eitaa logo
عاشقان ثارالله مشهد و قم مقدس
751 دنبال‌کننده
26 عکس
2 ویدیو
63 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
عزیز فاطمه ماجرایش قلب هر پروانه را سوزانده است اف بر آن خاری که این گلخانه را سوزانده است کل کشیدند و نگفتند او عزیز فاطمه ست آه ، داغش این دل دیوانه را سوزانده است تا صدایش در دل حجره نپیچد دف زدند سم تمام جان این دردانه را سوزانده است مشت میکوبید و میفرمود میسوزانمش نانجیبی را که درب خانه را سوزانده است گوشه حجره همان کنج خرابه بود و بس داغ غربت قلب آن ریحانه را سوزانده است روضه سنگین است میگویم، خدا لعنت کند هر که موی این یکی یک دانه را سوزانده است پنجه را میبرد لای گیسوان و می سرود گیسوانم شانه های شانه را سوزانده است خوش به حالت در دل تابوت گل باران شدی آفتاب اما تن شاهانه را سوزانده است محمود یوسفی
حجره تاریک شده یا که دو چشمم تار است هرکجا مینگرم دوروبرم دیوار است ناله ی العطش من نرسیده ب کسی چه کنم هرچه کنم هلهله ها بسیار است صورت خاکی مارا برو از کوچه بپرس در زمین خوردن ما دست دگر در کار است علتش چیست که بالاسر من میرقصند پیش معصوم مگر جای زن بدکار است؟! نه مرا سنگ زدند و نه سرم برنیزه است جای این اذیت وآزار فقط بازار است به روی بام اگر رفت تنم سالم رفت از روی اسب بیافتی ب زمین دشوار است جان به قربان تنی که همه اش غارت شد بیش از پیرهنش پیکر پاکش پاره است سید پوریا هاشمی
جواد إبن رضا(ع) دوباره ماتمی در قلب خاص و عام افتاده اگر شال عزا بر شانهٔ اسلام افتاده زنی در قالب همسر دوباره شر به پا کرده شبیه جعده(لع) در ذهنش خیالی خام افتاده نشانده نقشه های شوم را در چشمهای خود جواد إبن رضا(ع) در چنگ مکری تام افتاده چه برّنده ست شمشیرِ زبانِ نحسِ أمّ الفضل(لع) کلامش باز هم در ورطهٔ دشنام افتاده نفس میسوزد از زهرِ هلاهل...جایِ قدری آب زمین خورده! جوانی تشنه و ناکام افتاده گلویش شعله ور در آتش و از کنج لبهایش عطش جاریست و دریا کنار جام افتاده به سختی گام برمیدارد و از لرزش بسیار عبا از شانه اش بیتاب در هر گام افتاده بمیرم! در میان هلهله مظلوم جان داده چه تنها کنج حجره پیکری آرام افتاده تنش در زیر سمّ اسب هایِ سخت-جولان نه... به زیر تابش ِ خورشید، روی بام افتاده!  مرضیه عاطفی
باب الجواد غیر از شما کسی به دل ما امان نداد غیر از شما کسی به گدا، آب و نان نداد از هر کسی سوال نمودم «کجا روم؟» جایی به غیر خانه‌ی تان را نشان نداد غیر از شما و‌ سر در باب الجوادتان، هرگز کسی نشانه ای از آسمان نداد بر نی نرفت رأس تو و وقت تشنگی، خولی به تو ز خون تو آب روان نداد شکر خدا! یزید نزد چوب بر لبت، با خیزران کینه، لبت را تکان نداد هرچند شد شهید، علی اکبر رضا شکر خدا که زیر سم اسب جان نداد  مهران قربانی
جواد الائمّه میان حجره چنان ناله از جفا می‌زد که سوز ناله‌اش آتش به ماسوا می‌زد به لب ز کینۀ بیگانه هیچ شکوه نداشت و لیک داد، ز بیداد آشنا می‌زد شرار زهر ز یک‌سو، لهیب غم یک‌سوی به جان و پیکرش آتش، جدا جدا می‌زد... صدای نالۀ وِی هی ضعیف‌تر می‌شد که پیک مرگ بر او از جنان صلا می‌زد برون حجره همه پای‌کوب و دست‌افشان درون حجره یکی بود و دست و پا می‌زد ستاده بود و جواد الائمّه جان می‌داد از او بپرس که زخم زبان چرا می‌زد  علی انسانی
مجال آه نداشت میان هلهله سینه مجال آه نداشت برای گریه شریکی نبود و چاه نداشت درست مثل فدک پاره‌پاره شد جگرش شبیه مادر خود حال روبه‌راه نداشت میان حجره کسی وقت احتضار نبود چرا که فاطمه هم طاقت نگاه نداشت بگو به آب که پاکی همیشه دعوی اوست به تشنه‌ای نرسیدن مگر گناه نداشت سپاه حرمله در پشت در به صف بودند حسین بود و عطش، یک نفر سپاه نداشت نبود نیزه، به دیوار تکیه زد یعنی پناه عالمیان بود و خود پناه نداشت برای کشتن او زهر بی‌اثر می‌ماند میان سینه اگر داغ قتلگاه نداشت...  محسن حنیفی
