┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈
📚توجیه المسائل کربلا
🔻توجیهها و بهانههایی برای باحسین نبودن
▪️معلول كربلا
سماوى گوید: مسلم بن کثیر اعرج ازدى از تابعان اهل کوفه و از یاران امیرمؤمنان بود. در یکی از جنگ ها پایش آسیب دیده بود. مورخان گفته اند: او از کوفه به سوى امام حسین رفت و هنگام فرود آمدنش در کربلا به او رسید. سروى گوید: او در حمله نخست به شهادت رسید.
نام او در زیارت منسوب به ناحیه مقدسه امام، اسلم و در زیارت رجبیّه، سلیمان ذکر شده است. در زیارت ناحیه مقدسه بر وى چنین درود فرستاده شده است: « سلام بر اسلم بن کثیر ازدى اعرج.» او محضر پیامبر اکرم را درك کرد و در فتح مصر حاضر شد.
او تابعی و از یاران امام علی بود. در جنگ جمل حضور یافت و چون در این جنگ توسط عمرو بن ضبه تمیمی از ناحیه پا آسیب دید و فلج شد « اعرج» لقب گرفت. مسلم، از کسانی است که براى امام حسین نامه نوشت و مسلم بن عقیل را در کوفه یارى کرد. وى پس از تنها ماندن سفیر امام، از کوفه خارج شد و در نزدیکی هاى کربلا به سیّد الشهدا پیوست و در روز عاشورا در نبرد نخست به فیض شهادت نایل گشت.
▪️نابیناى كربلا
عبدالله بن عفیف ازْدِى غامِدِى والِبی، از شیعیان علی بود که در جنگ جمل و صفین هم راه آن حضرت شرکت داشت. وى که چشم چپش را در جنگ جمل و چشم راستش را در جنگ صفین از دست داده بود، پیوسته تا شب در مسجد اعظم کوفه سرگرم نماز بود و پس از فراغت از نماز به خانه باز می گشت. روزى نداى نماز جماعت داده شد و مردم در مسجد اعظم کوفه اجتماع کردند. ابن زیاد به منبر رفت و گفت: سپاس خداى را که حق را آشکار و امیرالمؤمنین، یزید و پیروان او را یارى کرد و دروغ گو پسر دروغ گو، حسین بن علی و شیعیان او را کشت. هنگامی که عبدالله سخن ابن زیاد را شنید برخاست و گفت: اى پسر مرجانه! دروغ گو و پسر دروغ گو تو و پدرت و آن کسی که تو را والی کوفه کرد و پدر او هستید. اى پسر مرجانه آیا فرزندان پیامبران را می کشید و سخن راست گویان را می گویید؟! ابن زیاد خشمگین گردید و گفت: گوینده چه کسی بود؟ عبدالله گفت: من بودم اى دشمن خدا! فرزندان پاك [رسول خدا] را که خداوند آن ها را از هرگونه آلودگی پاك و منزّه گردانیده می کشی و به گمانت هنوز مسلمانی! به دادم برسید! کجایند فرزندان مهاجر و انصار که از این ناپاك که رسول خدا، او و پدرش را لعن کرد، انتقام بگیرند.
این سخن بر خشم ابن زیاد افزود و رگ هاى گردنش باد کرد و گفت: وى را نزد من آورید. مأموران به سوى وى شتافتند و دستگیرش کردند. عبدالله شعار ازْد، « یا مبرور» را سر داد. عبدالرحمن بن مخنف که در مجلس نشسته بود، گفت: واى بر غیر تو، خود و قومت را به کشتن دادى. در آن زمان هفت صد جنگاور ازْدِى در کوفه بودند. عدّه اى از جوان مردان ازْد برخاستند و عبدالله را نجات دادند و نزد خانواده اش بردند.
ادامه دارد...
#توجیه_المسائل_کربلا۳۲
─┅─═इई 💠ईइ═─┅─
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈
📚توجیه المسائل کربلا
🔻توجیهها و بهانههایی برای باحسین نبودن
ابن زیاد فرمان داد:
بروید این نابیناى ازدى را، که خداوند دلش را همانند چشمش کور گرداند، نزد من بیاورید. جمعی بدین منظور رفتند. چون خبر به طایفه ازد رسید، جمع شدند و قبیله هاى یمن به آن ها پیوستند تا مانع دست گیرى عبدالله شوند. چون خبر اجتماع آن ها به ابن زیاد رسید، قبیله هاى مُضَر را به هم راهی محمد بن اشعث به جنگ آن ها فرستاد.
جنگ سختی بین آن ها برپا شد و گروهی از اعراب کشته شدند، تا آن که طرفداران ابن زیاد به خانه عبدالله رسیدند. درب خانه را شکستند و وارد شدند. دختر عبدالله فریاد زد: پدر، دشمن به تو نزدیك شده است، مواظب باش. عبدالله گفت: نترس، شمشیرم را بده. دختر عبدالله شمشیر را به وى داد و او به دفاع از خود پرداخت، در حالی که چنین می گفت: انَا بن ذِى الْفَضْلِ عَفِیْفِ الظّاهِرِ عَفِیفُ شَیْخِی وَابْنُ امِ عامِرِ کَمْ وارعٍ مِنْ جَمْعِکُمْ وحاسِرِ وَبَطَلٍ جَدَّلْتُهُ مُفادِرِ من پسر مرد بافضیلت و پاکم، نام پدرم عفیف و زاده ام عامر است؛ از گروه شما چه بسیار از مردان جنگاور دلاور، با زره و بی زره را به خاك افکندم.
دختر عبدالله می گفت: اى پدر کاش من مرد بودم و در کنار تو با این مردم زشت کار که کشندگان عترت پیامبرند، می جنگیدم.
