را تنگ میکند ولی از تک و تا نمی‌افتد. جای خالی که با تصویرش پر شده بغض را تا چشمانش بالا می‌آورد ولی باز هم از نطق کردن نمی‌ایستد. 🍃هرچه باشد پسر همان پدر است، پسر مهدی ناظری. همان که زاده بهار بود و در بهار هم جاودانه شد، هم جسم و هم جانش. جسمش در دل و جانش در آسمان. مهدی همانی بود که در رویای خویش سوار بر ذوالجناح در گودی قتلگاه می‌جنگید وَ همین شد مجوز حضورش در کربلای شام که نمایانگر ظلمی عظیم بود. 🍃پس ساکت ننشست و راهی شد تا خودش رنگ حقیقت به آن رویا بزند، رفتنی همراه با عطر . رفتنی که فقط خبرش آمد! پیکری در کار نبود و همین دو طفل چشم به راه را خون به جگر میکرد. 🍃در نهایت چهار سال و چهار ماه چشم انتظاری حاصلش شد بازگشت پدری خوابیده در تابوت و چندی بعد منزلگاه آخر که سنگ سرد و حکاکی شده، نشانی‌‌اش بود. 🍃سنگی که زین پس باید دلتنگی های زینب را به جان بخرد، بغض نهان در گلوی را تماشاگر باشد و مأمن شود برای درد و دل های زنانه ای از جنس فراق یار. ✨سالگرد شهادتت مبارک ✍نویسنده: 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۱٣۶۴ 📅تاریخ شهادت : ٢۰ خرداد ۱٣٩۵ 📅تاریخ انتشار : ۱٩ خرداد ۱۴۰۰ 🕊محل شهادت : حلب_سوریه 🥀مزار شهید : خوزستان_گلزار شهدای اندیشمک 🌷🍃
💜ســــلام 🌸صبحتون بخیر 💜امروزتون 🌸پر از لبخنـد 💜و پر از بهترینها 🌸امیدوارم 💜عشق صفای زندگیتان 🌸شادی و لبخند تقدیرتان 💜مهربانی راه و رسمتان 🌸و لطف خدا همراهتان باشد