وارثِ حسین بعد از سقیفه، چونکه شد اسلام، وَالسلام دیگر نماند فاطمه را هیچ احترام آل علی، به حال علی، نوحه گر شدند تا صبح فجر، تا برسد روز انتقام ما آل فاطمه که امانِ خلایقیم خود صیدِ کید و مکرِ خواصیم و هم عوام مردم سوار گرده ی نیکانِ خود شدند از بسکه شد طعامِ شکمهایشان حرام مالِ حرام و شبهه، بسازد امام کُش مائیم کشته های سقیفه علیَ الدوام بس داغ روی داغ، تحمل نموده ایم پیریِ زودرس شده روزیِ ما تمام حالا ز بعدِ فاطمه اَم من، جوان ترین... معصومِ جان به لب شده ی کینه و خِصام رحمی نکرد قاتلِ من بر جوانی اَم عمرم شبیهِ مادرمان، ماند ناتمام ای اُم فضل، من چه بدی با تو کرده ام؟ از من چه دیده ای تو، بجز خوبیِ مدام؟ تیر جفای تو جگرم را نشانه رفت این بود پاسخ کرم و جود و احترام؟ میشد چنان رباب، به عهدت وفا کنی اما شبیهِ جعده شدی قاتلِ امام!؟ من وارثِ حسینم و هم وارثِ حسن سوزِ عطش به دردِ غریبی است اِلتیام یادِ گلوی تشنه ی جدم که میکنم... نیزه نخورده، میکِشَم آهِ گلو، به کام من در میان حجره زدم دست و پا، ولی جد غریبِ من تهِ گودال، صیدِ دام چون شمر، زنده زنده سرش از قفا برید فریادِ یاحسین بگوش آمد از خیام راسُ الحسین، بر سرِ نیزه شد و تنش... زیرِ سمِ ستور، ولی باز ناتمام چون ساربان به پیکرِ غارت زده رسید انگشت شد، بهانه انگشترِ امام ای ساربان، مقابلِ چشمانِ مادرش... دیگر مَبُر، که فاطمه غش کرد، وَالسلام محمود ژولیده
عشق ارث مادر بود این که دوستت دارم زیاد عشق بود و عشق،هر چه دارم از نامت به یاد آتشی در سینه دارم بی گمان از عشق توست سینه،نه،با عشق تو نامش شده باب المراد ای جوان مرگ غریب توس،مثل مادرت عشق تو باشد برای عاشقت زادالمعاد با نگاهی می شود دنیا و عقبایش به راه هر کسی کرده ست بر سبک نگاهت اعتماد ماند جسمت چون تن جد غریبت بی کفن زیر نور آفتاب افتاد مصباح العباد کربلای دیگری شد کاظمین از داغ تو ای علیِ اکبر شاه خراسان یا جواد  علی زارعی رضایی
یا جواد الائمه با نگاهت، چشمه، باران، رود، معنا می‌شود؛ بخشش و احسان و لطف و جود معنا می‌شود بی‌وجودت کارِ دنیا، غرقِ خسران می‌شود، با وجودِ اهلِ جودت، سود معنا می‌شود یا جوادِ اهلِ بیتِ مصطفی، با دستِ تو دم به دم، بخشایشِ معبود، معنا می‌شود رخت بستی از زمینِ خاکی و در این جهان هرچه غربت بود و خواهد بود، معنا می‌شود ای شهیدِ زهرِ کین!، ای نورِ حق، با رفتنت، ناگهان این بغضِ حزن‌آلود، معنا می‌شود عادل حسین قربان
تو خود مبارکی و رزق بی حساب ،جواد ! ندیده است شبیه تو را تراب ، جواد ! برای وارث جود رضا شدن بی شک نشد به جز تو کس دیگر انتخاب ، جواد ! مگر به جز تو در این شهر هست خورشیدی تن تو سوخت چرا زیر آفتاب ، جواد؟ سه روز چشم فلک روی بام بیدار است دیار کفر خودش را زده به خواب ، جواد ! به زخم های دلت ام فضل می خندد نمک زده است دلت را کند کباب ، جواد ! اگر چه کل جهان بر سرت خراب شدست سرت ندیده به خود مجلس شراب ، جواد ! هزارشکر که بعد از شهادتت دیگر نبود صحبتی از معجر و نقاب ، جواد !
می‌سپردند به ارباب چو نوکرها را به حریم تو رساندند گداترها را تو مراد دل مایی که نداریم غمی گر ببندند به این خیل گدا درها را به جوادی تو سوگند نداریم غمی غیر زهری که به جانت زده آذرها را ام فضل آمده تا جعده‌ی دیگر باشد باز تکرار کند خدعه‌ی همسرها را آه رقاصه چرا دوروبرت آمده است کاش بیرون بکند خیر تو این شرها را بدنت بر سر بام است مبادا خورشید قصد آزار کند پیکر رهبرها را شکر کردیم خدا سایه فراهم کرده است تا سر بام تو دیدیم کبوتر ها را داغ جد تو نبایست که تکرار شود هرم خورشید که آتش زده بی سرها را
چه حاجتی مگر این قوم خواستند و ندادی؟ که سنگ بود جواب تویی که آینه زادی تو لب گشودی و بوزینه های رفته به منبر خجل شدند؛ چه عمر کمی چه علم زیادی! لب از حلاوت نامت شکر شکن شده شاها که هم جوان الائمه و هم امام جوادی نوشت از در پشتی مرو که خلق بداند تو بعد من پسرم! تا همیشه باب مرادی ... به "السلام علی جدی الشهید" معطر لبی که تشنه و مسموم روی خاک نهادی شهید تشنه شدن ارث خاندان تو بوده که قاتل تو نفهمیده بود از چه نژادی ... و روضه خوان چه بخواند به غیر روضه ی اکبر؟ و خاک بر سر دنیا که از سرش تو زیادی