سپاه از هر طرف بر عبدالله هجوم آوردند و او آن ها را از خود دور می کرد و هیچ کس نمی توانست بر وى پیروز شود. از هر طرف که حمله ور می شدند، دخترش می گفت: پدر از این طرف آمدند، تا آن که بر فشار حمله خود افزودند و از هر سو وى را محاصره کردند، عبدالله شمشیر خود را می چرخانید و می گفت: اقْسِمُ لَوْ یَفْسَخُ لی عَنْ بَصَرى ضاقَ علیکم مَوردى ومَضدَرى سوگند یاد می کنم! اگر چشم داشتم، راه دست رسی به من بر شما تنگ می شد.
برخی آورده اند: با آن که او نابینا بود، پنجاه سوار و ۲۳ پیاده را از پاى درآورد! دشمنان پیوسته با وى جنگیدند تا آن که وى را دستگیر کرده، نزد ابن زیاد بردند. چون ابن زیاد وى را دید گفت: سپاس خداوندى را که تو را خوار گردانید! عبدالله گفت: اى دشمن خدا، به چه چیز خدا مرا خوار کرد؟ واللهِ لَوْ فُرِّجَ لی عَنْ بَصَرى ضاقَ عَلَیکُمْ مَوْرِدِى وَمَصْدَرى به خدا سوگند! اگر چشم داشتم، راه دست رسی به من بر شما تنگ می شد. ابن زیاد گفت: اى دشمن خدا درباره عثمان چه می گویی؟ عبدالله او را دشنام داد و گفت: اى غلام بنی علاج و اى پسر مرجانه! تو را با عثمان چه کار؟ خوب یا بد و اصلاح یا افساد کرده باشد، خداوند ولیّ خلق خویش است و میان آن ها و عثمان به عدل و حق حکم خواهد کرد، ولیکن تو از خودت و پدرت و از یزید و پدرش از من بپرس! ابن زیاد گفت: از تو چیزى نخواهم پرسید تا آن که تو را به کام مرگ فرو افکنم. عبدالله پس از حمد و ثناى الهی گفت: پیش از آن که تو از مادر متولد شوى، من از خداوند درخواست شهادت را به دست ملعون ترین و مغضوب ترین افراد می کردم، ولی آن وقت که چشمم را از دست دادم، نومید گردیدم و اینك سپاس می گویم خداوندى را که پس از نومیدى مرا به مقصودم رساند و به من نشان داد که دعاى گذشته ام به اجابت رسیده است.
آن گاه قصیده اى ۲۹ بیتی را در مدح امام حسین و ترغیب مردم به یارى و خون خواهی آن حضرت و نکوهش بنی امیّه با فصاحت کامل خواند. آن قصیده چنان زیبا و جالب بود که ابن زیاد سراپاگوش شد، در حالی که هر بیت آن تیرى بر قلبش بود. چون اشعار وى به پایان رسید، ابن زیاد دستور داد، او را گردن زدند و بدنش را در مکانی به نام « سَبْخه» و به نقلی در مسجد به دار آویختند.
#توجیه_المسائل_کربلا۳۳
─┅─═इई 💠ईइ═─┅─
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈
📚توجیه المسائل کربلا
🔻توجیهها و بهانههایی برای باحسین نبودن
◾️مى خواستم خانواده ام راحت باشد (بهانه خانواده)
شهدای کربلا زنان خود را طلاق دادند تا بیایند در کربلا و مسئولیت خود را انجام دهند. امام حسین نیز خانواده اش را آورد تا آن ها هم مسئولیتی که در محافظت از دین خدا را به عهده دارند، انجام دهند. با این تفاسیر آیا صحیح است که کسی با بهانه خانواده در کربلا حاضر نباشد؟
آیا طرماح می تواند با توجیه خانواده خیال خود را راحت کند؟ امام فرمود: اگر قصد یاری داری، شتاب کن، خدا تو را ببخشاید. طرماح گوید: دانستم به یاری من محتاج است."
خوب برو! اما زود بیا! وقتی داشت می آمد، آن هم با عجله، گفتند: کجا می روی؟ گفت: یاری حسین. گفتند: بنشین که دارند سرها را می برند! دیر شد. حالا او هم مثل ما باید هر شب زانوی غم بغل بگیرد و با حسرت بگوید: "یالیتنا کنا معکم..." خب، کارهای مان را انجام ندهیم؟ بله، انجام بده، طرماح! اما تو که دیدی حسین را محاصره کرده اند، تو که دیدی زن و بچه ی حسین در محاصره اند؛ زن و بچه ی خودت از زن و بچه ی امام حسین مهم تر بود؟!
یک وقت است که ندیده ای، اما تو که داستان غربت امام را دیدی!
همیشه دعوا سر اولویت بوده و هست. این اولویت ها جهت زندگی ها را مشخص می کند. مْوَالٌ َ زْوَاجُكُمْ وَعَشِیرَتُكُمْ وَأ َ بْنَاؤُكُمْ وَِإخْوَانُكُمْ وَأ َ قُلْ ِإنْ كَانَ آبَاؤُكُمْ وَأ حَبَّ ِإلَیكُمْ مِنَ اللَّهِ وَرَسُولهِِ َ اقْتَرَفْتُمُوهَا وَتِجَارَةٌ تَخْشَوْنَ كَسَادَهَا وَمَسَاكِنُ تَرْضَوْنَهَا أ مْرِهِ وَاللَّهُ َلا یهْدِی الْقَوْمَ الْفَاسِقِینَ َ تىِ اللَّهُ بِأ ْ وَجِهَادٍ فىِ سَبِیلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتىَّ یأ بگو:
« اگر پدران و فرزندان و برادران و همسران و طایفه شما و اموالی که به دست آورده اید و تجارتی که از کساد شدنش می ترسید و خانه هایی که به آن علاقه دارید، در نظرتان از خداوند و پیامبرش و جهاد در راهش محبوب تر است، در انتظار باشید که خداوند عذابش را بر شما نازل کند و خداوند جمعیت نافرمان بردار را هدایت نمی کند!
