🌷 #هر_روز_با_شهدا🌷
#قسمت_اول (۴ / ۱)
#تخصصیترین_جراحی_سرپایی_در_اسارت!!!
🌷تازه یادمان افتاده بود که بعد از یک ماه حبس درون سوله، اجازه دادهاند در فضای باز بنشینیم. در حقیقت، ذهنها مشغول جستجو بود تا نحوهی ذوق کردن را یادمان بیاورد که صدای خشن نگهبان، گروه ما را سرِ جایش میخکوب کرد. ـ فکر کنم میگه جلوتر نریم. ـ مگه چقدر از سوله فاصله گرفتیم؟ همش دو متر نمیشه. رضا دستم را گرفت و لنگان لنگان به طرف دیوار کشاند. بدن لختش، خراشهای زیادی برداشت بود. البته، کمتر کسی پیدا میشد که بالاتنهی سالمی داشته باشد. خوابیدن روی زمین سفت و خشن و ناهموار و جابجا شدنهای زیاد، بدنها را زخم کرده بود.
🌷تعدادی کاملاً لخت بودند و آن روز، ته سوله، با تکهای از لباسهای پاره و کثیفی که معلوم نبود مال کدام شهید است، عورتهایشان را پوشانده بودند. شرمشان پیش ما ریخته بود و از عراقیها خجالت میکشیدند. دیدن محیط بیرون، کاملاً برایمان تازگی داشت. آن روز بود که فهمیدیم کنار سولهی ما، دو سولهی دیگر هم هست که یک اندازهاند. در فاصلهای بسیار کم، سه سولهی کوچکتر هم قرار داشت که آنها هم مملو از اسرا بود. خارج از سولهها، تعدادی تانک و نفربر دیده میشد که نشان میداد محل اسارت ما، باید پادگان و یا تعمیرگاه تانک باشد. رضا دستش را زیر بغلم فرو کرده بود و شانه به شانه، همراهم میآمد. «پات چطوره؟»
🌷دو، سه روزی بود نگاهش نکرده بودم. میترسیدم دست به شلوارم بزنم. در اثر عرق زیاد و گرد و خاک، شوره زده و مثل چوب خشک شده بود. با خونابه و چرکی هم که از زخم بیرون میزد، به پایم چسبیده بود و اگر آن را میکندم، از محل زخم، خون جاری میشد. یاد روز اول خدمت و تابلوی «کارخانهی آدمسازی» افتادم. آن روزها دوست داشتم بعد از تغییراتی که در پادگان میپذیرم، مثل آدمهای آهنی، عروسکی راه بروم و با قدرت، مشت به دیوار بکوبم. شاید تا آن روز تغییری در ما رخ داده بود، اما با به اسارت درآمدن، قرار بود بخش دیگری از تواناییهای ما در بوتهی آزمایش قرار گیرد. «خیلی میخاره. جرأت نمیکنم دست بهش بزنم.»
🌷مجبورم کرد کنار دیوار بنشینم. آرام پارگی شلوارم را از هم باز کرد. از ترس درد، سرم را عقب بردم و به دیوار چسباندم. منتظر سوزش زخم، بوی گند تندی توی دماغ خورد. وقتی رضا چشمهای گشادش را به صورتم دوخت و به زخم پایم اشاره کرد، ترسیدم. ـ زخمت کرم گذاشته. ـ کرم؟! چی چی میگی؟ باورم نمیشد. طی آن مدت، اجساد شهدا را دیده بودم که بعد از چند روز، کرمها اطرافش میلولیدند. اما فکر نمیکردم زخم بدن آدم زنده هم کرم بگذارد. شاید علت خارش بیش از حد و قلقلکهای زیادش، مال همین کرمها بود. به سختی از جا بلند شدم و با سرعت به طرف سوله رفتم. نگهبان که از حرکت غیرمنتظرهام جا خورد، روبرویم گلنگدن کشید! ترسیدم و....
#ادامه_در_شماره_بعدی....
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
🌷 #هر_روز_با_شهدا
#قسمت_دوم (۲ / ۲)
#تکه_تکه_شدن_آن_هشت_نفر!!
🌷....در همین بین بود که ناگهان دود سیاهی به آسمان بلند شد، رد دود را که میگرفتی، میرسيدى به “توپ ۱۵۵ خود کششی” گردان خودمان که لابلای دود و آتش و انفجار، در حال دست و پنجه نرم کردن بود. سر و صدا آنقدر زیاد بود که صدای بچههای گردانمان در آنجا گم شده بود. تنها یادم میآید که میدویدیم به سمت آنجا و لودر هم پشت سرمان غرشکنان میآمد.
🌷خیلی تلخ بود که هشت نفر از بچههایمان در داخل قبضه توپ گیر کرده بودند و ما بر اثر شدت انفجار گلولههای توپ، فقط میتوانستیم نظارهگر باشیم. تمامی آن هشت نفر بر اثر انفجارهای پیاپی تکه تکه شدند و ما ماندیم و قطعهای از پیکرشان که حتی قابل شناسایی نبودند.
🌷به نیابت از آن شهیدان، قطعه ای از پیکر مطهرشان را جمع آوری کردیم و به خانوادههایشان تحویل دادیم. نمیدانم حکمت آن روز و روزگار چه بوده و هست اما هنوز هم که به جفیر میروم، صحنههای آن روز برایم زنده میشود. به یاد آن روز و رشادتهای برادرانمان، در همان منطقه یادمانی در سه راهی جفیر ساختهاند که زوارش شدهاند کاروان راهیان نور.
راوى: رزمنده دلاور محمد فقیهی
❌️❌️ امنیت اتفاقی نبوده و نیست!!
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
🌷 #هر_روز_با_شهدا
#جاییکه_حاج_قاسم_با_تمام_وجود_وارد_میشد....
🌷جلسهای بود، جلسه شورا که دقیقاً یادم نیست سال چند بود. ۹۶ یا ۹۷ بود. یکی از معاونتهای نیروی قدس در جلسه این خبر را بیان کرد که در وزارت امور خارجه، جلسهای بوده که در آن یکی از آقایان به رهبر معظم انقلاب اهانت کرده است. حاج قاسم گفت: تو چکار کردی؟ گفت: من دیدم که اگر بخواهم موضع بگیرم ممکن است سر و صدا شود، بنابراین سکوت کردم. حاجی با عصبانیت گفت: من اگر به جای تو بودم، لیوان را برمیداشتم، پرت میکردم در صورت آن فرد که صورتش خورد شود. تو نشستی، نگاه کردی؟! به آقا اهانت کرده و تو سکوت کردی؟! در جاییکه ولایت مطرح بود، حاج قاسم با تمام وجود وارد میشد.
🌹خاطره ای به یاد سردار دلها، سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی
راوی:حجتالاسلام شیرازی نماینده سابق ولی فقیه در سپاه قدس
❌️❌️ما چه کارهایم؟؟؟!
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙صداے ماندگار #شهید_آوینی
🌟ما یافتیم آنچہ را دیگران نیافتند
ماهمه افق هاے معنویت را در شهدا تجربہ کردیم .....
عشـق را هم
امید را هم
ڪرامـت را هم
شجاعـت را هم
عـزت را هم
وهمه ے آنچه را که دیگران جز در مقام شهادت نشنیده اند ما بہ چشم خود دیدیم ،ما معناے جهاد اصغر واکبر را درڪ کردیم .....و پادگان دوکوهہ بہ اینهمہ شهادت خواهد داد.
🕊#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
🇮🇷منتظران نور🇮🇷