#توجیه_المسائل_کربلا۳۴
─┅─═इई 💠ईइ═─┅─
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈
📚توجیه المسائل کربلا
🔻توجیهها و بهانههایی برای باحسین نبودن
◾️جامانده از قافله شهدا
« طرماح بن حکم» از کسانی است که در راه کوفه به حضور پیشواى آزادمردان شرف یاب گردید و با آن حضرت به گفتگو نشست و چون، مردى هوشمند و روشن فکر و سیاست مدار بود و به ظاهر به روند تاریخ و اوضاع و احوال جارى آگاهی داشت و مردم شناس بود. با رفتن آن حضرت به سوى عراق مخالفت ورزید و پیشنهادى دیگر ارائه کرد، امّا حسین نپذیرفت و روشن گرى فرمود که چرا این راه پرخطر را برگزیده است.
از او، این دیدار را این گونه آورده اند: در راه عراق به حجاز در حالی که در تلاش و کوشش براى اداره زندگی و فراهم آوردن آذوقه و امکانات براى خانواده ام بودم، با حضرت حسین دیدار کردم. به آن گران مایه جهان هستی گفتم: سرورم! مایل هستم واقعیّتی را به یادتان آورم تا مبادا کوفیان شما را با وعده ها و پیمان هاى خویش بفریبند و گرفتار رنج و مشکلات سازند!
به خداى سوگند اگر با دعوت و بیعت آنان و وعده یاری شان وارد کوفه گردى، کشته خواهی شد و من نگران آن هستم که به آن جا نیز نرسی و پیش از ورود به آن جا گرفتار گردى. اگر به راستی کمر همّت بر پیکار با استبداد اموى بسته اى، در منطقه تسخیرناپذیر « یمن» و کوه هاى سر به آسمان کشیده آن جا فرود آى؛ چرا که در آن جا دست دشمن به تو نخواهد رسید و در آن جا پیکار با دشمن و دفاع از حقوق و آزادى و امنیّت خود و یارانت برایت آسان خواهد شد.
به خداى سوگند آن جا از نظر جغرافیایی به گونه اى است که تاکنون از سوى مهاجمان و تجاوزکاران، ذلّت و حقارتی به ما نرسیده و هماره از تعرّض دشمن در امان بوده و به راحتی از خود دفاع کرده ایم و چنین می نگرم که اگر شما به آن جا بیایید، همه عشیره و قبیله ام به یاری تان به پا خواهند خواست و تا زمانی که در آن جا رحل اقامت افکنی، از تو دفاع خواهند کرد.
امّا آن حضرت فرمود:
واقعیّت این است که میان من و مردم منطقه، عهد و پیمانی است و من خوش نمی دارم که از وعده ام تخلّف ورزم و به سوی شان نروم؛ از این رو من به راه خویش ادامه می دهم؛ پس اگر خدا شرارت دشمن را از ما دفع کرد، این لطفی است که از او نسبت به ما دیرین است و ذات پاك او هماره به ما نعمت ارزانی داشته و ما را کفایت فرموده است و اگر هم در راه او به محاصره دشمن گرفتار آمدیم، در آن صورت نیز به خواست خدا در پیشاروى ما شهادت پرافتخار و رستگارى جاودانه خواهد بود.
آرى، پس از این گفتگوى صریح و دوستانه بود که آن حضرت به راه خویش رفت و من نیز به راه خود. آن گاه پس از انجام کار اقتصادى خویش و فراهم آوردن زاد و توشه براى خانواده ام سفارش هاى لازم را به آنان کردم و پس از وصیّت و خداحافظی راه کوفه را در پیش گرفتم تا خود را به پسر گران مایه پیامبر برسانم و افتخار هم راهی او را کسب کنم، امّا دریغ و درد که در راه، « سماعة بن زید» را دیدم و او مرا از شهادت جان سوز حسین آگاه ساخت و من با اندوهی عمیق و دردى جانکاه به خانه بازگشتم.
#توجیه_المسائل_کربلا۳۵
─┅─═इई 💠ईइ═─┅─
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈
📚توجیه المسائل کربلا
🔻توجیهها و بهانههایی برای باحسین نبودن
◾️مى خواستم یكه تاز و بی بدیل باشم (بهانه عقب افتادگى)
وقتی انسان چیزی را در اثر تکبر نپذیرد، قدرت فکر و ذهن او فعال می شود و شروع می کند به دلیل تراشیدن در جهت توجیه نظر خودش و مقابله با سخن حق. این طور نیست که به راحتی بگوید: « چون دچار تکبر هستم و قلبم بیمار است، این مطلب را قبول ندارم.» بلکه به عنوان مثال می گوید: « این دلایل مرا متقاعد نمی کند.»
بهانه های عمر بن سعد در صحبت با امام حسین از این جنس است. ابن اعثم کوفی می گوید: حسین به عمرسعد چنین پیغام داد: « می خواهم با تو صحبت کنم، امشب میان لشکر من و لشکر خودت با من دیدار کن. عمرسعد با سوار به سوى آن حضرت رفت و امام حسین نیز با همین شمار آمد. چون به هم رسیدند، امام حسین به یارانش فرمود تا از وى کناره بگیرند و برادرش عباس و پسرش علی اکبر با وى ماندند. عمرسعد نیز به یارانش فرمان داد تا از او کناره بگیرند و پسرش حفص و غلام او به نام لاحق با وى ماندند.
امام حسین فرمود: واى بر تو اى پسر سعد، آیا از خدایی که بازگشت تو به سوى اوست نمی ترسی که با من بجنگی! تو نسبت مرا با رسول خدا می دانی. اینان را رها کن و با من باش. من تو را به خداى- عزوجل- نزدیك می کنم. عمرسعد گفت: اى ابا عبدالله، بیم دارم که خانه ام ویران شود! حسین فرمود: من آن را برایت می سازم.
گفت: می ترسم املاکم گرفته شود! حسین فرمود: من بهتر از آن را از اموال خود در حجاز به تو می دهم. گفت: خانواده اى دارم که بر آنان بیم ناکم! فرمود: من سلامت شان را تضمین می کنم. عمر به هیچ یك از این ها پاسخی نداد و امام حسین از نزد او بازگشت، در حالی که می فرمود: تو را چه شده است؟! خداوند هر چه زودتر سرت را در رخت خوابت ببرد و در آن روزى که تو را محشور سازد، نبخشاید!
به خدا سوگند من امیدوارم که تو از گندم عراق جز اندکی نخورى. عمر گفت: اى اباعبدالله! به جاى گندم، جو می خورم! و سپس به اردوگاه خویش بازگشت .
#توجیه_المسائل_کربلا۳۶
─┅─═इई 💠ईइ═─┅
https://eitaa.com/Majmoe_yaborhan
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈
📚توجیه المسائل کربلا
🔻توجیهها و بهانههایی برای باحسین نبودن
◾️ مجبورم انجام دهم
در دیدار امام با عمرسعد توجیهاتی که عمرسعد آورد، نشان از این است که وی می خواهد بگوید که مجبور است این کارها را انجام دهد. برای تحلیل گفته های عمرسعد باید توجیهات او در چهار بعد بررسی شود:
ذکر توجیه
تقریر توجیه
خواستگاه توجیه
پاسخ امام به توجیه عمرسعد
در مورد خاستگاه این توجیهات باید گفته شود که عمرسعد گویا خود را مجبور به کشتن امام می بینید و این توجیه خاستگاه همه توجیهاتی است که او آورده است. به عبارت دیگر، زبان حال عمرسعد این است که: « درست است که مقابله با امام کار پسندیده ای نیست، ولی من مجبورم!».
با این پیش فرض است که عمرسعد بهانه هایی از جنس مال و خانه و خانواده می آورد...
◾️رقابت شمر و عمر بن سعد
گویا عمرسعد متقاعد شد که از جنگ دست بردارد و در نامه اى خطاب به عبیدالله زیاد عنوان کرد که حسین حاضر است به [حجاز] باز گردد و نیازى به درگیرى نیست. عبیدالله نیز از این قضیّه خشنود گشت، ولی شمر که نزد وى حاضر بود، هشدار دارد که باید تا حسین در دست رس قرار دارد، کارش را یك سره کند، وگرنه چنان چه دور شود، دیگر بر او دست نخواهد یافت.
با این پیشنهاد شمر، عبیدالله تغییر رأى داد و ضمن نامه اى خطاب به عمرسعد از او خواست که یا با حسین بجنگد و یا آن که فرمان دهی سپاه را به شمر واگذار کند. عمرسعد از نامه و پیغام شمر ناخشنود گردید و او را نکوهش کرد. شمر بار دیگر از او خواست که یا با امام بجنگد و یا آن که فرمان دهی سپاه را بر عهده او نهد.
عمرسعد کسی نبود که بتواند به آسانی از مقام کناره بگیرد و گفت که او خود، این کار را به انجام خواهد رساند.
سرانجام عمرسعد سپاه اموى را به جنبش درآورد و به سوى اردوگاه حسینی حمله ور شد.
عمرسعد در مسابقه با شمر عقب نیفتاد و در ریختن خون پسر فاطمه شریک شد... چه توجیهی کرد عمرسعد:
عقب نیفتادن از کشتن عزیز زهرا...
#توجیه_المسائل_کربلا۳۶
─┅─═इई 💠ईइ═─┅─
─┅─═इई 💠ईइ═─┅─
https://eitaa.com/Majmoe_yaborhan
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈
📚توجیه المسائل کربلا
🔻توجیهها و بهانههایی برای باحسین نبودن
▪️مى خواستم هم رنگ لشکر باشم (بهانه سیاهى لشکر)
در کربلا بهانه بی طرف بودن اصلا جایگاهی ندارد. در صحنه کربلا یا با حسینی یا با یزید! سه نمونه (موردکاوی) عجیب در کربلا (الهام بخش در بحث نقش ها و نیز جایگاه تشکیلاتی حضور فرد):
عطاء ابن ابی ریاح
هرثمه بن سلیم
عبیدالله حر جعفی
نمونه اول: چرا بر سیاهی لشکرشان افزودى؟ (داستانی از عطاء بن ابی رباح [مفتی اهل مکّه، وفات یافته سال 411 ه. ق ] می گوید: مردی را دیدم کور شده بود، او در سپاه عمرسعد در کربلا حضور داشت، از او پرسیدم: « چرا چشمانت کور شده است؟»
گفت: من در کربلا در روز عاشورا (در میان لشکر عمرسعد) حاضر بودم، ولی نه نیزه اى انداختم و نه شمشیر زدم و نه تیرى افکندم ...)
نمونه دوم و سوم: تماشا ممنوع! (داستان هرثمه بن سلیم و عبیدالله بن حر). چون پیش تر داستان هرثمه بن سلیم و عبیدالله بن حر بیان شد، در این جا فقط داستان عطاء بن ابی ریاح بیان می شود.
▪️مى خواستم ثواب كنم (بهانه ذكر و قرب و خدا)
برخی آمدند کربلا و مقابل امام ایستادند و امام را شهید کردند تا به قرب خدا برسند. راستی که چه بهانه و توجیه عجیبی است! امام سجادبه عبیدالله بن عباس بن علی نگاهی کرد و اشك چشمش را گرفت و فرمود روزى به رسول خدا سخت تر از روز احد نگذشت که عمویش حمزه در آن کشته شد و بعد از آن موته است که عموزاده اش جعفر بن ابی طالب کشته شد، سپس فرمود:
روزى چون روز تو نباشد، اى حسین! سی هزار مرد که گمان می کردند از این امت هستند، دور او را گرفتند و هر کدام به کشتن او به خدا تقرب می جست و او خدا را به آن ها یادآور می شد و پند نمی گرفتند تا او را به ستم و ظلم و عدوان کشتند.
حْمَدُ بن زِیَادٍ الْهَمَدَناىُِّ رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَیْهِ قَالَ حَدَّثَنَا َ بُو عَِلىٍّ أ َ حَدَّثَنَا أ عَِلىُّ بن ِإبْرَاهِیمَ بن هَاشِمٍ عَنْ مُحَمَّدِ بن عِیسَى بن عُبَیْدٍ الْیَقْطِینِىِّ عَنْ یُونسَُ بن عَبْدِ الرَّحْمَنِ بىِ صَفِیَّةَ قَالَ نَظَرَ سَیِّدُ الْعَابِدِینَ َ بِیهِ عَنْ ثَابتِِ بن أ َ سْبَاطٍ عَنْ عَِلىِّ بن سَالِمٍ عَنْ أ َ عَنِ ابْنِ أ بىِ طَالِبٍ فَاسْتَعْبَرَ ثُمَّ قَالَ مَا مِنْ یَوْمٍ َ عَِلىُّ بن الْحُسَیْنِ؟ع؟ ِإلىَ عُبَیْدِ اللَّهِ بن عَبَّاسِ بن عَِلىِّ بن أ سَدُ َ سَدُ اللَّهِ وَ أ َ حُدٍ قُتِلَ فِیهِ عَمُّهُ حَمْزَة ُبن عَبْدِ الْمُطَّلِبِ أ ُ شَدَّ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ ص مِنْ یَوْمِ أ َ أ بىِ طَالِبٍ ثُمَّ قَالَ؟ع؟ وَ َلا یَوْمَ كَیَوْمِ َ رَسُولهِِ وَ بَعْدَهُ یَوْمَ مُؤْتَةَ قُتِلَ فِیهِ ابْنُ عَمِّهِ جَعْفَر ُبن أ نَّهُمْ مِنْ هَذِهِ اْلأُمَّةِ كُلٌّ یَتَقَرَّبُ ِإلىَ َ لْفَ رَجُلٍ یَزْعُمُونَ أ َ الْحُسَیْنِ؟ع؟ ازْدَلَفَ عَلَیْهِ ثَلاَثُونَ أ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ بِدَمِهِ وَ هُوَ بِاللَّهِ یُذَكِّرُهُمْ فَلاَ یَتَّعِظُونَ حَتىَّ قَتَلُوهُ بَغْیاً وَ ظُلْماً وَ عُدْوَاناً
#توجیه_المسائل_کربلا۳۷
─┅─═इई 💠ईइ═─┅─
https://eitaa.com/Majmoe_yaborhan
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈
📚توجیه المسائل کربلا
🔻توجیهها و بهانههایی برای باحسین نبودن
▪️بی تفاوتی ممنوع حتی در دیدن و شنیدن!
داستان سیاهی لشکر و مرد نابینا و نقش عجیب او در سپاه عمر سعد.
چرا بر سیاهی لشکرشان افزودى؟
« ابن ریاح» در این مورد آورده است که:
مدتی پس از شهادت سالار شایستگان، مرد نابینایی را در جایی دیدم که ضمن گفتگو برایم روشن شد که در ریختن خون پاک حسین هم دست و هم داستان سپاه بیداد اموى بوده است.
از او پرسیدم: چرا نابینا شده است؟ در پاسخ گفت: من در روز عاشورا و به هنگام شهادت حسین در کربلا و در میان سپاه شوم اموى بودم، امّا نه شمشیرى زدم و نه تیرى افکندم و نه نیزه اى به سوى حسین و یارانش پرتاب کردم. آن روز فراموش نشدنی به پایان رسید و من به خانه ام بازگشتم و شام گاهی پس از خواندن نماز خوابیدم و در عالم خواب، دیدم که مردى به سوى من آمد و گفت:
پیامبر خدا تو را خواسته است، زود باش خودت را معرفی کن!
گفتم: شگفتا من و پیامبر خدا! مرا با آن حضرت چه کار؟ او گریبان مرا گرفت و کشان کشان مرا نزد پیامبر برد. هنگامی که نزد آن حضرت رسیدم، دیدم آن بزرگوار در پهن دشتی نشسته و آستین خود را بالا زده و سلاحی بر گرفته و فرشته اى در همان حال در برابر او با شمشیرى آتشین ایستاده است. خوب نگاه کردم، دیدم همان فرشته با همان شمشیر آتشین، نه تن از هم راهان مرا که در کربلا با هم بودیم، یکی پس از دیگرى، هر کدام را با یک ضربت نابود ساخت و خود دیدم که به هر کدام، تنها یک شمشیر فرود می آورد و با همان ضربت سراپای شان از آتش شعله ور می شد! ترس و دلهره سراپایم را گرفت و در همان حال به حضور پیامبر رفتم و در برابر آن حضرت بر
دو زانو نشستم و گفتم:
سلام بر تو اى پیامبر خدا! آن حضرت پاسخ مرا نداد و مدتی به من نگاه کرد! آن گاه سر برداشت و به من فرمود:
تو از کسانی هستی که حرمت خاندان مرا شکسته و فرزندانم را کشتی و حق مرا رعایت نکردى.
« یا عبد الله! انتهکت حرمتی و قتلت عترتی و لم ترع حقّی.»
گفتم: اى پیامبر! به خداى سوگند که من نه شمشیرى زدم و نه نیزه اى افکندم و نه تیرى نشانه رفتم؛ من در ریختن خون فرزندانت دست نداشتم و سپاه جنایت کار اموى را یارى نکردم.
پیامبر فرمود: « صدقت و لکنّک کثّرت السّواد.» درست می گویی، امّا بر سیاهی لشکر ظالمان و استبدادگران افزودى؛ چرا چنین کردى؟ نزدیک بیا! به ناگزیر نزدیک رفتم و دیدم طشتی پر از خون در آن جا بود و آن حضرت به من فرمود: این خون فرزندم حسین است و آن گاه از همان خون، ذره اى بر چشم من کشید و من از خواب بیدار شدم و دریافتم که کور شده ام و دیگر نه چیزى را می بینم و نه جایی را!
#توجیه_المسائل_کربلا۳۸
─┅─═इई 💠ईइ═─┅─
https://eitaa.com/Majmoe_yaborhan
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈
📚توجیه المسائل کربلا
🔻توجیهها و بهانههایی برای باحسین نبودن
▪️كوفه: كنزالایمان یا قاتل الحسین
امیرالمؤمنین در مورد کوفه فرمود: کوفه گنجینه ایمان است، جمجمه اسلام است و شمشیر خداست که هرجا که لازم آید، فرود می آید. ویقول: « الكوفة كنز الإیمان، وجمجمة الإسلام، وسیف اللّه ورمحه، یضعه حیث یشاء».
اما چه شد کوفه که کنز الایمان بود، شد قاتل حسین؟! در قسمت های قبلی گذشت که فرزدق در مورد مردم کوفه گفته بود: دل های کوفیان با تو است، ولی شمشیرشان علیه تو است. ترجمان عملی این جمله جایی بود که لشکر حر مقابل امام ایستاده بودند، ولی پشت سر امام نماز جماعت شان را می خواندند. نماز با حسین، شمشیر بر حسین!
کوفه ای که ده ها هزار نامه برای دعوت امام شان نوشتند، شد محل اسلحه سازی برای لشکر عمرسعد برای کشتن حسین... و همه این کارها برای ثواب و تقرب بود. وقتی بصیرت نباشد، کنز الایمان می شود قاتل حسین بن علی فرزند پیامبر...
رهبر معظم انقلاب در این زمینه می فرمایند: « عامل پیروزى این است که یك جماعتی - در یك مقیاس بزرگ، یك ملّتی - ایمان درستی داشته باشد و این ایمان راسخ باشد و این ایمان با بصیرت هم راه باشد و این ایمان و بصیرت با عمل و اقدام هم راه باشد؛ این ها وقتی روى هم گذاشته شد، نصرت قطعی است. آن جایی که شما می بینید، مؤمنینی هستند و نصرت پیدا نمی کنند، به خاطر این است که یا ایمان ضعیف است، یا ایمان غلط است - ایمان به چیزى است که نباید به آن مؤمن بود - یا ایمان هم راه با بصیرت نسبت به مسائل جهان و مسائل حول وحوش خودشان نیست.
نداشتن بصیرت مثل نداشتن چشم است؛ راه را انسان نمی بیند.
بله، عزم هم دارید، اراده هم دارید، امّا نمی دانید کجا باید بروید. اگر بصیرت نبود، همان ایمان ممکن است انسان را به بی راهه بکشاند. کسی که علم ندارد، بصیرت درست ندارد به آن چه پیرامون او دارد می گذرد، گاهی اوقات می شود که راه را عوضی طی می کند؛ همۀ نیروى او نه فقط هدر می رود، بلکه به کج راهه او را می رساند و می کشاند؛ پس بصیرت لازم است. عمل صالح بر اساس ایمان، ایمان راسخ و ایمان درست، ایمان هم راه با بصیرت و تداوم و استقامت، اگر چنان چه بود، پیروزى قطعی است. این هایی که پیروز نمی شوند، یکی از این ها را ندارند:
یا ایمان نیست،
یا ایمانِ درست نیست،
یا استقامت نیست،
یا بصیرت نیست؛
در نیمه راه بار را بر زمین گذاشتن است؛ طبعاً به نتیجه نمی رسند.»
و این همان عصاره کلام سید شهیدان اهل قلم است که می گوید:
« کارتان را برای خدا نکنید؛ برای خدا کار کنید! تفاوتش فقط همین اندازه است که ممکن است حسین در کربلا باشد و من در حال کسب علم برای رضایت خدا...!»
#توجیه_المسائل_کربلا۳۹
─┅─═इई 💠ईइ═─┅─
https://eitaa.com/Majmoe_yaborhan
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈
📚توجیه المسائل کربلا
🔻توجیهها و بهانههایی برای باحسین نبودن
◾️قرب به خدا با كشتن ولى خدا!
اگر نگاهی به شعارهایی که لشکر عمرسعد در کربلا داشتند، بیندازیم متوجه می شویم که کارها برای تقرب به خدا بوده است، نه مقابله با خدا کردن!
عمر بن سعد- فرمان ده کوفیان- در روز عاشورا پس از نماز عصر، فرمان حمله را با این جمله صادر کرد:
« یا خَیْلَ اللهِ ارْکَبی وَ بِالْجَنَّةِ ابْشِرى »این شعار عمربن سعد همان شعار پدرش سعد بن ابی وقاص بود که فرمان ده سپاه مسلمانان بود و در جنگ با مشرکان می خواند.
این ارثی بود که عمرسعد از پدرش برده بود. حتی در موقع کشتن پسر فاطمه تکبیر و تحلیل می گفتند. حتی بعدها این کار افتخار هم شمرده می شد و افرادی که پشت سر امام حسین تکبیر می گفتند، معروف شدند به « بنو المکبرین».
شاعر هم در این مورد می گوید: ویكبّرون بأن قتلت وإنّما قتلوا بك التكبیر والتهلیلا
این ها ضرورت بصیرت را مشخص می کند. بصیرت و عدم آن باعث می شود که کنز الایمان بشود قاتل حسین بن علی... اگر شخص بصیرت نداشته باشد، می رود امام را شهادت کند و فکر می کند کار درستی انجام می دهد.
قرآن می فرماید:
بگو: « آیا به شما خبر دهیم که زیان کارترین (مردم) در کارها، چه کسانی هستند؟ آن ها که تلاش های شان در زندگی دنیا گم (و نابود) شده، با این حال، می پندارند کار نیك انجام می دهند!»
« قُلْ هَلْ نُنبَِّئُكُم بِاْلأَخْسَرِینَ نهَّمْ یحُسِنُونَ صُنْعًا»
◾️مى خواستم عزیز باشم (بهانه عزت)
عده ای در مقابل امام حسین ایستادند تا به عزت برسند. عزت را در دستگاه یزیدی جستجو می کردند، ولی هرگز به آن نرسیدند. مگر می شود عزت که مال خداست، در دست دشمنان خدا باشد؟
عزتی که در دست پیامبر و مومنان است، مگر می شود در درگاه حیوان هایی چون ابن زیاد و یزید جست.
« عزت مخصوص خدا و رسول او و مؤمنان است، ولی منافقان نمی دانند!»
وَ للَِّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولهِِ وَ للِْمُؤْمِنینَ وَ لكِنَّ الْمُنافِقینَ لا یَعْلَمُون.
منافقان این را نمی فهمند...!
می خواستند با حکومت ری عزیز شوند، اما...
می خواستند با خدمت به یزید عزیز شوند، اما...
مستكبر، عزت نمى دهد
مستکبر هیچ وقت معتدل نیست:
حتی اگر سر امام حسین را ببُری و برایش ببَری. مستکبر همیشه دنبال بهانه است: با کوچک ترین بهانه سر خدوم ترین اعضا و نیروهایش را هم خواهد برید!
مستکبر هیچ وقت قابل اعتماد نیست... کربلا را دوباره باید دید:
سنان بن انس سر مبارک امام حسین را در حالی نزد ابن زیاد آورد که شعر می خواند. معنای آن چنین است:
رکاب مرا پر از نقره و طلا کن، زیرا من پادشاه محجوب و محترمی را کشته ام.
من شخصیتی را شهید کرده ام که از لحاظ مادر و پدر و حسب و نسب بهترین مردم است.
عبیدالله بن زیاد به سنان گفت: واى بر تو! اگر می دانستی که حسین از نظر پدر و مادر بهترین مردم است، پس چرا او را شهید کردى!؟ سپس دستور داد تا گردن سنان را زدند و به دوزخش روانه کردند.
#توجیه_المسائل_کربلا۴۰
─┅─═इई 💠ईइ═─┅─
https://eitaa.com/Majmoe_yaborhan
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈
📚توجیه المسائل کربلا
🔻توجیهها و بهانههایی برای باحسین نبودن
▪️مى خواستم آبرو داشته باشم (بهانه آبرو)
بعضی ها به خاطر حفظ آبروی خودشان نیامدند کربلا. اگر آبرویت را ندهی، باعث می شود که معصومان شهید شوند...
« این سنت الهی است. وقتی که از خون ترسیدیم، از آبرو ترسیدیم، از پول ترسیدیم، به خاطر خانواده ترسیدیم، به خاطر دوستان ترسیدیم، به خاطر راحتی و عیش خودمان ترسیدیم، به خاطر پیدا کردن کاسبی، به خاطر پیدا کردن خانه یك اتاق بیش تر از خانه قبلی، وقتی به خاطر این چیزها حرکت نکردیم، بله، معلوم است ۱۰ نفر مثل امام حسین هم که بیایند و سر راه قرار بگیرند، همه شهید خواهند شد، همه از بین خواهند رفت، کما این که امیر المؤمنین شهید شد، کما این که امام حسین شهید شد.
خواصّ! خواصّ! طبقه خواصّ، عزیزان من، ببینید شما کجایید؟»
وقتی امام حسین قیام کرد، با آن عظمتی که امام حسین در جامعه اسلامی داشت، خیلی از همین خواص، پیش امام حسین نیامدند تا به او کمك کنند. ببینید به وسیله همین خواص چه قدر وضعیّت در یك جامعه خراب می شود، خواصّی که حاضرند دنیاى خودشان را به راحتی بر سرنوشت دنیاى اسلام در قرن هاى آینده ترجیح بدهند... همه این ها وقتی با شدت عمل دستگاه حاکم مواجه می شوند، می بینند بناست که جان شان، سلامتی شان، راحتی شان، مقام شان، پول شان به خطر بیفتد، همه پس می زنند. این ها که پس زدند، عوام مردم هم به آن طرف رو می کنند. اسامی کسانی را که از کوفه به امام حسین نامه نوشتند و دعوت کردند، نگاه کنید، این هایی که نامه نوشتند، همه جزو آن طبقه خواصّ اند، طبقه زبدگان و برجستگان اند... تصمیم گیرى خواصّ در وقت لازم، تشخیص خواصّ در وقت لازم، گذشت خواصّ از دنیا در لحظه لازم، اقدام خواصّ براى خدا در لحظه لازم، این هاست که تاریخ را نجات می دهد، ارزش ها را نجات می دهد، ارزش ها را حفظ می کند. باید در لحظه لازم حرکت لازم را انجام داد. اگر وقت گذشت، دیگر فایده ندارد...
امام خمینی قدس سره در این باره می گوید: « انگیزه این گریه و اجتماع، نه فقط این است که ما براى سیدالشهداء گریه می کنیم، نه سیدالشهداء احتیاج به گریه ما دارد و نه این گریه فی نفسه « منشأ اثر است» و کارى از آن بر می آید. بلکه به خاطر آن است که این مجالس، مردم را مجتمع می کنند و یك وجهه [و عزّت و آبرو] می دهد.»
با نظر به راز سیاسی این گریه ها است که برخی از ائمه نمی فرمودند: براى من در منبرها روضه بخوانند، بلکه وصیّت می کردند که در مرکزى همچون « مِنا» گریه کنند، این مسأله سیاسی است. زیرا که ائمه ما با همان دید الهی که داشتند، می خواستند این ملت ها را بسیج و یك پارچه کنند.
#توجیه_المسائل_کربلا۴۱
─┅─═इई 💠ईइ═─┅─
https://eitaa.com/Majmoe_yaborhan
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈
📚توجیه المسائل کربلا
🔻توجیهها و بهانههایی برای باحسین نبودن
▪️وجیها بالحسین
آبرو اگر می خواهی، در درگاه حسینی طلب نما.
اللهُمَ اجْعَلْنِى عِنْدَكَ وَجِیهاً بِالْحُسَیْنِ فىِ الدُّنْیَا وَ اْلآخِرَة
این قدر امام حسین در نزد خدا آبرو دارد که اگر تو به حسین وصل شوی، خیلی آبرودار می شوی. اما مواظب باش آبروداری کنی... شاه کار حبیب و فضل او از "آبرو" هم مایه گذاشتن است به پای حسین.
این است فضل حبیب بر اصحاب به تصدیق امام عاشورا: "للِّهِ درک یَا حَبیب لَقَدْ كُنْتَ "فَاضِلاً" تَخْتِمُ الْقُرآنَ فىِ لَیْلَة وَاحِدَة" از "خون" تا "آبرو" مایه گذاشتن پای درس های حبیب بن مظاهر...
ما عزّت و آبرو ز قرآن داریم
با خون حسین عهد و پیمان داریم
دستی به سلاح و دست دیگر به دعا
این درس ز سالار شهیدان داریم
▪️مى خواستم امام حسین را هم داشته باشم (بهانه اولویت)
چه اولویتی از امام حسین بالاتر؟ مگر سفارش های پیامبر را نشنیده اند؟ در این مورد شاید اولویت دهی بدیهی به نظر برسد، اما تاریخ قضاوت دیگری دارد. باید از منظر آن هایی سخن گفت که امام حسین را از نزدیک درک کرده اند، باید خود را جای شخصیت های کربلای ۱۶ هجری قرار داد و آن وقت تصمیم گرفت. تاریخ را از دریچه امروز نباید دید، تاریخ را در تاریخ خود باید بررسی کرد، در سال ۱۶ هجری، تا شاید اندکی طعم اولویت ها بهتر فهمیده شود.
🔻 اول حسین...
وقتی چیزی اولویت شد، برایش همه کار می کند و اصلا بهترین معیار برای تشخیص اولویت داشتن همین است: برای آن حاضری چه قدر خرج کنی؟ چه چیزی را؟ و این جا فضیلت اشخاص مشخص می شود. این جا مقام "فضل" حبیب بیش تر آشکار می شود، از آبرویش، از ریش سفیدیش هم برای حسین مایه گذاشت و برایش از "خون" نیز مایه گذاشت. کسی که اولویتش حسین شد دیگر به هیچ وجه از این قصه جدا نخواهد شد، حتی اگر حسین بگوید!
🔻یك مخالفت خوب با ارباب!
شب عاشورا فرمود: یْل ُ قَدْ نْتُمْ فىِ حِلٍّ لَیسَْ عَلَیْكُمْ مِنِىّ ذِمَامٌ هَذَ االلَّ َ ذِنتُْ لَكُمْ فَانْطَلِقُوا أ َ ىِ قَدْ أ َلا وَ ِإنّ َأ غَشِیَكُمْ فَاتَّخِذُوهُ جَمَلاً. همه برای شان مهم بود، بلند شدند و گفتند که اولویت دیگری جز حسین نداریم!
"بهتر از شما، و نه اهل بیتی برتر و نیکوکارتر از اهل بیتم نمی بینم، خداوندا از من به شما پاداش نیکو دهد، این شب است که سیاهی و تاریکی آن شما را فرا گرفته، پس آن را چون شتر رهوارى گرفته و هر یك از شما دست یکی از اهل بیتم را گرفته و در این تاریکی شب، پراکنده شده از صحنه بیرون شتابید و مرا با دشمن واگذارید، چه آنان جز مرا نخواهند". برادران و فرزندان او و فرزندان عبدالله بن جعفر همگان هماهنگ گفتند: چرا چنین کنیم؟ براى این که بعد از تو زنده بمانیم؟ خدا هرگز چنین روزى را پیش نیاورد. آغازگر این سخن عباس بن علی بود و دیگران در پی وى سخن گفتند.
ادامه دارد...
#توجیه_المسائل_کربلا۴۲
─┅─═इई 💠ईइ═─┅─
https://eitaa.com/Majmoe_yaborhan